لزوم عقلی امامت

دوره دوازدهم، شماره یک

  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نام: لزوم عقلی امامت

نويسنده: هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم ـ تلفن 2ـ7743221

تيراژ: 10000 جلد

قطع: جیبی

ـــــــــــــــــــــــــ

پيشگفتار

چه زيباست طبيعتى كه جايگاه شكفتن و به بار نشستن و ثمره دادن است.

و چه زيبايند آنان كه خود را آراستند; شكوفا شدند; و با مظاهر وجودشان فضاى عالم انسان را عطرآگين و روشن ساخته و راه گلشن حقيقت را به روى عاشقان گشودند.

هر پديده اى كه در صحنه طبيعت ظهور مى كند، در تلاش است كه خودش و زيباييهاى درونى اش را در معرض تماشا گذاشته و بگويد: من كيستم؟ و با ظهورش مى گويد كه جمال و آراستگى من، نشانه جمال و آراستگى خالق و آفريننده من است.

انسان، اين دارنده روح خدا، سزاوارترين موجودات است به اين كه حقيقت جمال، و صفات نيك و پنهان شده در نفس خود را در معرض ديد هر بيننده اى بگذارد و مظهر و نشانه خداى متعال در عرصه صفات و جمال و كمال باشد. البته، اين نكته قابل ذكر است كه آيه و نشانه خدا و ظهور فعلى اسماء و جمال خداوندى در مرحله اراده و اختيار بودن ممكن نيست; مگر در پرتو انسان كامل، و الگو قراردادن او در دو بعد انديشه و عمل و رهبرى الهى.

در اين بخش از معارف، ابتدا به دو برهان عقلى در نيازمندى به رهبرى الهى و آن گاه به نقل احاديث در وصف اهل بيت(عليهم السلام) خواهيم پرداخت و به ويژگيهاى بازر آنها (واسطه فيض، واسطه در محبت، عصمت، اعجاز، مكارم اخلاق و...) اشاره خواهيم كرد.

رهبرى و عقل

فطرت، معرفت و علم

تفحص و وارسى باطن وجود خويش و دقّت در ظرافتهاى روح، ما را به زيباييها و زشتيهاى بوستان وجودمان آشنا مى كند. به نظر شما چرا عقل و شعور، زيبايند و سفاهت زشت است؟ چرا معرفت و علم زيبا و جهل و نادانى زشت است؟ چرا از داشتن علم و معرفت، لذّت مى برى و اگر به شما نادان بگويند، ناراحت مى شوى؟

انسان، عقل و شعور، معرفت و علم را كمال; و سفاهت و جهل و نادانى را نقص مى بيند. در واقع آنچه براى انسان زيباست، كمال است و آنچه زشت است، نقص مى باشد.

لحظه اى، از آنچه در اطراف شما مى گذرد، چشم فرو بنديد، از افراد فاصله بگيريد، تمام حوادث موجود در ذهن را به فراموشى بسپاريد و... و لحظه اى با خود خلوت كنيد. فقط خودتان باشيد، تنهاى تنها، شايد بد نباشد كه يك چنين لحظه اى را داشته باشيد. هيچ وحشت نكنيد. شما در آن لحظه تنها نيستيد، بلكه با خودتان هستيد; با فطرت پاكتان، كه زيبا و لطيف است. و در آن لحظه خواهيد يافت كه لذّت روح انسانى شما، از معرفت و علم; و رنج شما از جهل و نادانى است. آيا تا به حال اتفاق افتاده كه مطلبى را مطابق با واقع بدانيد و پس از مدّتى، پى ببريد كه آنچه را علم مى دانسته ايد خطا بوده و در واقع، خطا، رنگ علم گرفته بوده است؟ راستى، آن هنگام كه متوجه شديد كه فلان مطلب خطاست، چه حالى به شما دست داد؟ حتماً ناراحت شديد. البته ناراحتى شما بجاست، زيرا فطرت انسانى خطا را نمى پذيرد; دوست ندارد و از آن پرهيز مى كند. تا وقتى به خطاى خود پى نبرده بوديد، راحت بوديد، بلكه از اين كه به فلان مسأله علم و آگاهى داشتيد، لذّت مى برديد. امّا تا متوجه خطاى خود شديد، ناراحتى و رنج شما شروع مى شود; تأسّف مى خوريد از اين كه چرا خطا كرده ايد. اگر علم به آن مطلب را خواه با انديشه و فكر خود به دست آورده باشيد. يا از مطالعه كتاب يا در ارتباط با ديگران، هميشه اين احتمال وجود خواهد داشت كه من خطا مى كنم; در كتاب خطا وجود دارد; ديگران خطا مى كنند. اين جا دو حالت ممكن است براى شما پديد آيد:

1- به حقيقت نمى توان راه يافت -اگر حقيقتى وجود داشته باشد- پس نبايد توقّع و انتظار شناخت حق را داشته باشيم، زيرا احتمال خطا در هر فكر و انديشه و بيانى وجود دارد.

پس، نگاه ما به هستى، جهان، انسان، نگاهى همراه با خطا و اشتباه است و حيات و زندگى را بايد در ميان ترديدها، احتمالات، اشتباهات و... گذراند.

2- درصدد بر مى آييد تا جهت يافتن حقيقت، منبعى مطمئن و دور از اشتباه و خطا پيدا كنيد و اميدوار و آرام به جستجو مى پردازيد.

 ان شاءالله كه دچار حالت اول نشده ايد و نمى شويد. و حتى حاضر به پذيرفتن چنان حالتى نيز نيستيد. زندگى كردن در ميان اشتباهات و خطاها دون شأن انسان و بدور از قضاوت عقل بوده و موجب رشد و معنويت نمى شود. كمال انسانى معلول علم و معرفت، شناخت صحيح از هستى، دنيا، خدا، قيامت، انسان و... است. و آن گاه كه ما در اين مسائل، به منبعى مطمئن وابسته نباشيم و معرفت و علم صحيح را كسب نكنيم، نه تنها انتظارى در زمينه رشد انسانى و اصلاح اخلاقى و ظهور فعلى فضايل نبايد داشته باشيم، بلكه بايد انحطاط و افول انسانيت و اخلاق انسانى در جوامع بشرى را نظاره گر باشيم. پس، شما كه دوستدار كمال انسانى در پرتو معرفت صحيح و مطابق با واقع هستيد و از رسوخ خطا و اشتباه در شناخت مسائل -بخصوص مسائلى كه با سرنوشت انسانى، الهى ما در ارتباط است- رنج مى بريد، به حكم فطرت به جستجوى منبعى مى پردازيد كه معرفت صحيح از آنجا اخذ شده باشد.

 راه شناخت منبع صحيح معرفت

منبع صحيح كدام است؟ عقل، مردم، يا كسى ديگر؟ آيا عقل قادر است معرفت و شناخت صحيح درباره هستى و خصوصيات آن، همچنين دنيا، آخرت، قيامت (مبدأ و معاد) چگونه زيستن و... را به ما بدهد؟ و ما را به مسائلى جزئى زندگى ـ بدون اشتباه ـ آگاه نمايد؟

به طور كلى، انسان براى خوب زيستن و پيمودن راه رشد، محتاج به شناخت دو نوع مسائل است.

1- مسائل نظرى 2- مسائل عملى

مسائل نظرى، مسائلى هستند كه زيربناى عقيدتى، فكرى، اخلاقى، فرهنگى و... ما را تشكيل مى دهند. در اين گونه مسائل، عقل، به شناخت هستى پرداخته و در نهايت، نتيجه مى گيرد كه: جهان، واقعيت دارد; اين جهان داراى ناظم، مدبّر و آفريننده است. و حتّى به شناخت برخى از صفات خالق نيز نايل شده و مى گويد: او دانا، حكيم، قادر، مطلق و بى نياز است. ولى با همه اينها، عقل، به شناخت مصداق نايل نمى شود. مصداقى چون: خدا كيست؟ آن ناظم و قادر چه كسى است؟ آن هستى مطلق كدام است؟

عقل مى گويد: براى رسيدن به سعادت، بايد طرحى صحيح از زندگى داشته باشى. ولى در شناخت اين كه آن طرح چگونه طرحى باشد و از كجا شروع شود، فرو مى ماند.

عقل مى گويد: بايد در مسير مستقيم حركت كنى تا به مقصد برسى، امّا در شناخت اين كه آن مسير و جاده كدام است و مشخصات آن چيست؟ اظهار عجز و ناتوانى مى كند.

عقل مى گويد: بايد درست عمل كنى تا به نتيجه صحيح برسى و در زندگى، عادل باشى; ولى اين كه درست عمل كردن چگونه است؟ و مصداق عدالت كدام است؟ و چگونه به جزئيات ظلم آشنا شويم تا ظلم و ستمى به ديگران روا نداريم، را نمى تواند پاسخگو باشد. به هر حال، عقل در مسائل نظرى به درك كليات نايل مى شود، امّا در بيان جزئيات ناتوان است.

مسائل عملى آنهايى هستند كه در حيطه اراده و اختيار ما قرار مى گيرند. و پس از آگاهى و شناخت مى توان به آنها عمل كرد. و عقل، تا شناخت صحيح از مسائل نظرى نداشته باشد، به شناخت صحيح در حيطه عمل نخواهد رسيد. عقل، وقتى در بيان طرح صحيح زندگى عاجز مى ماند، مى گويد: بايد از آشناى كامل به مسائل زندگى كمك گرفت; آشنايى كه در گفتار و بيان مسائل خطا و اشتباه نداشته باشد. واين كه آن آشنا و عالم كيست؟ آيا عقل قادربه معرّفى اوست؟ مادوستى راانتخاب مى كنيم و سالهاى طولانى بااو همراه مى شويم; امّا هرگزاز ضمير و باطن اوآگاه نميگرديم. بعد از چندين سال مى بينيم كسى را كه دوست مى پنداشته ايم در حقيقت دشمن ما بوده است.

عقل، به باطن افراد راه ندارد، بنابراين، نمى تواند تشخيص دهد چه كسى دور از خطا و اشتباه است. آن گاه كه عقل، خود را در تشخيص چنين فردى عاجز و ناتوان مى بيند، به بيان مطلبى مى پردازد و آن اين كه دانش صحيح -در مسائل نظرى و عملى و طرح چگونه زيستن- را بايد از مبدأ غيب و خداى بزرگ كه علم مطلق است كسب كرد. و چون هر كسى قابليت ندارد كه پيام را به طور مستقيم از خدا بگيرد، محتاج به پيام آورى از جانب خدا خواهيم بود.

ما اعتقاد داريم كه خداوند بر اساس حكمت خويش، انبيا و رسولانى را به سوى مردم فرستاد تا پيام او را -در مسائل نظرى و بخصوص علمى- به مردم برسانند.

و نيز اعتقاد داريم كه رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) معصوم بوده و پيام الهى را بدون كم و زياد به مردم رسانده است. و هم او منبع مورد اعتماد در مسائل نظرى و عملى است. بعد از پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) منبع مورد اعتماد و بدور از خطا و اشتباه كيست؟ آيا عقل است؟ در صورتى كه عقل به شناخت بسيارى از مسائل نايل نمى شود. آيا مردم هستند؟ در صورتى كه اگر مردم از خطا و اشتباه بدور بودند و مسائل را درك مى كردند و راه حق را مى يافتند، محتاج به پيامبر نبودند; در حالى كه مردم، محتاج به شناخت صحيح مسائلند، عقل، شخص خاصّى را هم نشان نمى دهد، زيرا كه قادر به تعيين فرد معصوم نيست و فرد غير معصوم هم با ديگران يكسان است; سخنش مورد اعمتاد نيست; احتمال خطا، اشتباه، دروغ و تزوير در او وجود دارد. اكنون كه ما به باطن افراد راه نداريم، چه كسى بايد اسلامى را آن گونه كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) آورده است معرفى كند، تا سخن او مورد اعتماد باشد؟ اين جاست كه عقل مى گويد: چنين فردى بايد كسى باشد كه عالم به قرآن و سنت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بوده و در فهم و بيان مسائل اشتباه نكند و به تحريف اسلام نپردازد. خطاى در شناخت نداشته باشد، تا سخن او براى مردم حجّت باشد. او چه كسى است؟ عقل مى گويد: من قادر به فهم او نيستم; خدا بايد او را به وسيله رسولش -كه اعتقاد به عصمت او داريم- معرّفى نمايد. اگر كسى گفت: پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) شخصى را معرفى نكرده است، آيا عقل مى پذيرد؟ اين سؤالى است كه به زودى آن را پاسخ خواهيم داد.

فطرت انسانى ما خواهان معرفت صحيح و دور از خطا و اشتباه است; معرفتى كه مطابق با واقع باشد. و ما، در شناخت دين -كه طرح زندگى و چگونه زيستن را ارائه مى دهد و به بيان مسائل نظرى و عملى مى پردازد- محتاج به شخصى هستيم كه مورد اعتماد باشد; خطا نكند; اشتباه نكند; راستگو باشد; به همه معارف آشنا باشد. اين شخص بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) چه كسى مى تواند باشد؟

برهان عبوديّت

آيا راجع به هستى، جهان، دنيا و خودتان فكر كرده ايد؟ شما به عنوان يك مسلمان، جهان را چگونه مى بينيد؟ البته پاسخ شما براساس بينش اسلامى، اين خواهد بود كه: جهان، حق است; انسان حق است و هر دو را خداى حكيم آفريده است.

«خلق السموات و الأرض بالحق و صوّركم...1»; خدا، زمين و آسمانها را به حق (و نظم احسن) آفريد و شما را به بهترين صورت برنگاشت.

انديشه شما درباره جهان اينست كه: جهان، فعل و كار خداست و در هستى و بقاى خود به خدا وابسته است; و اين وابستگى، تنها در اصل هستى و موجود شدن نيست; بلكه در بقا و فرمانبرى و نيز به خدا وابسته مى باشد.

«... و لهُ أسلَمَ مَن في السّموات و الأرض طوعاً و كرهاً و إليه يرجعون2»; هر كه در آسمانها و زمين است، خواه ناخواه منقاد فرمان خداست و همه به سوى او رجوع خواهند كرد.

هر موجودى به مقتضاى هستى اش خدا را تسبيح مى گويد.

«يسبح لله ما في السموات و ما في الأرض...3»; هر چه در آسمانها و آنچه در زمين است، همه (به زبانِ تكوين و منطقِ فطرت) به تسبيح و ستايش خدا مشغولند.

بنابراين، نظام جهان، نظام وابستگى خالص و فرمانبرى محض از خداى متعال است. به عبارت ديگر، قيد عبوديت و بندگى در ذات هر وجودى نهاده شده و امرى فطرى است. و اين است سنّت تغيير ناپذير خدا در جهان و انسان نيز به عنوان پديده اى در جهان هستى از سنتّ فوق جدا نيست; او نيز بايد به مقتضاى هستى خويش و از روى اختيار و اراده، مطيع و فرمانبردار خدا باشد. و اطاعتش را بر اساس معرفت و شناخت صحيح به منصه ظهور برساند.

اصبغ بن نباته گفت: اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) فرمود: «بالعلمِ يطاعُ اللّهُ و يُعبَد4»; همانا خدا به سبب علم، اطاعت و عبادت مى شود.

حرف «با» در «بالعلم» نحوه رابطه و طريق اطاعت و بندگى را بيان مى كند و بيانگر آنست كه واسطه در اطاعت و عبادت، دانستن، علم و آگاهى است.

وابستگى انسان به خدا در پديد آمدن و درماندن، يك حقيقت انكار ناپذير است و قيد عبوديّت و بندگى ـ كه همان وابستگى مى باشد ـ بر وجود اين موجود نهاده شده است. بنابراين، اراده و اختيار موجود در انسان بايد هماهنگ با اصل هستى انسان باشد و شرط در تحقق اصل بندگى، علم و معرفت است. پس، به حكم بينش اسلامى، شكى در اين نيست كه بندگى ما كه توأم با علم و معرفت است، بايد مطابق خواست خدا بوده و حركت و زندگى ما نيز در جهت رضاى خدا باشد. در غير اين صورت، از عبوديت خارج شده، برخلاف سنّت حاكم بر نظام هستى عمل خواهيم كرد. رسيدن به مقصد انسانى و كمال معنوى در گرو شناخت خواسته خدا و بندگى كردن براى اوست. در اين جا با يك سؤال روبر مى شويم و آن اين كه: در شناخت و فهم خواسته خدا از چه كسى كمك بگيريم؟

در اين جهت، بايد به منبع مورد اعتمادى مراجعه كنيم كه هيچ گونه خطا و اشتباه در گفتار و عمل نداشته باشد، و چنين فردى است كه مى تواند الگو و سرمشق ما در مقام عبوديت و در تمام ابعاد زندگى باشد. و چنانچه احتمال خطا در گفتار و عملش بدهيم، كافى است كه سخن و رفتارش براى ما حجت نباشد. و در چنين حالتى ما نمى توانيم به معرفت صحيح دست يابيم و نيز نمى توانيم روش درست عمل كردن را بياموزيم. به عبارت ديگر، ما نمى توانيم به قرب خداى متعال نايل شويم.

منبع مورد اعتماد براى ما، رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه از طريق وحى، خواسته و دستور خدا را به مردم مى رساند، بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شخص مورد اعتماد كسى است كه در مقام جانشينى آن حضرت باشد و سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را بيان كند; قرآن را براى مردم تفسير نمايد; احكام عبادى، سياسى، معاملاتى، اخلاقى آن را مطابق خواست الهى و به گونه اى كه براى ما حجّت قرار بگيرد و ملزم به اطاعت باشيم، براى ما بيان كند.

و امّا چه كسى تعيين كننده چنين خليفه اى است؟ آيا عقل؟ يا شورا و آراى عمومى؟ يا خدا و رسولش(صلى الله عليه وآله وسلم)؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت:

1- عقل، كه ما را به منبع مورد اعتماد و دور از خطا و اشتباه مى خواند، قادر به تشخيص فرد و مصداق آن نيست.

2- تعيين فردى به عنوان جانشين از طريق شورا و آراى عمومى، از سه حالت خارج نيست.

الف) يا آن فرد از نظر علمى و تقوايى در سطح مردم است.

ب) يا آن فرد از نظر علمى و تقوايى پايين تر از مردم است.

ج) يا آن فرد از نظر علمى و تقوايى بالاتر از مرد است.

اگر فرد حالت اول و دوم را داشته باشد، انتخاب او لغو است، زيرا در حالت اوّل، 3قادر نيست بيش از آنچه مردم مى دانند، به آنها بياموزد و براى آنها الگو باشد، و در حالت دوّم، خود، محتاج به آموختن از مردم است. پس، در هر دو حالت، مورد اعتماد نيست و صلاحيت رهبرى را ندارد.

ودرحالت سوّم اگربالاتربودن از مردم فقط دريك ياچند رشته از علم وتخصص باشد ودربسيارى ازمسائل مهم مربوط به دين و حيات انسانى ناآگاه باشد، چنين فردى صلاحيت نداردبه عنوان جانشين و منبع مورداعتماد دربيان سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) واحكام سياسى، عبادى، معاملاتى، اخلاقى باشد، وعملش نيزحجّت نيست.

سؤال: قرآن مجيد، ما را امربه مشورت كرده است5; و اگر كسى را از طريق شورا و يا آراى عمومى برگزينيم، به حكم قرآن عمل كرده ايم. و بايد از او اطاعت كنيم. خواه عالم باشد يا نباشد; عادل باشد يا نباشد; در سطح مردم باشد يا پايين تر از مردم.

پاسخ: در پاسخ به اين سؤال، به چند مطلب اشاره مى كنيم.

اسلام، مكتبى است جامع كه از جانب خداى حكيم و دانا بر نبى گرامى اش حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) وحى شده است. پس، در اين مكتب:

الف) احكام، بايد درجهت تقويت وبقاى آن باشدنه نفى وزوالش. ب) احكام با هم تضاد نداشته باشند.

ج ) غرض از فرستادن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و دين ـ كه هدايت مردم و رساندن آنهابه قرب الهى است ـ حاصل شود.به عبارت ديگر، مردم درپرتو آن دين، به مقام عبوديّت نايل آيند; نه اين كه ازآن مقام خارج شوند.

د) پاسخگوى تمام مسائل فكرى و عملى مردم در همه زمانها و مكانها - تا روز قيامت - باشد.

هـ) محل اعتماد وتكيه گاه مظلومين و عليه ظالمين و ستمگران باشد.

باتوجه به چند نكته فوق، اگرفرد منتخب شورا ويـا آراى عمومـى ـ كه به عنوان مقام امامت و جانشينى برگزيده مى شودـ فردى باشد كه در علم و عمل مورد اعتماد نباشد، آيا نكات فوق تحقق خواهند يافت؟ و مردم هدايت خواهند شد؟ به مشكلات مردم در مسائل، پاسخ داده خواهد شد؟ و آيا تكليف مردم در برابر خداى يكتا معين خواهد گشت؟ و مظلومين به حقوق خودشان دست خواهند يافت؟ وآيا حدود الهى جارى خواهد شد؟ و مردم به مقام عبوديت خداى متعال راه خواهند يافت؟!

لحظه اى بينديشيد; پاسختان منفى خواهد بود. چون فردى كه دور از علم و دانش و دور از تقواى الهى باشد، هرگز قادر نخواهد بود كه بيان كننده خواسته هاى الهى و سنت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد و الگوى فكرى و عملى و تقوايى امت اسلام و جامعه الهى قرار بگيرد. اگر آيه «و أمرُهم شورى بينهم» مى گويد: در امور اجتماعى خود به مشورت بنشينيد، آيه ديگرى مى گويد: «لا ينال عهدي الظالمين6»; عهد و پيمان من به ستمگران نمى رسد. و نيز مى فرمايد: «و مَن يعص اللّه و رسولَهُ و يتعدَّ حدودَهُ يُدخِلُه ناراً خالداً فيها و له عذابٌ مُهينٌ7»; كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند و از حدود و احكام الهى تجاوز نمايد، (خداوند) او را به آتشى افكند كه هميشه در آن معذب است و همواره در عذاب خوار كننده و ذلت خواهد بود.

ونيز: «و من لم يحكُم بماأنزل اللّه فاولئك هم الفاسقون8»; هركه به خلاف آنچه ازطرف خداوند نازل شده، حكم كند، همانااز فاسقان است.

و نيز: «و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الكافرون9»; هر كس مطابق آنچه خدا نازل فرموده است حكم نكند، از كافران خواهد بود.

و نيز: «و من لم يحكم بما أنزل الله فاولئك هم الظالمون10»

و آيات بسيارى كه نهى از فحشا و منكرات مى كند.

اگر آيه «و أمرهم شورى بينهم» را مطلق گرفته و منتخب شورا را امام و جانشين رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) بدانيم، هر چند ناآگاه و تهى از تقوى الهى شد، نتيجه اش اين خواهد بود كه: تمام آياتى كه ما را از پيروى فاسق، جاهل، ظالم و از معصيت خدا و... نهى كرده است، كنار بگذاريم. و اين، نقض دين است به وسيله خودش و نقض غرض است از آمدن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و دين. در صورتى كه چنين مطلبى را بپذيريم، حكمت خدا را ناديده گرفته و يا عملاً منكر آن شده ايم. در حالى كه علم داريم به اين كه خداى متعال، كمال مطلق بوده و از او فعلى خلاف حكمت صادر نمى شود.

پس، بايد آيه «و أمرهم شورى بينهم» را در كنار اين آيات قرار داده و بگوييم: فرد دور از شرايط لازم جانشينى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از مصاديق اين آيه نيست و انتخاب فرد داراى شرايط (عالم، عادل و معصوم) از توان شورا و آراى عمومى خارج است، زيرا شناخت چنين فردى از طريق تجربه و تعقل غير ممكن است.

پس، مأمور و مكلفيم كه راه خدا و رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را برويم. و بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به شخصى اقتدا كنيم كه الگوى فكرى و عملى ما در معارف الهى و سنت و سيره رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) باشد، تا غرض از دين كه رسيدن به قرب الهى و ظهور فعلى انسانيت است تحقق يابد.

«قل أطيعواالله و الرسول فإن تولّوا فإنّ اللّه لا يحب الكافرين11»; بگو (اى پيامبر!): خدا و رسولش را پيروى كنيد، پس، اگر (از فرمان آنها) سرپيچى كردند، به كفر گرويده اند، پس به راستى كه خداوند كافران را دوست ندارد.

اگر دين خدا به دست غير اهلش رهبرى شود، تبديل به دينى غير الهى خواهد شد و آن گاه مشمول اين آيه قرار خواهيم گرفت:

«أفغير دين اللّه يبغون...12»; آيا در جستجوى غير دين خدا هستند؟

«و مَن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين13»; و كسى كه جز اسلام، دينى را اختيار كند، هرگز از او پذيرفته نمى شود و در آخرت از زيانكاران خواهد بود.

براى شناخت فرد معصوم ـ كه در بيان مسائل نظرى و عملى دين مورد اعتماد باشد ـ بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) يك راه وجود دارد و آن، معرفى خدا به پيامبرش و ابلاغ آن حضرت(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم است.

در فصل بعدى، به اين مطلب خواهيم پرداخت كه آيا خداوند چنين شخصى را توسط رسولش(صلى الله عليه وآله وسلم) به مردم معرفى فرموده يا نه؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. سوره تغابن، آيه 3

2. سوره آل عمران، آيه 83

3. سوره تغابن، آيه 1

4. بحار، ج 1، ص 167، روايت 7، طبع بيروت

5. سوره شورا، آيه 38 «و امرهم شوراى بينهم...»

6. سوره بقره، آيه 124

7. سوره نساء، آيه 14

8. سوره مائده، آيه 47

9. سوره مائده، آيه 44

10. سوره مائده، آيه 45

11. سوره آل عمران، آيه 32

12. سوره آل عمران، آيه 83

13. سوره آل عمران، آيه 85

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی