انسان و هستى گرايى

دوره دهم، شماره هفت

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  2  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نام جزوه: انسان و هستى گرايى

نويسنده: زير نظر هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم - تلفن 2-7743221

نوبت چاپ: اوّل

تيراژ: 10000 جلد

تاريخ چاپ: 1379 هـ ش

قطع: جیبی

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  3  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

*انسان و هستى

مفهوم هستى همراه با ظهور، واقعيت و حقيقت است، چنانكه نيستى مفهومى در مقابل آن مى باشد. منظور از طرح مسأله انسان و هستى بحثى فلسفى نيست. هرچند بدون ارتباط نمى تواند باشد. مقصود اينست كه از گرايش انسان به هستى و حيات اخلاقى آن مطالبى را بنگاريم و اشاره اى به اين مسأله داشته باشيم، كه هدف زندگى و هدف ذاتى انسان در گرو شناخت درست از هستى و پرورش صحيح هستى گرايى انسان است.

براى تبيين مسائل فوق لازم است، اشاره اى به كيفيت هستى گرايى انسان و گريز او از نقض و نيستى داشته باشيم، و ملاحظه كنيم كه چگونه آدمى گاهى بدون توجه و آگاهى از روى بغض و لجاجت بر امورى كه داراى هستى فرضى و پنداريست تكيه كرده و در بعد انديشه و عمل از آن الهام مى گيرد.

*كيفيت هستى گرايى انسان

انسان هرچند داراى شك بسيار در امور واقعى باشد، در اين مطلب شك ندارد، بلكه علم دارد به اين كه واقعيت و حقيقت همراه با هستى است، و نيستى هيچ واقعيت ندارد، و غرايز و خواسته هاى فطرى در شعاع هستى هاى خاص واقعاً ارضاء مى شوند، و آنچه واقعيت ندارد و يا

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  4  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

واقعيت و وجودى فرضى، پندارى و توهمى دارد، پوچ و باطل است و امور پوچ و باطل صلاحيت پاسخگويى خواسته هاى غريزى و فطرى را ندارد. با وجود چنين علمى كه شك به آن راه ندارد، بيان مى داريم كه بديهى ترين و جامع ترين امر واقعى در انسان كه آدميان آن را به اتفاق مورد قبول قرار داده اند، اصل گرايش به هستى و گريز از نيستى مى باشد. و بر اساس همين اصل همگان در پى بدست آوردن آنچه هست، مى باشند كمال و دارايى را در هستى ها جستجو مى كنند. البته اختلاف انسانها در اين است كه كدام هستى هدف ذاتى بايد قرار گيرد و چه هستى هايى بايد ابزار و وسيله باشد. برخى در هدف ذاتى به موجودى روى مى آورند و به او صفاتى مى دهند كه فقط پندارى و ذهنى است و با نسبت دادن چنين صفاتى، واقعيت كاذب به آن موجود مى دهند. و اين سبب مى شود كه انسان به پرسش موجودى پندارى كه واقعيتى در عالم خارج ندارد، قيام كند. و بقيه هستى ها را ابزار وصول به آن قرار دهد.

آنانى كه بت يا طبيعت يا پديده اى طبيعى را مى پرستيدند، ابتداء به آنها صفات اله و معبود مى دادند. آنها را مدبّر، رازق، شفاء دهنده و... مى دانستند و آن چنانكه به معبود حقيقى بايد تقرّب جست به آنها تقرّب جسته و براى رضايتشان اعمالى (چون قربانى كردن) را انجام مى دادند. در صورتى كه بت و يا پديده طبيعى از چنين وجود و صفاتى محروم است. بتها و طبيعت، موجودات عاجز و نادارى هستند كه هرگز مدبّر، رازق، شافى و... نخواهند بود. طبيعت موجودات در عالم واقع و خارج خالى از اين وجود و اوصاف است. بنابر اين عبادت كننده بت و طبيعت موجودى پندارى را مى پرستد كه واقعيتى خارج از وهم و پندار

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  5  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

ندارد. مكاتب ماديگرا (مانند ماركسيسم، سرمايه دارى، فرويديسم و...) قائم به امور و همى و پندارى هستند، امورى كه ظهور واقعيت ندارند. ماركسيسم اصل مادّه را منشأ همه كمالها قرار مى دهد. با اينكه اصل مادّه از چنين مرتبه وجودى تهى است. او نادارتر از آن است كه داراى صفت مطلق، فياض، عالم، قادر و... باشد ماده اى كه از چنين صفاتى برخوردار باشد، فقط در پندار آدمى مى تواند وجودى داشته باشد. آزادى مطلق و ثروت جويى در سرمايه دارى و آزادى مطلق در غريزه جنسى، در مكتب فرويد عاجزتر از آن است كه درمان كننده خواسته هاى نامتناهى انسان باشد، و عقده هاى روانى و مشكلات روحى بشر را پاسخ گويند. شخص ماركسيست، سرمايه دار و فرويديست در جستجوى ظهورى بيشتر و رسيدن به هستى برتر است و مى خواهد در شعاع همان ظهور برتر به خواسته هاى درونى اش پاسخ گويد. لكن توجه و آگاهى صحيح ندارد كه نيستى را به جاى هستى، پندار را به جاى واقعيت، نقص را به جاى كمال... نشانده است.

روى آوردن به هستى پندارى و وهمى، سبب تفسير وهمى از هستى جهان و انسان مى شود. و باعث مى گردد كه محور زندگى و حركتهاى آدمى در زندگى بر مسائل پندارى متكى باشد. چنانكه در مكاتب مادّى و زندگى دنياگرايان ملاحظه مى شود. شخص دنياگرا تمام نيرو و ابزار موجود را به كار مى گيرد تا به آرامش و راحتى روحى و خواسته هاى خود برسد، در صورتى كه دنيا او را به حداقلّ خواسته اش (كه ثروت اندوزى بيشتر باشد) نرسانده است، با اين كه بهترين دوره عمرش (جوانى) را قربانى دنيا كرده است، و مى خواهد نفسى راحت بكشد كه رنجهاى پيرى

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  6  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

او را گرفتار مى كند. بنابراين شخص دنياگرا آرامش، راحتى، قانع شدن نفس، رسيدن به مطلق پندارى را جستجو مى كند، ولى او ناآگاهانه اين پندار را به جاى واقع نشانده، چنانكه دنياى فرضى و پندارى را به جا دنياى واقعى قرار داده است. دنياى واقعى، دنياى فانى، رنج، تلاش و زحمت است، جايگاه امن و اطمينان نيست، محل بقا نيست، زايل مى شود، پير مى كند، نيروها و توانها را مى گيرد و... ولى دنياى شخص دنياگرا محيط امن، آرامش، بقا و جوانى (دائمى) و... است. چنين دنيايى آفريده نشده، لكن در ذهن آدمى وجودى پندارى و فرضى دارد. و دنياگرا نگاه واقعى به آن مى كند. اينگونه هستى گرايى مطابقتى با واقعيت موجود در انسان ندارد. واقعيت اين است كه آدمى بر آوردن خواسته هايش را در رجوع به هستى هاى واقعى طلب مى كند. و اين مطلب در بعد احساس گرايى انسان كاملا روشن است. در هنگام تشنگى در پى آب واقعى است; تصوير آب هر چند هم بى نهايت باشد يك وجود فرضى و پندارى است و رفع تشنگى نمى كند چه بسا بر تشنگى شخص بيفزايد و همچنين در ديگر خواسته هاى حسى و مادّى، وجود فرضى و ذهنى توان برآوردن آنها را ندارد.

و امّا اين مطلب در بعد عقل گرايى و جنبه هاى معنوى احياناً واضح نيست. انسان مطلق گرايى، سعادت، آرامش روانى، كمال برتر و... را به جهت عدم آگاهى و يا لجاجت چه بسا در وجودهاى فرضى و پندارى جستجو مى كند، و آن را پايه و اساس چگونه زيستن قرار مى دهد. به سياست، حكومت، ثروت علم، هنر، دنيا و... صفت مطلق مى دهد و وصل به آنها را سعادت و كمال برتر مى داند و آرامش روانى را از آنها

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  7  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

انتظار دارد با اين كه مطلق بودن آنها وجودى پندارى است. و در چنين صورتى با رسيدن به آنها نه تنها خواسته روحى و معنوى اش برآورده نشده، بلكه به جهت فروافتادن بيشتر در دنيا هوس از مطلق، سعادت، آرامش روانى، كمال برتر و از حقيقت هستى فاصله گرفته است. و فاصله گرفتن از حقيقت هستى همراه با نقص وجودى و تنزّل در مراتب پايين از هستى است كه به تعبير قرآن «ثم رددناه اسفل سافلين»(1)مى باشد.

هر انسانى به وضوح در خود مى يابد كه پاسخ گوى خواسته و نيازش بايد غير خودش باشد، آن غيرى كه واقعى و حقيقى است و فرض و پندار نيست. به عبارت ديگر اين غير بايد در خارج وجودى داشته باشد تا براى برآوردن نياز خويش به سمت آن وجود برود. آن وجود بايد سنخيتى با اصل خواسته اش داشته باشد. فردى كه در تابستان در پى خنك شدن بدنش است، آتش نمى افروزد و بخارى را روشن نمى كند; زيرا آتش و بخارى و گرم كن، سنخيتى با خواسته انسانى كه در پى خنك شدن است، ندارد، او بايد از كولر و وسايل سردكن استفاده كند. و نيز كسى كه در پى كمال انسانى، سعادت ابدى و هميشگى و لذت دائمى و فنا ناپذير است بايد به غيرى روى آورد كه داراى وجود واقعى باشد و ديگر اين كه سنخيتى با خواسته هاى وجود در مرتبه انسانى داشته باشد. و آن وجودى است كه توانايى فيض و بخشندگى سعات جاويد و هستى برتر، و لذتهاى هميشگى و... را داشته باشد. و در هستى ادراكى توحيدى، آن غير، وجود خداست.

هستى، طبيعت، و آنچه به طبيعت تعلّق دارد و امور اعتبارى آن و نيز

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره متين، آيه 5.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  8  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

همه موجوداتى كه از فقر و نياز ذاتى برخوردار هستند، فيّاض نيستند، بخشنده كمال و هستى برتر نمى باشند و در هستى ادراكى توحيدى اين گونه هستى ها وابستگى ذاتى به خداى متعال دارند. به همين جهت اين هستى ها را بى نياز مستقل و فيّاض دانستن، پندارى بيش نيست، موجود نيازمند را به جاى بى نياز، و ضعيف را به جاى قادر و توانا و... قرار دادن، نيستى را هستى پنداشتن است. و خواسته ها و نيازهاى انسانى را از نيستى طلبيدن، جز نيستى و پوچى ثمره اى نخواهد داشت.

 *اديان الهى و دعوت به هستى برتر

اديان الهى به خصوص اسلام براى رهائى انسان از گرايش و وابستگى به آنچه نيست، او را دعوت به «الله» كرده و براى رسيدن به هستى برتر و سعادت ابدى توصيه و سفارش به وابستگى ارادى به خداوند مى كند.

«وَ ما اَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُول اِلاّ نُوحى اِليه اَنَّهُ لا اِلهَ اِلاّ اَنَا فَاعْبُدُونِ(1);

و ما پيش از تو رسولى را نفرستاديم جز اينكه به او وحى كرديم به اين كه معبودى جز من وجود ندارد پس مرا بندگى كنيد (وابستگى محض ارادى به من داشته باشيد).»

انسان در هستى گرايى براى خود جوياى هستى خالص، مطلق، بى نياز و... است. و آن حقيقت هستى خداوند متعال است. و هستى هاى ديگر طريق و وسيله وصول و يافتن اوست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره انبياء آيه 25.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  9  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

راه و وسيله هرگز اِله و معبود واقع نمى شود مگر در ذهن و به صورت خيال و پندار.

پرستش اله و معبودى كه وجودى پندارى دارد نفع و سودى براى نفس ندارد زيرا نيستى، آفريننده، بخشنده و كمال دهنده نيست. فقط نفس در مرتبه انسانى اش به جهت انجام اعمال منفى ضرر و خسران مى بيند. گذرى بر زندگى بت پرستان عصر جاهليت و اقتصاد و سياست پرستان عصر حاضر دليلى تجربى بر ادعاى ياد شده است. زندگى در دنياى اقتصاد و سياست آن چنان آميخته بر پرستش معبودهاى تخيّلى شده كه آدميان باور كرده اند كه تنها راه خوشبختى در وجود اقتصاد و سياست است. و حلّ مشكلات فرهنگى، تربيتى، روحى، اجتماعى و... جز با قدرت اقتصادى و سياسى امكان ندارد. و اين باور سبب شده كه براى رسيدن به اين معبود و قدرت تخيّلى به هر وسيله ممكن چنگ بزنند و اصول انسانى و اخلاق دينى را (كه باورى مطابق با هستى گرايى موجود در ذات انسان، به وجود مى آورد) به ضعف بكشانند و آن را از فرهنگ بشرى حذف كنند. و امروز شاهديم كه اقتصاد و سياست كه وجود فرضى و پندارى خدا و معبود را با خود دارد، چگونه جوامع بشرى را ناامن ساخته است. و هر روز بيش از روز ديگر كينه و دشمنى و صفات رذيله و پست حيوانى را تشديد و بر آن تأكيد مى كند. و تا بشر هدف زندگى وجودى خويش را در شعاع هستى پندارى ملاحظه مى كند. هرگز روى صلح و صفا را نخواهد ديد و به طور قطع در حسرت برقرارى عدالت اجتماعى به گور خواهد رفت.

هستى گرايى انسان در شعاع شناخت صحيح از هستى انسان و درك

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  10  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

حقيقت هستى، جهت صحيح و مطلوب شايسته اى پيدا مى كند و در مقام عمل با توجه به آن مطلوب شايسته شكوفا شده ظهور فعلى پيدا مى كند. در اينجا براى فهم صحيح از هستى گرايى انسان به هستى انسان و حقيقت هستى اشاره مى كنيم.

*هستى انسان

ارزش واقعى هر موجودى نهفته در مرتبه هستى و صفات كمالش مى باشد; زيرا خارج از مرز هستى ارزشى وجود ندارد، موجودات قبل از پديد آمدن از هر ارزشى كه فرض شود ساقط هستند و بعد از به وجود آمدن، ارزش پيدا مى كنند. و دليل اين مطلب وجدان آدميان است، البته، قبل از آن كه عقل به تحليل و سنجش بنشيند و قبل و بعد از پيدايش را مقايسه كند.

و شكى نيست كه هر موجودى از موقعيتى خاص در نظام آفرينش برخوردار است و نزديك و دورى آنها نسبت به مبدأ هستى «خداوند متعال» متفاوت است. و به جهت همين قاعده كلى است كه موجودات در زيبايى، كمال، حبّ، فهم و درك داراى تفاوتهاى چشمگيرى هستند. هر موجودى كه به حقيقت هستى «خداى متعال» نزديك تر مرتبه وجودى اش قوى تر و لذا از زيبايى، كمال، فهم و حبّ بيشترى برخوردار است. در صورتى كه موجود هر قدر بُعد و دورى بيشترى را دارا باشد، نادارى او بيشتر است. البته منظور قرب و بعد معنوى است كه وابسته به كيفيت استحقاق، قابليت و مرتبه خاص وجودى مى باشد.

انسان در ميان موجودات طبيعى از هستى برترى برخوردار است.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  11  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

شايد بتوان گفت، جمله «ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارك الله احسن الخالقين»(1) ظهورى واضح در اين مطلب دارد. انسان پس از گذراندن مراحل آفرينش(2) قابليت پيدا كرد كه از وجودى برخوردار شود كه موجودات غير او در طبيعت استحقاق آن را نداشتند. اين وجود خلق ديگرى بود، كه به دنبالش «فتبارك الله احسن الخالقين» آمد.

يكى از حكما مى نويسد:

اگر در انسان حقيقتى كه او را از اجسام ديگر ممتاز كند وجود نمى داشت، هيچ فضيلتى بر ساير موجودات در طبيعت نمى داشت; زيرا كمالات مادى در معادن، نباتات و حيوانات ظهور آنها بيشتر از ظهور در انسان است، و بر فرض كمالات او در شئون مادى كمتر از موجودات در طبيعت نباشد. تفاوت وى بر آنها از جنس تفاوتى خواهد بود كه بين انواع مختلف وجود دارد مانند تفاوت حيوان با جماد و گياه با حيوان و يا تفاوت طلا با نقره و نقره با آهن و... در صورتى كه تفاوت انسان بر ساير موجودات طبيعى از اين قبيل تفاوتها نيست، حقيقتى كه در او ايجاد شده و او را ممتاز از غير قرار داده است، در شرع از آن تعبير به روح و در حكمت از آن به نفس ناطقه مى كنند. بين اين حقيقت و ساير پديده هاى موجود در طبيعت تفاوتى ذاتى هست و اثرى كه به آن اختصاص دارد، دو نوع است:

1ـ علم به معقولات.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره مؤمنون آيه 14.

2ـ سلاله از طين، نطفه، علق، مضغه، عظام، پوشش گوشتى و ايجاد خلق آخر سوره مؤمنون آيه 14.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  12  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

2ـ عمل خير ناشى از اراده عقلى كه خالى از شائبه شهوت، غضب و... مى باشد و در

چنين صورتى برى انسان رضايت خدا و قرب به او ميسّر مى شود.(1)

برترى وجودى انسان نهفته در مرتبه انسانى نفس اوست. مرتبه اى كه از آن به روح الهى در نزد اهل شرع و دين و نفس ناطقه در نزد اهل حكمت تعبير مى شود. برخوردارى او از چنين مرتبه وجودى دو ويژگى را در او نهاده است. اول اينكه بر خلاف ساير پديده هاى طبيعت كه صرفاً حركتى مادّى و احياناً حسّى (كه خالى از شائبه مادّى نيست) دارند، داراى حركتى علمى در شعاع عقل است. و زندگى را بر اساس تفكر عقلى تنظيم مى كند و دوّم اين كه رفتارهاى خوب او هرچند جنبه مادّى و حسى داشته باشد از اراده اى عقلانى و احياناً عرفانى ناشى مى شود. ظهور فعلى اين دو ويژگى نشانه رشد و كمال مرتبه انسانى است. و سبب برترى انسان در مرحله خلق و كمال مى باشد.

انسان هرچند در مرحله آفرينش برترى وجودى بر حيوانات و ديگر موجودات طبيعت دارد، لكن برترى او در رفتار و صفات معلول ظهور فعلى آن دو خاصيت است.

هر مرتبه از رشد عقلى و عملى نشانه اى از ترقّى و كمال در مرتبه انسانى است، البته توجّه داشته باشيم كه حركت عقلى و عملى جداى از تكاليف و اوامر و نواهى د ين نيست بلكه حركت دينى را در متن خود دارد(1) برترى انسان در مقام خلق و آفرينش داراى ارزشى وجودى است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ گوهر مراد، خلاصه اى از صفحه 29 و 30.

2ـ زيرا جايگاه اصلى دين در نفس عقل است، عقل حقّ بودن دين را درك مى كند و مهر صحت بر آن مى زند، عقل ارشاد به پيروى از دين و مسائل دينى مى كند عقل نياز فورى خود را به دين درك كرده و آن را مكمل حركت خود قرار مى دهد عقل با كشش و ميل به حق راه صحيح عبوديت و وصول به خداى متعال را در اطاعت از دين خدا مى جويد.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  13  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

و اگر در مقام اخلاق، انديشه و عمل توجهى به اين ارزش وجودى نباشد، چه بسا انسان نه تنها از حيوان كه از جماد پست تر شود و به بيان بلند قرآن در اسفل سافلين قرار گيرد. ظهور فعلى آن ارزش وجودى در گرو علم و عمل است كه انسان را در جايگاه ملكوتيان مى نشاند و از ظلمات خارج شده و در متن نور قرار مى دهد كه (اَللّه وَلىّ الَّذينَ امَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظلمات الى النور)(1) همان نورى كه بر پيامبر بزرگوار اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)و به واسطه او بر همه مردم نازل شده است (قد جاءكم من الله نور و كتاب مبين)(2) خلاصه اين كه انسان در مابين پديده هاى طبيعت از هستى برتر برخوردار است و در شعاع عقل و دين موفّق به ظهور فعلى اين هستى برتر و رشد و كمال آن مى شود.

ابعاد وجودى انسان كه منشأ افعال و صفات گوناگون هستند، هرچند داراى ارزش وجودى هستند و لكن ارزش انسانى و برترى آنها بر افعال و صفات حيوانى و جسمانى درگرو اطاعت و پيروى آنها از بعد انسانى است. به عبارت ديگر شرط برترى بعد طبيعى انسان بر پديده هاى موجود در طبيعت آن است كه خواسته هاى آن با توجه به فطرتهاى انسانى ارضاء شود و حركتى در جهت مقام انسانى داشته باشد. در غير اين صورت افعال در بعد طبيعى انسان يا ارزشى در سطح ارزش افعال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره بقره آيه 275.

2ـ سوره مائده آيه 15.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  14  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

مادى و حيوانى خواهد داشت، و يا به لحاظ رابطه منفى با بعد انسانى و عدم توجه به دو ويژگى موجود در مرتبه هستى انسانى (معرفت عقلى و عمل صالح) همراه با ارزش منفى خواهند بود. خسران انسان معلول همين رابطه منفى ابعاد نازل وجودى، با بعد عالى وجودى انسان است. انسانى كه توانايى دارد با ظهور فعلى هستى برتر خويش، در شعاع آگاهى عقلانى و عمل صالح اشرف بر موجودات طبيعى و احياناً فوق طبيعت شود، با ايجاد بيگانگى بين حقيقت انسانى و مراتب ديگر هستى اش در پست ترين منازل وجود (ماديّت) سقوط مى كند.

انسان داراى وجودى است كه از جهات گوناگون، اضداد(1)را در خود جمع كرده است. انسان برتر آن كسى است كه تزاحم و نزاع بين اين اضداد را حل كند و فروع از آنها را نشناخته و مقدمه و وسيله در راه رشد و كمال و ظهور فعلى اصل قرار دهد. بدون آنكه به سركوبى غريزه و يا استعدادى به نحو مطلق اقدام كرده باشد.

و فقط انسانى توانايى رفع تزاحم بين اين اضداد را دارد كه آنها را از تمام جهات به نحو بسيار عالى بشناسد و رابطه دقيق و صحيح را (در شعاع فهم درست از مسائل اخلاقى، فقهى، تربيتى و

عقيدتى) با اضداد موجود داشته باشد. و يا اين كه تسليم مكتبى شود كه آگاهى و درك مطابق با واقع را از اضداد، تزاحم بين آنها و رفع تزاحم (به نحو ايده آل) دارد.

تفاوتى كه در هستى انسان بين مرتبه عالى و مرتبه نازل وجود دارد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ منظور از «اضداد» خواسته هاى غريزى، فطرى، ميل و گرايشهاى انسان در ابعاد مختلف در انسان است مى باشد.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  15  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

اين است كه انسان در مرتبه عالى گرايش محض و خالص به هستى مطلق دارد و او را مى جويد و در اين مرتبه اگر نظرى به طبيعت داشته باشد نظر استكمالى و مقدّمى و ابزارى است. در اين مرتبه صفات هستى را طلب مى كند، در جستجوى كرامت، حكمت، عظمت، محبّت، و شرافت و... است در صورتى كه در مرتبه نازل وجودى، گرايش محض به طبيعت د ارد و قواى شهوانى و خواسته هاى مادّى در اين مرتبه گذاشته شده است. و در آن ميل و كشش به شرع و دين وجود ندارد. رهايى و آزادى خواسته هاى غريزى را طالب است و آدمى تا زمانى كه مقلوب و مقهور اين مرتبه از هستى خويش است، علاقه به پذيرش دين و ديندارى و عروج به سوى ملكوت را ندارد. انسان برتر، آن انسانى است كه تضادّ بين گرايش و كشش به مطلق را با ميل و گرايش به طبيعت حلّ كند. به صورتى كه مرتبه نازل هستى وسيله به كمال رساندن مرتبه عالى هستى انسان شود. و از گرايشهايى كه انسان در مرتبه عالى هستى خويش دارد گرايش به حقيقت هستى است، انسان درذات وجود خويش هستى و وجودى را مى جويد كه وابسته به غير نباشد، زيرا وابستگى، فقر، نقص، نيازمندى و محدوديت را به همراه دارد و حقيقت هستى منزّه از آنهاست. چنانكه در دعاى صباح منقول از اميرالمؤمنين(عليه السلام)در توصيف ذات خداوند متعال آمده است:

«و تَنَزَّه عَنْ مُجانَسَةِ مَخْلُوقاتِه; (خداوند) از همجنس و شبيه بودن به مخلوقاتش منزّه و پاك است».

انسان هرچند در مرتبه نازل وجودى، جمال، عشق، قدرت، و علم را

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  16  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

در هستى هاى مادّى و ظاهرى طلب مى كند، لكن در مرتبه عالى هستى خويش آنها را در هستى خالص و مطلق جستجو مى كند. زيرا محدوديت و فناء جمال، حبّ، عشق، قدرت و علم و... را جز حسرتى برجا مانده و رنجى وارد شده بر نفس نمى بيند. به همين جهت با اتّصال ارادى به خداى متعال به ميل ذاتى وجودش ـ كه گرايش به هستى خالص است ـ پاسخ مثبت مى دهد. محو در جمال و حبّ خداوند مى شود و آن چنان لذّتى مى برد كه در وصف نيايد. از مضامين مناجاتها و دعاهاى حضرات معصومين(عليهم السلام) به نحوى مى توان اين مطلب را درك كرد كه آنان چگونه غرق در جمال، حب و لذت خداى بزرگ بوده اند.

اين با توجه به چنين شناختى از هستى انسان بايد ديد چه هدفى در زندگى مناسب شأن اوست؟ و چه چيز را در زندگى بايد هدف اصلى و نهايى خويش قرار دهد، به نحوى كه برگزيدن هدفى غير آن مساوى با نفى حقيقت خود باشد؟. 

*هدف زندگى

گرايش ذاتى انسان به خداى متعال معلول وابستگى ذاتى وجودش به خداى متعال مى باشد. ظهور فعلى صحيح اين كشش و ميل در شعاع درك و شناخت درست از وجود خدا امكان پذير است. نبود فهم مطابق با واقع از اللّه احياناً سبب مى شود كه آدمى وجودى را كه خدا نيست به جاى خدا بنشاند. و به بندگى او مشغول شود. مانند: مادّى گرايان كه گمان كرده اند، انسان وابستگى وجودى به اصل مادّه دارد. آنها كيفيت زندگى و هدف زندگى را با توجه به اين نوع وابستگى تعيين و مشخّص مى كنند.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  17  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

هدفى كه مطابقتى خاص با وابستگى خالص به اصل ماده دارد; زيرا بايد اين قاعده رعايت شود كه هدف يك موجود بايد با واقعيت وجودى او مطابق باشد و الاّ هدفى عبث، پوچ و بيهوده است. اگر انسان به طور واقع در ظهور و پديد آمدن خويش به طبيعت وابسته باشد، هيچ شكى نخواهد بود كه هدف قراردادن طبيعت مطابق با واقع است. و هر حركتى كه به طبيعت مادّى منتهى نشود بيهوده خواهد بود.

امّا عقل از ابتدا، وابستگى وجودى را به موجودى كه ذاتش نادارى و نيازمندى است، نفى و محكوم مى كند و به همين جهت از برگزيدن هدفى كه وصول به آن افزايش فقر و نقص وجودى است، نهى مى كند.

عقل وابستگى وجودى انسان را به خدا ثابت مى كند، و بر اين اساس بيان مى دارد: وابستگى ذاتى به خداوند متعال وابستگى در هدايت و ارشاد را نيز به همراه دارد. براى اينكه انسان موجود در طبيعت، در دام احساس و گرايشهاى مادّى محصور نشود و در مصداق هستى محض و خالص اشتباه نكند، دين توسط پيامبران به يارى انسان مى شتابد و بيان مى دارد: خدايى كه وجودت به او وابسته است; يكتا و واحد است، شريكى ندارد، قدرت و علم او محيط بر هر موجودى است، او مالك و قيّوم موجودات است و عقل را كه يگانه ظرف درك و فهم دين است، بيدار مى كند تا انسان با انديشه عقلانى فهمى صحيح از وجود او حاصل كند. و او را هدف ذاتى خويش قرار دهد، زيرا چنين هدفى با واقعيت موجود در ذات انسان سازگار است.

آن كسى كه وجود را بخشيد قادر به هدايت و بخشيدن كمال و هستى برتر هست. با توجه به قاعده فوق است كه حضرت موسى(عليه السلام) در

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  18  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

پاسخ فرعون كه پرسيد: اى موسى پروردگار شما (موسى و هارون) كيست؟

فرمود: «رَبُّنا الَّذى أعطى كُلَّ شَىء خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى;(1)

پروردگار ما كسى است كه به هر مخلوق و آفريده اى، آفرينش شايسته و مناسب آن را عطا فرموده و سپس او را (به نفع و ضررش) هدايت و راهنمايى فرمود. (تا اين كه مطابق با هدايت الهى در بعد غريزى و دينى عمل كنند).»

انسانى كه در اصل وجودى به خداى بزرگ وابسته است در شؤون وجودى نيز به او وابسته است و يكى از آن شؤون هدف انسان است. هدفى كه هماهنگى با واقعيت وجودى انسان د اشته باشد همان هدفى است كه خداوند از آفرينش جهان و انسان داشته است، و آن قرار گرفتن مظهر حبّ خداوند است. جهان و انسان در اصل هستى خويش مظهر دوستى خدا هستند. و اين واقعيت در بردارنده اين نكته است كه انسان در مرحله افعال، رفتار و انديشه بايد جلوه و ظهورى از حب خدا باشد. و تحقق اين مطلب در صورتى است كه حاكم بر خواسته هاى آدمى، خواسته خدا باشد. اگر وجود و هستى انسان وابسته به خداى متعال است، هدف انسان هم كه جداى از ذات هستى انسان نيست و آن هم وابسته به هدف الهى است و هدف الهى همان حبّ ذات اقدس اوست (جل جلاله). و هدف انسان نيز به همين حبّ خداوند وابسته است. هر عمل و فكرى بايد به حبّ ذات خداوند منتهى شود والا بيهود و پوچ است. هر علاقه و حب و بغضى كه در زندگى است ظهور پيدا مى كند اگر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره طه، آيه 50.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  19  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

بازگشت به حبّ الهى داشته باشد وصول به هدف اعلاى زندگى حاصل شده است. در غير اين صورت رفتار و انديشه اش از مسير هستى و حبّ الهى خارج خواهد بود و هرگز به هدف ذاتى و اعلاى انسان نايل نخواهد شد. بر اساس همين مطلب و قاعده است كه خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.(1) و ستمگران(2) و كافرين(3)و مفسدين(4) را دوست نمى دارد; زيرا كه نيكوكاران داخل در حبّ تشريعى خدا شده اند و در مقام اراده و انتخاب راه، هماهنگ حبّ در نظام آفرينش خويش هستند ولى مفسدين و... با خروج از حبّ تشريعى از رحمت خاص خداوند محروم گشته اند، و چنين محروميتى بغض خدا به آنها مى باشد.

هدف زندگى نهفته در متن آفرينش انسان است، و انسان جداى از آنچه در ذاتش وجود دارد، هدفى ندارد. و آنگاه كه آن هدف در زندگى مورد توجه قرار گيرد و تلاش انسان براى رسيدن به آن باشد. اخلاقى بر زندگى حاكم خواهد شد كه با نحوه آفرينش انسان هماهنگ خواهد بود. و اين هماهنگى در خَلْق و خُلْق، انسانى خواهد ساخت كه جز به رشته ارتباطى خود با محبوب حقيقى (خداى متعال) نمى انديشد و آن رشته ارتباطى فقط دين است.

هر رشته اى جز اطاعت و پيروى از دين او سبب گسستگى بين ربّ و مربوب، محبّ و محبوب حقيقى (خداى تعالى) خواهد بود و اين گسستگى عين نفى حقيقت خويش است، حقيقتى كه جز حبّ الهى نبايد باشد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره بقره آيه 195.

2ـ سوره آل عمران آيه 57.

3ـ سوره آل عمران، آيه 32.

4ـ سوره مائده، آيه 64  .

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  20  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

در ذيل به رشته بين دو هستى اشاره مى كنيم.

*ديدن رشته بين دو هستى

روشن شد كه انسان در ذات و حقيقت خويش در جستجوى حقيقت مطلق است; زيرا كه به حقيقت مطلق خداى متعال وابسته است اين وابستگى تكوينى و جبرى بوده و اراده انسان در آن دخالتى ندارد. رشته بين هستى مطلق و هستى انسان دوام فيض و بخشندگى و دوام قابليت انسان در وابستگى به هستى مطلق (خداى جل شانه) است دين فيض و بخشندگى ديگرى است كه رشته تشريعى بين خواسته خداوند و پيروى كردن انسان در دو بُعد انديشه و عمل به نحو ارادى مى باشد.

«ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين(1);

اين همان كتاب (قرآن) است كه شك و ريبى در آن نيست، راهنما براى پرهيزكاران است، قرآن كه بدون شك (از جانب خداست رشته) هدايت (و پيوند ارادى) براى پرهيزكاران (با خداوند متعال) است.»

مقصود از پرهيزكاران آنانى هستند كه به حكم اصل آفرينش خويش تصميم گرفته اند كه عمل و اراده خويش را با خواست و اراده خداى متعال پيوند دهند. قرآن هدايت كننده آنان به خواست خداوند مى باشد.

«قُل اِنْ كُنْتُمْ تُحِبّونَ اللّهَ فَاتّبِعُونى يُحِببكُمُ اللّهُ...(2);

(اى رسول ما) بگو اگر خدا را دوست مى داريد پس مرا پيروى كنيد. خدا شما را دوست مى دارد.»

اگر ظهور فعلى حبّ خدا را (كه ريشه در جان شما دارد) خواهانيد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره بقره آيه 2.

2ـ سوره آل عمران آيه 31.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  21  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

پس به رسول خدا كه پيام آور دين خداست، اقتداء كنيد كه ربط مجسّم (در علم و عمل) بين شما و خداست. او رشته محبّت در بعد ارادى بين شما و خداست و با اطاعت از او انحراف عملى و انديشه اى از خواسته خداوند نخواهيد داشت.

ربط ارادى به خداوند متعال در گرو پذيرش دين و عمل به آن است به نحوى كه خروج از دين و عدم پذيرش مساوى با قطع رابطه تشريعى با خداوند است. و قطع اين وابستگى با قطع فيض خاص الهى را به همراه دارد، آن فيضى كه سبب كمال و هستى برتر در شعاع پذيرش دين و عمل صالح مى شود. واسطه در فيض تشريعى خداوند دين است كه واسطه در پيوند حبّ بين دو هستى ـ انسان و خدا ـ مى باشد.

جمله «هدى للمتقين» ظهورى واضح دارد در اين كه دين واسطه در هدايت آنانى است كه تصميم گرفته اند خويشتن را از سقوط در بعد حيوانى و جسمانى برهانند و به نداى فطرت توحيدى خويش پاسخ دهند. ولى آنان كه چنين شرطى را در خود ايجاد نكرده اند و زمينه هدايت را فراهم نياورده اند و غافل از وابستگى وجودى خويش به خدا هستند و به تعبير قرآن مجيد: «بل قُلُوبُهُمْ فى غَمْرَةِ مِنْ هذا;(1)

بلكه دلهاى كافران از اين قرآن يا شناخت دين يا... در غفلت است، ] دين و قرآن واسطه در هدايت آنها نخواهد بود[

و دين كه ربط و رشته پيوند بين دو هستى در بعد ارادى است خودش امرى وجودى است. امرى كه انسان را در بعد انديشه و عمل تسليم خواسته خدا مى كند و به همين جهت انسان ديندار كسى است كه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مؤمنان آيه 63  .

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  22  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

در مقام رضا و تسليم قرار گيرد(1) و در مسير هستى باشد و در بعد انديشه و عمل به خداوند متعال اتصال ارادى داشته باشد. خروج انسان در مقام اعمال ارادى از پوچى و لغو بودن در گرو ديندارى اوست زيرا هر عمل و صفتى كه پيوند با خدا نداشته باشد، فقط امرى اعتبارى و مجازى است كه بقايى ندارد و امر اعتبارى و مجازى محض و خالص بدون اتصالش با مبدأ كمال وسيله اى براى كمال و رشد انسانى نمى تواند باشد، زيرا كه خود رنگى از كمال انسانى را به همراه ندارد و آنچه دور از كمال انسانى باشد، ايجاد كننده زمينه شرافت و هستى برتر و قرب خدا نيست. زمانى امور اعتبارى و مجازى فراهم آورنده قابليت نايل شدن به كمال برتر است كه پيوندى با حقيقت داشته باشد و پيوند ارادى با حقيقت جز از راه ايمان و ديندارى حاصل نمى شود. بر اساس همين مطلب است كه اميرالمؤمنين(عليه السلام)فرمود: كسى كه دين روزى او شود خير دنيا و آخرت روزى او شده است.(2)

و بر همين اساس است كه فرمود: كسى كه دين خدا را به سرگرمى و بازيچه بگيرد خداى سبحان او را داخل در جهنم مى كند كه هميشه در آن باشد.(3) و با در نظر گرفتن همين نكته مهم است كه خداوند در قرآن فرمود: «ما عندكم ينفذ و ما عند اللّه باق(4);

آنچه نزد شماست، محو مى شود و آنچه نزد خداست (از ثواب و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: «الدين شجرة أصلها التسليم و الرضا» شرح غرر، ج 1.

2ـ شرح غرر، ج 5، ص 312، ش 8523.

3ـ شرح، ج 5، ص 425، ش 9029.

4ـ سوره نحل، آيه 96.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  23  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

رحمت در اعمال خير) باقى مى ماند.»

ديندارى سبب مى گردد كه نفس انسان ظرف صفات هستى(1) و كمال شود. چنانكه خروج از دين راستين سبب مى شود كه نفس، حركتى در جهت خلاف واقعيت تكوينى و فطرت انسانى خويش داشته باشد و محل صفات نقص قرار گيرد، صفاتى كه آدمى را از رفعت و بلندى در نزد خدا پائين آورده و هستى اش را ضايع مى كند چنانكه امير المؤمنين(عليه السلام) در مورد تكبر فرمود:

«التكبر يضع الرفيع(2); تكبر (در برابر خدا و خلق) شخص بلند مرتبه را پست مى كند.»

«التكبر يُظْهِرُ الَّرذيلة(3); تكبر فرومايگى را ظاهر مى سازد.»

«آفَةُ الشَّرَفِ الْكِبْرُ(4); آفت شرف (بزرگى و بلندى مرتبه) تكبر كردن است.»

و در مورد غش و خيانت فرمود:

«اَلْغش سجيّة المردة(5); غش (و صاف نبودن با مردم) خصلت سركشان است.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ منظور از صفات هستى، صفاتى هستند كه نقص وجودى را از نفس زايل كرده و به آن كمال مى بخشند، چون شكر كه زايل كننده كفر و ناسپاسى، و عفّت كه زايل كننده نهتّك و بى پروايى در ارضاء خواسته هاى نفسانى است.

2ـ شرح غرر، ج 1، ص 82، ش 311.

3ـ شرح غرر، ج 1، ص 141، ش 523.

4ـ شرح غرر، ج 3، ص 98، ش 3919.

5ـ شرح غرر، ج 1، ص 115، ش 421.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  24  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

و راجع به عجب (خودبينى) فرمود:

«العجب آفة الشرف(1); خودپسندى آفت شرف و سبب نقص يا زوال آن است.»

«اعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله(2);

نازيدن مردبه خويشن دليل نقصانو عنوان سستى عقل اوست.»

و درباره آز و طمع فرمود: «اَعْظمُ النّاس ذُلاًّ الطّامع الحَريص المُريبُ(3);

بزرگترين مردم از روى خوارى، طمع كننده حريص مريب (مضطرب) است.»

و نيز فرموده: «حاصِلُ المَعاصى التَلَفُ(4);

نتيجه گناهان تلف(وهلاكت اخروى و محروميت از سعادت) است.»

روايات فوق به وضوح و روشنى دلالت دارد بر اين كه صفات رذيلت سبب سقوط و فرو افتادن انسانى است كه قدرت دارد با ديندارى بر مركب شكوه و جلال هستى خويش بنشيند و به جمال و صفات حق، خويشتن را بيارايد. علّت رذايل و پستيها در نفس جز خروج شخص از مسير دين نيست. زيرا كه دين اطاعت از خدا و اتّصال ارادى به مبدأ خوبيها و هستى ها است و خروج از دين، قطع پيوند ارادى با مبدأ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ شرح غرر، ج 1، ص 233، ش 940.

2ـ شرح غرر، ج 2، ص 109، ش 2007.

3ـ شرح غرر، ج 2، ص 453، ش 3265.

4ـ شرح غرر، ج 3، ص 407، ش 4913.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  25  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

زيباييها و كمالها مى باشد. طبق همين قاعده اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود:

«عَلَيْكَ بِطاعَةِ اللّه سُبْحانَهُ فَاِنَّ طاعة اللّه فاضِلَةٌ على كُل شىء(1);

فرمانبردارى خدا را ملازم باش پس به راستى كه اطاعت خدا بر هر چيزى افزون و برتر است.»

و نيز فرمود: «الطاعة حرزٌ»(2) اطاعت فرمانبردارى (از خداوند متعال) حرز و پناه از گمراهى دنيوى و عذاب اخروى است، جمله «فاضلة على كل شىء» به اين معنا نيست كه اگر پيروى از خدا با روى آوردن به غير خدا را مقايسه كنى، آنچه از نظر سنجش برترى دارد طاعت خداست و طاعت غير (كه در عرض پيروى از خداست) خوب است. بلكه معناى جمله «فاضلة على كل شىء» اين است; اطاعت از خدا بر هر اطاعتى برترى دارد به نحوى كه اطاعت غير لغو و پوچ است و داراى هيچ گونه حسن و زيبايى نيست; زيرا اطاعتى كه در عرض اطاعت خدا باشد. مذموم و بد است و سبب فرو افتادن انسان در اسفل سافلين ظلمت و گمراهى مى شود. بلى حسن پيروى از غير، نهفته در بازگشت آن به اطاعت از خداست (مانند پيروى از رسول و معصوم و افراد شايسته و حكيم و آنانى كه به صدق و راستى دعوت مى كنند) ملاك فاضل بودن طاعت، حرز و حفاظت انسان از سقوط در نقص و پستى است و چنين ثمره اى در پيروى از خدا و آنانى مى باشد كه خداوند راضى به پيروى آنهاست.(3)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ شرح غرر، ج 4، ص 239، ش 6126  .

2ـ شرح غرر، ج 1، ص 33، ش 92.

3ـ «من يطع الرسول فقد اطاع اللّه» سوره نساء آيه 80، «و ما ارسلنا من رسول الاّ ليطاع باذن اللّه» سوره نساء، آيه 64  .

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  26  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

و پيروى از غير خدا و از آنان كه اطاعتشان خلاف و ضد اطاعت خداست، خالى از چنين ثمره اى است، زيرا چنين طاعتى خروج از مسير هستى و حقّ است.

قرآن از زيان چنين طاعتى پرده برداشته، مى فرمايد:

«يَومَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فى النّار يَقُولُونَ يالَيْتَنا اَطَعْنا اللّهَ وَ اَطْعَنَا الرَّسولاَ * وَ قالُوا رَبَّنا اِنّا اَطَعْنا سادَتَنا و كُبراءَنا فَاضَلُّونا السَّبيلا * رَبَّنا اتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذاب و الْعَنْهُم لَعْناً كَبيراً(1);

در آن روز كه صورتهاى آنها در آتش (دوزخ) دگرگون خواهد شد (از كار خود پشيمان مى شوند و) مى گويند: اى كاش خدا و پيامبر را اطاعت كرده بوديم و گفتند: پروردگارا براستى ما از بزرگان و پيشوايان (فاسد) خود پيروى كرديم پس ما را به راه ضلالت و گمراهى كشاندند. تو اى خدا عذاب آنان را سخت و مضاعف ساز و به لعن و غضب شديد گرفتارشان گردان.»

«وَ اِنْ تُطِعْ اَكْثَرَ مِنْ فِى الاَْرْضِ يُضِلُّوكَ عَن سَبِيل اللّهِ اِنْ يَتّبعُون الاّ الظّن و اِنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصُونْ(2);

و اگر اكثر كسانى را كه در روى زمين هستند اطاعت كنى تو را از راه خدا گمراه مى كنند، آنها تنها از گمان پيروى مى كنند.»

در اين آيه علّت پيروى نكردن از غير خدا را چنين بيان كرده كه آنان از

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره احزاب، آيه 68، 67، 66  .

2ـ سوره انعام، آيه 116 ـ آيات 28 سوره كهف ـ 52، سوره فرقان ـ 1، 48، سوره احزاب و 8، 10 سوره قلم، نهى مى كند از اطاعت اشخاصى كه خازج از حقيقت دين هستند.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  27  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

ظنّ و گمان پيروى مى كنند. و اشخاصى كه بر اساس گمان و خيالات واهى خويش سخن مى گويند. مطالبشان مطابق با واقع نيست لذا فرمود: «اَنْ هُمْ اِلاّ يَخْرُصُونْ» اينان جز گزاف و تخمين و بى ربط گويى چيزى ندارند. اطاعت از اينان پيوند با پندارها و گمانهايى است كه ثمره اى جز فنا در مادّيت و دور شدن از خدا ندارد.

 *هستى پندارى

آنهايى كه وجودى غير از وجود خداى متعال را محور زندگى و حيات دنيوى قرار داده اند افرادى هستند كه در پندارهاى بافته نفس خويش فرو رفته اند. موجود محدود، ناقص و وابسته را به جاى نامحدود، كامل و مستقل مطلق نشانده اند. و چنين گمان مى برند كه در شعاع بافته هاى ذهنى خويش ره به سعادت خواهند برد و خواسته هاى نامتناهى نفس خويش را برآورده خواهند ساخت. در صورتى كه قادرند، با تعقّل صحيح در امور و مسائل بفهمند كه سامرى و پيروان او با جدا شدن از خداى موسى خداى همه مردم و جهان و روى آوردن به گوساله پرستى نه تنها ره به جايى نبردند بلكه مرز دين و شرف را به روى خود بستند و آنقدر تنزّل كردند كه از گوساله ساخته شده دست سامرى پست تر گشتند. و چه زيبا قرآن در مورد آنها فرمود:

«و اِذْ قال موسى لَقُومِهِ يا قوم اِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ اَنْفُسَكُمْ بِاتّخاذِكُمْ الْعِجلَ...(1);

به ياد آوريد آن زمانى كه موسى به قومش گفت: اى قوم من; شما به

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره بقره آيه 54.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  28  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

سبب انتخاب گوساله پرستى به خودتان ستم كرديد...»

و ظلم به نفس بدان جهت است كه آن را از جايگاه واقعى اش كه خداپرستى باشد خارج كرده و در جايگاه دون شأن آن گذاشته اند، گوساله پرستى دون مقام و مرتبه انسانى است. و به همين جهت ظلم و ستم به نفس مى باشد.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره بهاء نفس فرمود:

«لَيْسَ لاَِنْفُسِكُمْ ثَمن الاّ الجنَّة فَلا تبيعوها الاّ بها(1);

براى نفسهايتان قيمتى جز بهشت نيست آن را به جز بهشت نفروشيد.»

كسانى كه به اعمال و انديشه هايى روى مى آورند، كه نفس را به دوزخ مى كشاند، به خويشتن ظلم كرده اند. زيرا كه آن را با پوچى برابر كرده اند، برابر با دنيايى كرده اند كه در مقابل گوهر پرارزش وجود انسانى هيچ ارزشى ندارند. ولى اين رو آورندگان به غير خدا چنين گمان برده اند كه دنيا جايگاه امن، آرامش، خلود، عزّت و سعادت ابدى است. و آن را به جاى بهشت نهاده اند، در صورتى كه دنيا چنين وجودى نيست، و اعتقاد به چنين وجودى براى دنيا جز هستى پندارى چيز ديگرى نمى باشد.

شكى نيست كه انسان طالب زيبائيها، خوشيها، برتريها، قدرت، علم، محبّت و... است و هيچ انسانى در جهت خسران خود گام نمى نهد و لكن احياناً روى عدم آگاهى صحيح و با لجاجت، و فروافتادن در بعد احساس و كنار گذاشتن عقل، به مسائلى روى مى آورد كه واقعيت ندارد و تأمين كننده خواسته هاى والاى او نيستند و ليكن او به اشتباه چنين مى پندارد كه حركتى در متن واقعيتها دارد. قدرت مادّى، خوشيهاى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ شرح غرر، ج 5، ص 81، ش 7492.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  29  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

زودگذر محبّتهاى شهوانى و... مسائلى هستند كه انسان را در خواسته هاى وجودى او حمايت نمى كنند، زيرا محدودند، فانى اند، زودگذرند. فرعون، نمرود و قارون و هر انسان داراى قدرت سياسى، اقتصادى و... هر چند گمان مى برد كه داراى قدرت است و مى تواند زيبائيهاى دنيوى را به استخدام خود در آوردو ليكن انسانيست فرومانده در استعداد انسانى و سر در آورده از حيوانيت، كه در مقابل كوچكترين حادثه مادى تاب مقاومت و صبر ندارد و خود را مى بازد و براى نجات خويش به هر جنايتى چنگ مى زند، تا شايد راه چاره اى بيابد. ناچيزترين مسأله مخالف با ايده اش را نمى تواند تحمّل كند و در برابر آن با ضعف و زبونى به مكر و حيله چنگ مى زند تا شايد خود را از آن برهاند.

انسانهاى فرورفته در هستى پندارى، نفسشان تهى از صفات عالى انسانى چون جود، كرم، شرافت، حرّيّت، تواضع، فتوّت، عفو و بخشش و... است، و چنانچه عملى از آ نها رنگ صفتى از صفات انسانى داشته باشد; و به عبارت ديگر هر چند از ظاهرى زيبا برخوردار باشد لكن باطنش پليد است، زيرا در جهت ميلى از اميال شهوانى اوست و ديگر اين كه جنبه مصلحتى دارد نه جنبه انسانى و آن صفت انسانى بعنوان وسيله براى وصول به پندارهاى واهى نفس اظهار شده است. نه اين كه نفس مزيّن به آن باشد و از حيث منشأ فعلى شايسته شده باشد.

*سؤال: چرا انسان با خروج از دين و اتّصال انديشه اى و عملى در بُعد اراده به غير خدا سبب مى شود كه فهمى غير واقعى، ظنى و پندارى نسبت به هستى، جهان، انسان زندگى و برنامه آن داشته باشد؟

*پاسخ: فهم و درك صحيح از هر امر و مطلبى از چند طريق ممكن است، حاصل شود.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  30  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

* الف: مشاهده حسى.

* ب: استدلالهاى عقلى كه بر مقدمات بديهى تكيه داشته باشد.

* ج: منبع معصوم و مطمئن. د: شهود حقيقت.

در حقايق معنوى و انسانى و درك مبدأ غيب و پرده برداشتن از كنه وجود جهان و انسان، مشاهده حسّى بكار نمى آيد زيرا محورش واقعيتهاى مادّى است امّا نتيجه تفكّر عقلانى فهمى كلى از حقايق است كه كافى براى داشتن فهم صحيح از جزئيات مسايل اخلاقى، فقهى، فرهنگى، اعتقادى نيست، و امّا شهود حقيقت براى افراد بسيار اندكى ـ آن هم پس از رياضتها و تلاشهاى عملى در جهت تزكيه نفس ـ حاصل شده و مى شود. شهود حقيقت پس از آن است كه انسان به درك آن حقيقت از طريق عقل و يا منبع معصوم رسيده باشد. بنابراين تنها راه براى پيدا كردن راه صحيح زندگى دور از وهم، پندار و ظن وجود منبع معصوم و مطمئن است. كه منحصر در انبياء و رسولان و ائمه اطهار(عليهم السلام)است.

افراد خارج شده از دين و مسير دينى از شهود حقيقت بطور قطع محرومند; زيرا عرفان واقعى در سايه اتصال خالص ارادى به خداوند متعال حاصل مى شود. و شخص خارج شده از دين و يا سست اراده در دين موفّق به وجود داشتن چنين كمالى نيست. و او قطع رابطه با منبع معصوم و مطمئن نيز دارد و فرآورده هاى فكرى اش را يا از ابزار حسى بدست مى آورد كه قطعاً معرّف واقعيتهاى معنوى نمى تواند باشد و يا از استدلالهاى عقلى كشف مى كند كه بر فرض يقين بودن آنها، چند نقص دارد:

1. او هرچند از طريق عقل به كشف مفاهيم كلى رسيده است لكن از درك جزئيات بازمانده است.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  31  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

2. مسائل عقلى مسئوليت آور نيست و او احساس مسئوليت در برابر معلومات عقلانى خويش نمى كند; زيرا فهم يك مطلب از طريق عقل پديده اى علمى است امّا تقدّسى كه مسئوليت ساز باشد ندارد. به همين جهت است كه انسان جدا شده از دين (وحى، ايمان و مبدأ غيب و قرآن، رسول و امام معصوم) در پندارها فرو مى رود و آنها را در مكان واقعيتهاى علمى مى گذارد و پايه و اساس زندگى كردن قرار مى دهد، در صورتى كه پندار و گمان، انسان را از حقّ بى نياز نمى كند.

«وَ ما يَتَّبعُ اَكْثَرُهُمْ اِلاّ ظناً اِنَّ الظَنَّ لا يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شيئاً اِن اللّهَ عَليمٌ بما يَفْعَلُونَ(1);

و بيشتر آنها جز از گمان (و پندارهاى بى اساس) پيروى نمى كنند (در حالى كه) گمان هرگز انسان را از حق بى نياز نمى سازد (و به حقّ نمى رساند) خداوند آنچه انجام مى دهند آگاه است.»

و از آن جهت كه افراد پندارگرا، افرادى غافل هستند، قرآن مجيد به همنشينى و معاشرت با آنانى كه در مسير دين حركت مى كنند و در تمام اوقات خدا را مى خوانند امر فرموده و از اطاعت گروه غافل و پندارگر نهى كرده است، و ظالمين و خارج شدگان از دين را به جهنم تخويف نموده و ايمان آورندگان و داخل شدگان در دين را به بهشت وعده داده است.

وَاصْبِر نَفْسَكَ مَعَ الذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالغَداوة و العَشِىِّ يُريدونَ وَجْهَهُ و لا تَعْدُ عَيناكَ عَنهُم تُريد زينَة الحيوةِ الدُّنيا و لا تُطع مَنْ أغْفلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا و اتّبع هَويه و كان اَمرهُ فُرطا(2);

با صبر و شكيبائى با كسانى همراه باش كه پروردگار خود را صبح و

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره يونس آيه 36.

2ـ سوره كهف، آيه 28 الى 31.

  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  32  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

شام مى خوانند، و رضاى او را مى طلبند، و چشمهاى خود را، به خاطر زينت زندگى دنيا، از آنها برمگير و از كسانى كه قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم و هوا و هوس خود را پيروى مى كنند، و كارهايشان افراطى است، اطاعت مكن.»

«وَ قُلْ اَلحقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَن شاءَ فَلْيُؤمِن وَ مَنْ شاءَ فَلْيكْفُر اِنّا اَعتَدنا لِلظالِمينَ ناراً اَحاطَ بِهم سُرادِقُها وَ اِن يَستَغيثُوا يُغاثوا بمآءِ كَالمُهلِ يَشوى الوُجوُه بِئس الشَّرابُ و سائَت مُرتَفَقاً(1);

بگو اين دين يا قرآن حق است از سوى پروردگارتان، هر كسى مى خواهد ايمان بياورد (و اين حقيقت را پذيرا شود) و هر كس مى خواهد كافر گردد، ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ايم كه سراپرده اش آنها را از هر سو احاطه كرده است و اگر فريادرسى و تقاضاى آب كنند آبى براى آنها مى آورند همچون مس گذاخته كه صورتها را بريان مى كند، چه بدنوشيدنى است و چه بد جاى آسايش و محل اجتماعى است»

«اِنَّ الذين آمنُوا و عَمِلُوا الصّالِحاتِ اِنّا لا نُضيعُ اَجْرَ مَنْ أحْسَنَ عَمَلا اوُلئك لَهُمْ جَنّاتُ عَدْن تجرى مِنّ تَحتهمُ الانهارُ... نعم الثواب و حسنت مرتفقا(2);

به حقيقت كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند ما پاداش نيكوكاران را ضايع نخواهيم كرد، آنان كسانى هستند كه بهشت جاودان اختصاص به آنها دارد بهشتهايى كه نهرها از زير درختان و قصرهايشان جارى است... چه نيكو پاداش و چه نيكو جاى آسايشى است.»

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

3ـ سوره كهف آيه 31، 30، 29.

4ـ سوره كهف آيه 31، 30، 29.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی