صفات اخلاقی (2)

دوره نهم، شماره نه

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نام جزوه: صفات اخلاقی (2)

نويسنده: زير نظر هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم - تلفن 2-7743221

نوبت چاپ: اوّل

تيراژ: 10000 جلد

تاريخ چاپ: 1379 هـ ش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

«] أَللّهُمَّ إِنّى أَعُوذُ بِكَ مِنْ ...[ وَ الاْصْرار عَلَى اْلمَأثَمِ وَ اسْتِصْغـارِ الْمَعْصِيَةِ وَ اسْتِكْبـار الطّاعَةِ وَ مُبـاهـاتِ الْمُكْثِرينَ وَالاْزْراءِ بِالْمُقِلِّينَ وَ سُوءِ الْوِلايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أبْدينـا وَ تَرْكِ اَلشَّكْرِ لِمَن اصْطَنَعَ الْعـارِفَةَ عِنْدنـا اَوْ اَنْ نَعْضُدَ ظـالِماً اَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوناً، اَوْ نَرُومَ مـا لَيْسَ لَنـا بِحَقٍّ، اَوْ نَقُولَ فىِ الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْم وَ نَعُوذُ بِكَ اَنْ نَنْطَوِىَ عَلى غِشِّ اَحَد، وَ اَنْ نُعْجِبَ باَعْمـالِنـا، ونَمُدَّ فى امـالِنـا، وَ نعُوذُ بكَ مِنْ سُوءِ السَّريرةِ، وَ احْتِقـار الصَّغيرَةِ، وَ اَنْ يَسْتَحْوِذَ عَلَيْنَا الشَّيْطـانُ، اَوْ يَنْكُبَنَا الزَّمـان، اَوْ يَتَهَضَّمَنَا السُّلطـانُ وَنَعُوذُبِكَ مِنْ تَنـاوُلِ اْلاِسْرافِ، وَ مِنْ فِقْدانِ الْكَفـافِ وَ نَعُوذُبِكَ مِنْ شَمـاتَةِ اْلاَعْدآءِ، وَ مِنَ الْفَقْر اِلَى اْلاَكْفآءِ، وَ مَنْ مَعيشَة فى شدَّة، وَ ميتَة عَلى غَيْرِعُدَّة وَنَعُوذُبِكَ مِنَ الْحَسْرَةِ الْعُظمى وَ الْمُصيبَةِ الْكُبرى، وَ اَشْقَى الشَّقآءِ، وَ سُوءِ الْمَـابِ وَ حِرْمـانِ الثّوابِ، وَ حُلُولِ الْعِقـابِ اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ، وَ اَعِذْنى مِنْ كُلِّ ذلِكَ بِرَحْمَتِكَ وَ جَميعَ الْمُؤْمنينَ وَ الْمؤْمِنـاتِ، يـا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ.

وَ الاِْصْرارِ عَلَى الْمَأثَمِ

«اصرار» عزم و ثبات محكم بر عمل است و «إثم» و «مأثم» به معناى فعلى كه از آن نهى شده است1. اصرار بر گناه، ثبات در آنست. قرآن درباره اصحاب شمال(كسانى كه نامه عملشان به دست چپشان داده مى شود) مى فرمايد:

«إنَّهُمْ كانُوا قَبْلَ ذلِكَ مُتْرَفِينَ; وَ كانُوا يُصِرّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظيِم2» ; ] گرفتارى اصحاب شمال در عذاب، بدان جهت است كه[ در دنيا درناز و نعمت وعيّاشى فرو رفته بودند وبر گناه بزرگ اصرار داشتند.

حضرت على(عليه السلام) فرمود:

«أعْظَم ُ الْذُّنُوب عِنْدِ الِلّه ذَنْبٌ أصَرِّ عَلَيْهِ عامِلُهُ3» ; بزرگترين گناه نزد خدا گناهى است كه گناه كننده بر آن اصرار داشته باشد.

ثبات در گناه، يك وقت به اينست كه شخص گناهكار توبه نمى كند و بر عدم توبه و بازگشت به سوى خدا باقى مى ماند. و چون رابطه روحى او با آن گناه قطع نشده است، اگر بدون توبه بميرد، گناهكار مرده، مؤاخذه مى شود. برعكس، اگرتوبه حقيقى كرده، و رابطه او با آن گناه قطع شده باشد، مشمول رحمت خداى بزرگ قرار مى گيرد. امّا گاهى، دوام و استوارى بر گناه به اينست كه نه تنها رابطه روحى با گناه دارد بلكه مرتكب آن نيز مى شود. كلام امام(عليه السلام) عام است و شامل هر دو مورد مى شود.

وَاسْتِصْغارِ الْمَعْصِيَةِ

خدايا! پناه مى برم به تو از كوچك شمردن معصيت و سرباز زدن از فرمان تو.

انسان وقتى عظمت خداى بزرگ را در نظر بگيرد، هر گونه تخلّف و نافرمانى و ترك اطاعت در مقابل عظمت خداى متعال معصيتى كبيره و بزرگ به شمار مى آيد. و اين چنين است كه ائمّه(عليهم السلام)كوچك شمردن گناه را بزرگترين و شديدترين گناهان دانسته اند.

«أعْظَمُ الذُّنُوبِ عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ ذَنْبٌ صَغُرَ عِنْدَ صاحِبِه4» ; بزرگترين گناه نزد خدا گناهى است كه دارنده اش آن را كوچك شمارد.

وَ اسْتِكْبارِ الْطَّاعَةِ

به خدا پناه مى برم از «بزرگ ديدن و عظيم شمردن طاعت».

«طاعت»، در فرمان خدابودن است; لازمه بزرگ شمردن طاعت، عُجب و غرورى است كه درنفس، ظهور فعلى مى يابد; بنابراين، لازم است كه انسان طاعت خود را كوچك شمرده و به كوتاهى نفسش در مقابل آن، اعتقاد داشته باشد، زيراطاعت تمام مخلوقات درجنب و كنار عظمت خداى متعال بسيار كوچك است.

وَمُباهاتِ الْمُكْثِريِنَ

«مباهات»، فخر كردن و نازيدن به حسن و زيبايى است; ولى درمطلقِ «مفاخره» به كارمى رود. «مكثرين» جمع «مكثر» اسم فاعل است به معناى كسى كه داراى مال فراوان است5.

«خدايا»! از فخر ومباهات توانگرانه به تو پناه مى برم»

از اميرالمؤمنين(عليه السلام) نقل است كه فرمود: «لاحُمْقَ أعظَمُ مِنَ الْفَخْرِ6» ; حماقتى بالاتر و بزرگتر از فخر كردن نيست.

«ما لاْبنِ آدَمَ وَ الْفَخْرِ: أوَّلُهُ نُطْفَهٌ وَ آخرُهُ جِيَفَةٌ لا يَرْزُقُ نَفْسِهُ وَ لا يَدْفَعُ حَتْفَهُ7»

آدم را با فخر و نازيدن چه كار؟ كه اوّل اونطفه و آخر او مردار بدبو است; نه خود را روزى مى دهد و نه مرگ خويش را دفع مى نمايد.

به خود نازيدن و مفاخره كردن، معلول نظر استقلالى به خود است. انسان آنگاه كه خود را موجودى وابسته به خدا ببيند، جز به بندگى خداوند متعال افتخار نخواهد كرد. چنانكه اميرالمؤمنين على(عليه السلام) مى فرمود: «إلهى! كَفى بى عزّاً أَنْ أكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفى بى فَخْراً أنْ تَكُونَ لى رَبّاً8:» خدايا! مرا اين عزّت كافى است كه بنده تو باشم و اين افتخار برايم بس كه تو پروردگار و صاحب اختيارم باشى.

وَ الاْزْراء بِالْمُقِلّيِنَ

«خدايا! به تو پناه مى برم ازاين كه بى ارزش و خوار شمارم فقيران را.»

«إزراء»، به معناى خوار و بى ارزش شمردن و «مُقِلْ» به معناى فقير و كم چيز است.

خداوند، راجع به اصحاب صُفَّه ـ كه افرادى مؤمن ولى فقير بودند ـ خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: «وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ ربَّهُمْ بِالْغَداةِ وَالْعَشِىِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ...9» آنان را كه صبح و شام ـ در عين فقر ـ خدا را مى خوانند و بندگى مى كنند و مراد و مقصدشان فقط خداست، از خود مران و دور منما... اين خطاب بدان جهت بود كه كسى به خود حق ندهد، نادارها و فقرا را به خاطر فقرشان تحقير نمايد.

وَسُوءِ الْوِلايَةِ لِمَنْ تَحْتَ أيْدينـا

«ولايت» به معناى سرپرستى، تصدّى و صاحب اختيار بودن در امر است. سوء ولايت به اين معناست كه قيام به حقوق زيردستان نكند; حقوقى را كه دين و شرع براى آنها قرار داده است10.

«خدايا! از بد رفتارى و نپرداختن حقوق زير دستان به تو پناه مى برم.

اميرالمؤمنين، على(عليه السلام) خطاب به مالك اشتر ـ كه به فرماندارى مصر منسوب شده بود ـ فرمود: «ثمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أمُورِهِمْ ما يَتَفَقَّدُ الْوالِدانِ مِنْ وَلَدِهِمـا11» به كارهاى آنها رسيدگى كن، همچون پدر و مادرى كه به فرزندانشان رسيدگى مى نمايند. و نيز فرمود: «و إنَّ أفْضَلَ قُرَّةَ عَيْنِ الْوُلاةِ استِقـامَة الْعَدْلِ فِى الْبِلاْدِ...12» و نيكوترين چيزى كه حكمرانان را خشنود مى سازد، بر پا داشتن عدل و دادگرى در شهرها و آشكار ساختن دوستى رعيت مى باشد.

وَتَرْكِ الْشُّكْرِ لِمَنِ اصْطَنَعَ الْعـارِفَةَ عِنْدَنـا

«شُكر» به معناى «به جا آوردن سپاس نعمت» است. شكرِ مافوق، اطاعت و ثناى او; شُكرِ همانند، مكافات و پاداش دادن; و شُكر مادون و پايين تر از خود، ثواب رساندن به اوست13.

خدا را بايد سپاس گفت، زيرا او نعمت دهنده ماست و بندگان صالح را بايد سپاس گفت، چون سبب خير از جانب خدا به مردم هستند. پس، به خدا پناه مى بريم از اين كه افرادى كه احسان و خوبى به ما كرده اند را ناسپاسى كنيم.

امام زين العابدين(عليه السلام) فرمود: «وأمّا حقُّ ذِى الْمَعروُفِ عَلَيكَ فَأنْ تَشْكُرَهُ و...14» حقّ كسى كه به تو احسان كرده، اينست كه او را سپاس گفته و احسان و نيكى اش را به ياد آورى و درباره او گفتار و بيانى نيكو داشته باشى ...

اَوْ اَنْ نَعْضُدَ ظالماً أوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً

«عَضُدْ» به معناى «بازو»است; ولى در مورد مُعين و يارى كننده به كار مى رود. «ظلم»، نهادن شئ است در غير موضع آن ، اطاعت غير را به جاى اطاعت خدا برگُزيدن ظلم است در صورتى كه فطرت، دعوت به اطاعت خدا مى كند.

«خذلان» يارى نكردن; و «ملهوف» به معناى مظلوم است. از ديدگاه اسلام، يارى كردن ظالم درجهت ظلمش حرام است.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«مَنْ أَعانَ ظالِماً عَلى ظُلْمِهِ جاءَ يَوْمَ القِيامَةِ وَ عَلى جَبْهَتِهِ مَكْتُوبٌ: ايِسٌ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ15» ; كسى كه ظالمى را برظلم و ستمش يارى نمايد، روز قيامت مى آيد در حالى كه بر پيشانى اش نوشته شده: نااميد از رحمت خدا.

أوْ نَروُمَ مـا لَيْسَ لَنا بِحَقّ

«رَوْم» به معناى خواستن و اراده كردن است. «نَروُم» يعنى، طلب كنيم، بخواهيم16. يا چيزى را بخواهيم كه حقّ ما نيست.

گاهى طمع حرص، جاه طلبى و... موجب مى گردد تا انسان چيزى را كه حق او نيست، از ديگران طلب كند. و شكى نيست كه چنين خواستنى، فسادهايى نيز در پى دارد. و در واقع پناه بردن به خدا از طلب چيزى كه حقش نيست، پناه بردن از حرص، فساد و ديگر عواملى است كه چنين نتيجه منفى را به همراه دارد.

أوْ نَقُولَ فى الْعِلْمِ بِغَيْرِ عِلْم

كلمه «فى العلم» شامل تمام معارف و علوم مى شود.

اظهار نظر در مسائل علمى، اعتقادى و... بايد از روى علم و آگاهى لازم به آنها باشد. و اظهار نظر در اعتقادات و در مسائل فروع دين ـ كه جنبه عملى دارد ـ اگر مطابق با واقع نباشد سبب گمراهى مى شود.

خداوند متعال ما را مكلّف به تكاليف كرده و ما موظّف به انجام آنها هستيم، و حكم عقل اينست كه درست به انجام رساندن تكليف در گرو علم به آن است. پس، آن جا كه خود، علم به آن نداريم و از روى جهل به بيان حكم (حكم فقهى، اعتقادى، اخلاقى، آداب اجتماعى و فردى و...)مى پردازيم، راه انحراف پيموده ايم و ديگران را نيز به انحراف كشانده ايم، و طبق خواسته الهى عمل نكرده ايم.

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «...بِالْعِلْمِ يُطاع اللّه وَ يُعْبَدُ و...» ; به واسطه علم است كه خداى متعال اطاعت وعبادت مى شود و به سبب علم است كه خدا شناخته مى شود و او به يگانگى پرستش مى شود.

همچنين صله رحم، شناخت حلال و حرام در گرو علم است. علم پيشواىِ عقل، و عقل تابع آن است17...

از امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) است كه فرمود:

«لا نَجـاةَ إِلاّ بِالْطّاعَةِ وَ الْطـاعَةُ بِالْعِلْمِ... وَلا عِلْمَ إلاّ مِنْ عـالم رَبّانّى18» نجاتى جز به طاعت نيست و طاعت به علم است ...و علم صحيح و مفيد در نزد عالم ربانى و الهى است.

هشام بن سالم از امام صادق(عليه السلام) سؤال كرد: حق خدا بر خلقش چيست؟ فرمود: «اين كه بگوييد چيزى را كه مى دانيد و خود را از بيان چيزى كه نمى دانيد باز داريد. هنگامى كه به اين سفارش عمل نماييد، حق خدا را ادا كرده اند19.»

وَ نَعُوذُ بِكَ أنْ نَنْطَوِىَ عَلى غِشّ أحَد

«غِشّ» در بر دارنده مكر و خيانت است; (خدايا) پناه مى بريم به تو از اين كه مكر و خيانت به كسى را در دل داشته باشيم (قصد كنيم).

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «ألْمُؤمِنْ لا يَعْشَُ أخـاهُ وَ لا يَخُونُهُ وَ لا يَخْذُلُهُ وَ لا يَتَّهِمُهُ وَ لا يَقُولُ لَهُ أنَا مِنْكَ بَرِىءٌ20» مؤمن، برادرش را مورد مكر و خيانت، خوارى و اتّهام قرار نمى دهد و به او نمى گويد: من از تو بيزارم.

«مَنْ غَشَّ النّاسَ فى دِينِهِمْ فَهُوَ مُعـانِدٌ للّهِ وَ رَسُولِهِ21» كسى كه مردم را در رابطه با دينشان فريب دهد، دشمن خدا و پيامبر خداست.

وَ أنْ تُعْجِبَ بِأَعْمـالِناْ

خدايا! به تو پناه مى برم از اين كه به اعمال و كارها و عباداتمان بباليم و مغرور شويم و چونان اعمال خود را بپسنديم كه هيچ گونه تقصير و نقصان در آن احتمال ندهيم.

عمل اعمّ از اينست كه جوانحى و قلبى و يا جوارحى و توسط اعضاى بدن باشد. عُجب به اعمال، اينست كه صالح عملش را عظيم و بزرگ بشمارد و آن را كثير و زياد بداند و حالت شادمانى بيجا براى او پيش آورد كه سبب منّت گذاشتن بر خداى متعال شود و هيچ گونه تقصير و كوتاهى در نفسش براى خود نبيند22. البته سرور و شادمانى به انجام عمل صالح كه تواضع الهى و شكر گزارىِ خالقِ متعال وطلبِ ازدياد آن عمل و غفرانِ تقصيرهاىِ در عمل را در بر داشته باشد، بسيار نيكو و ممدوح است.

حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) فرمود: «وَ إِيّاكَ وَ الاِْعْجـابَ بِنَفْسَك وَ الْثِّقَةَ بَمـا يُعْجِبُكَ مِنْهـا وَ حُبِّ الاْطْراءِ فَإنَّ ذلِكَ مِنْ أوْثَقِ فُرَصِ الْشَيطـانِ فى نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مـا يَكُونُ مِنْ إحْسـانِ الْمُحْسِنينَ23» از خودپسندى و تكيه به چيزى كه تو را به خود پسندى وا دارد بپرهيز. و از اين كه دوست بدارى كه مردم تو را بسيار بستايند، زيرا اين حالت از مهمترين فرصتهاى شيطان است تا نيكىِ نيكو كاران ( و اثر معنوى آن) را از بين ببرد.

امام كاظم(عليه السلام) فرمود: «ألْعُجْبُ دَرَجـاتٌ، مِنْهـا أَنْ يُزَيّنَ لِلْعَبْدُ سُوءُ عَمَلِهِ فَيَراهُ حَسَناً فَيُعْجِبُهُ وَ يَحْسِبُ أنَّهُ يُحِسنُ صُنْعاً وَ مِنْهـا أنْ يُؤمِنَ الْعَبْدُ بِرَبّهِ فَيَمُنُّ عَلَى اللّهِ عَزّوَجَلّ وَ لِلّه عَلَيْه فيه الْمَنُّ24» عُجب داراى انواعى است. از جمله اين كه عمل بد و گناه بنده برايش زينت داده مى شود و آن را نيكو مى بيند و خوشش مى آيد وگمان مى بردكه كارى نيكو مى كند. و ديگر اين كه بنده ايمان مى آورد به پروردگار خودش و بر خداى بزرگ و با جلالت منّت مى گذارد. در صورتى كه براى خداست كه بر او منت گذارد( به جهت اسلام و ايمانى كه دارد).

وَ نَمُدَّ فى امـالِنـا

«مدّ» به معناى «بسط، پهن كردن وكشيدن» است و «آمال» جمع «أمّل» به معناى آرزو اميدوارى. در حقيقت، أمّل شادى نفس است به انتظار چيزى كه محبوب آن مى باشد25.

]پناه مى برم به خدا[ از آرزوهاى دور و دراز.

آرزو داشتن خوب است; اگر آرزو و اميد وجود نداشته باشد، احياناً رشدى هم وجود نخواهد داشت. آرزوى عالم شدن، باتقواشدن، مفيد بودن براى اجتماع، به مقام معنوى رسيدن و... بسيار نيكو است و مورد تأييد شرع و عقل.

چنين گفته شده كه روزى حضرت عيسى بن مريم(عليهما السلام) نشسته بود و پيرمردى با بيل زمين را مى كَند، شايد از باب امتحان يا به جهت ديگر حضرت عيسى(عليه السلام)عرض كرد: خدايا! او را محروم از آرزو گردان، (دعا مستجاب شد). پس، پيرمرد، بيل را انداخت و خوابيد. ساعتى درنگ كرد. آن گاه حضرت عيسى(عليه السلام) از خدا خواست آرزو و اميد را به او برگرداند. پيرمرد بلند شد و شروع به كار كرد...26»

از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) نقل شده كه فرمود: «آرزو، رحمتى براى امّت من است; اگر اميد و آرزو نبود، هيچ مادرى به فرزندش شير نمى نوشانيد و هيچ باغبانى درختى را غرس نمى كرد27.»

به هر حال، آرزو و اميد به عنوان يك صفت در انسان بسيار ضرورى است، لكن مفيد بودن آن تا وقتى است كه كشيده و طولانى و دور و دراز نباشد، مقهور خواسته هاى نفسانى قرار نگرفته باشد و إلاّ موجب گناه و هلاكت عقل و دين است، كه در اين صورت اثر منفى در نفس خواهد داشت.

توضيح اين كه: آنچه آرزو به آن تعلّق مى گيرد، يا گناه است و يا گناه نيست. آن جا كه مورد آرزو، گناه باشد چنين آرزويى باطل بوده و از آن نهى شده است.

امام على(عليه السلام) فرمود: «إتَّقُوا بـاطِلَ الاَمَلِ28» ; از آرزوى باطل (خارج از حدود شرع و عقل) بپرهيزيد.

امّا موردى كه آرزو گناه نيست، در صورتى جنبه منفى دارد كه صفت «طولانى و دراز» (طول الأمل) به خود بگيرد.

امام على(عليه السلام) فرمود: «إيّاكَّ وَ طُوْلَ الاَْمَلِ29» ; از آرزوى دراز بپرهيز.

«مَنْ أطـالَ أمَلَهُ أفْسَدَ عَمَلَهُ30» ; هر كه آرزويش را دراز گرداند، عمل خود رافاسد كرده است، زيرا باعث فراموشى خدا و آخرت و سبب انحراف در فكر و عمل مى گردد. امّا آرزويى كه گناه نيست; و كوتاه و داراى جنبه مثبت است، انسان را به انحراف نمى كشاند.

امام على(عليه السلام) فرمود: «مَنْ قَصُرَ أمَلُهُ حَسُنَ عَمَلُهُ31» ; هر كه آرزويش كوتاه باشد عملش نيكو باشد.

وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ سُوءِ السَّريرَةِ32

«سريره» عبادت است از آنچه در قلبها از نيّات و عقايد و... پنهان است.

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «مَنْ حَسُنَتْ سَِريرَتُه حَسُنَت عَلانِيَتُه33» ; كسى كه داراى باطنى نيكو باشد، ظاهرش نيكو خواهد بود.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «فَسـادُ الْظّـاهِرِ مِنْ فَسـادِ الْبـاطِنِ وَ مَنْ أصْلَحَ سَريرتَهُ أصْلَحَ اللَّه عَلانِيَتَُه34» ; فساد ظاهر ناشى ازفساد باطن است; كسى كه باطنش را اصلاح نمايد، خداوند ظاهرش را نيكو خواهد گردانيد(و اعمال شايسته از او صادر خواهد شد).

وَ احْتِقـارِ الْصَغيرَةِ

«احتقار»، كوچك شمردن و اعتنا نكردن است. و «صغيره» در مقابل كبيره به معناى عمل زشتى كه چندان مورد توجّه نيست; ولى از كنار آن بى اعتنا گذشتن موجب سوء باطن، و تكرار آن سبب راسخ شدن آن در نفس است.

پناه مى بريم به خدا از كوچك شمردن گناه صغيره.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمودند: «اَشَّدُ الْذُّنوبِ مَا اسْتَخفَّ بِهِ صـاحِبُهُ35»

و نيز فرمود: «اشدُ الذنوب ما استهانَ بِهِ صـاحِبُهُ36» سخت ترين گناهان (نزد خدا) گناهى است كه شخص آنرا آسان و كوچك پندارد.

وَأنْ يَسْتَحْوِذَ عَلَيْنَا الْشَّيْطـانُ

«اءسْتَحْوَذَ عليه» : چيره شد; غالب شد بر او.

و (پناه به خدا) از اين كه شيطان بر ما چيره و غالب گردد.

غلبه شيطان بر روح و جان انسان، فراموشى خدا را در پى مى آورد. قرآن در اين مورد مى فرمايد: «إسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الْشَّيْطـانُ فَأنْسيهُمْ ذِكْرَ اللّهِ37» ; شيطان بر آنها غالب شد; پس ذكر خدا را فراموششان گردانيد.

أوْ يَنْكبَنَا الزّمـانُ

«نكَبَ»: بدبخت شد.

انسان، دائم در معرض حوادثى است كه زمان براى او پيش مى آورد. البته، زمان سبب حوادث نيست بلكه شرايط واقع در يك زمان حادثه را پديد مى آورند. و نسبت بدبختى به زمان، از باب مجاز است.

]خدايا! پناه مى بريم به تو[ از اين كه زمان، ما را در بدبختى نيفكند. و بزرگترين نكبت و بدبختى انسان، بى دينى و شقاوت اوست. و از اين كه انسان محكوم زمان و شرايط زمانى قرار گيرد و فاسد گردد، بايد از شرّش به خدا پناه برد. چه بسيار افرادى كه شرايط زمان آنان را تا آخرين نقطه بى دينى سوق داد.

أوْ يَتَهَضّمَنَا السُّلْطـانُ

«تَهَضّم»، از هضَمَ: ظلم كرد، حقش را خورد. مقصود ازسلطان، حاكم جور است. مورد ظلمِ سلطان واقع شدن چند گونه است:

1. اين كه اموال شخصى را به غارت برده و آبروى او را بريزد، يا او را به زندان انداخته و احياناً اعدامش كند.

2. با جبر و اكراه او را به خدمت گرفته و مجرى افكار و طرحهاى خود گرداند و عظمت وشأن انسانى اش قربانى مطامع سلطان شود.

ظلم سلطان در مورد اوّل، مادّى است; ثروت و بدن جسمانىِ شخصى را مى گيرد، امّا دين وعقيده او از انحراف محفوظ مى ماند.

ظلم در مورد دوّم، معنوى است; ظلم به روح انسانى و اخلاقى الهى است. و اين ظلم، بدتر از ظلم اول است.

بايد پناه برد به خدا از ستم سلطان جائر، در امور مادى و معنوى.

«پناه بر خدا از اين كه سلطان بر ما ستم كند» (و به غارت اموال، آبرو، دين و اخلاق انسانى ما بپردازد).

وَنَعُوذُ بِكَ مِنْ تَنـاوُلِ الاْسْرافِ

«تناول» در اصل به معناى «اخذ و گرفتن با دست» است. سپس در معناى آن توسعه داده شده و در معناى اقدام بر اسراف و فعل آن به كار رفته است. كه مقصود در اين جا اين معنا مى باشد.38

«اسراف»، تجاوز ازحدّ اعتدال است.39 (تجاوز از حدود هر فعل و كار)40 در شناخت كلمه اسراف به بيان چند روايت مى پردازيم.

از امام كاظم(عليه السلام) است كه فرمود: «مَنْ كـانَ لَهُ مـالٌ فَإِيّاهُ وَ الْفَسـاد فَإنَّ اعْطائَكَ الْمـالَ فى غَيْرِ وَجْهِهِ تَبْذيرٌ وَ إسْرافٌ وَ هُوَ يَرْفَعُ ذِكْرَ صـاحِبِهِ فى النّـاسِ وَ يَضَعَهُ عِنْدَاللّهِ...41» ; كسى كه داراى مال و ثروت است ازفساد بپرهيزد. پس اعطا و مصرف مال در راه غير صحيح (بى مورد) تبذير و اسراف است. و اين گونه عطا كردن، نام عطا كننده را در بين مردم بالا برده، لكن در نزد خدا پايين مى آورد.

حضرت على(عليه السلام) فرمود: «... واَلسَّرَفُ مَثْواةٌ وَ الْقَصْدُ مَثْراةٌ...42» ; اسراف، ابزار هلاكت، و اقتصاد و ميانه روى باعث زيادت است.

از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه فرمود: «كسى كه در غير حق عطا كند به راستى كه اسراف كرده است ...43»

از روايات مزبور چنين استفاده مى شود كه اسراف در مقابل اقتصاد و ميانه روى است و اغلب در مورد مال به كار مى رود.

به طور كلّى، اسراف، خروج از حق است; و آنچه در محدوده عقل و شرع قرار گيرد، حقّ مى باشد. بنابراين، اسراف نه تنها شامل مال، بلكه شامل تمام امور و شؤون زندگى خواهد بود. خروج از حق در هر شأن از شؤون زندگى فردى و اجتماعى، سياسى، اقتصادى و... اسراف است. لذا در جهت حق قرار گرفتن و در آن رشد كردن هرگز اسراف نيست.

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: «لا خَيْرَ فِى السَّرفِ وَ لا سَرَفَ فِى الْخَيْرِ44» ; در اسراف، خير و خوبى نيست و در خير، اسراف نيست.

وَمِنْ فِقْدانِ الْكَفـافِ

«فقدان»، از دست دادن است و «كفاف»، وجود شى به اندازه حاجت، بدون كم و زياد.

به قدر حاجت داشتن موجب مى گردد كه شخص قانع دست نياز به سوى ديگران دراز نكند. زياده بر قدر حاجت، احياناً سبب اسراف و وابستگى بيشتر به دنيا مى شود كه در اين صورت بايد از خدا همان قدر حاجت را طلب كرد. و فقر باعث سؤال و احياناً از دست دادن دين و عقل مى گردد كه در اين حال نيز بايد به خدا پناه برد. امّا زياده اى كه وسيله ارتقاى معنوى انسان، ياصبر بر فقرى كه موجب رشد انسانى و خشنود شدن برقضا و قدر الهى باشد، مذموم نيست. به هرحال، به قدر حاجت داشتن، دور بودن از زياده يا فقرى است كه سبب گناه مى گردد.

وَ نَعوُذُ بِكَ مِنْ شَمـاتَةِ الاَْعْداءِ

«شماتت»، خوشحال شدن به مصيبت است; (خدايا) پناه مى بريم به تو از خوشحال شدن دشمنان، و شادمانى آنان به گرفتاريهايى كه به ما مى رسد.

مراد از اعدا، دشمنان دين هستند. هرعملى كه مسلمان برخلاف دين انجام دهد و هر اندازه كه از خدا و دين و اولياى اسلام(عليهم السلام) فاصله بگيرد، دشمنان دين خوشحال تر مى شوند و به جهت اين مصيبت هاى دينى كه به ما مى رسد شاد مى گردند.

وَ مِنَ الْفَقْرِ إلَى الاْكْفاءِ

«فقر»، احتياج و نيازمندى است. و «اكفإ» جمع «كفو» به معناى «همشأن».

خدايا! از اين كه محتاج به همانندان خود بشويم به تو پناه مى بريم.

ظاهر مطلب اينست كه نيازمندى به همسطح وهمشأن، براى انسان بسيار سخت; خواه همشأن، مساوى با شخص نيازمند باشد يا درسطحى بالاتر از او باشد; ولى احتياج به مساوى سخت تر است. لذا اين كه گفته شد: حضرت سجاد(عليه السلام)اين قسم را به نحو خاص بيان فرمودند; به خاطر اين است كه: «فقر و نياز به سوى اينان (كفر و مثل خود) بردن، براى انسان سخت تر و رنج آورتر است45.»

شايدمطلب، بالاتر از اين باشد و آن اين كه مراد و منظور از كفو، همشأن در وجود مى باشد و آن اين كه موجودات و پديده هاى جهان هستى در اين كه همه وابسته به خداى متعال و نيازمند به او هستند، كفو و همشأن يكديگر هستند و همه فقر وجودى دارند. پس، معنا اين خواهد بود كه: «خدايا! از نيازمندى به هر موجود ممكن كه همشأن در فقر ذاتى و وابستگى است به تو پناه مى بريم» زيرا وابستگى به وجود ممكن ونظر استقلالى به او در جهت رفع نيازمندى ـ چنانكه اكثر مردم گرفتار آن هستند ـ فراموش كردن خداست و تأثير دادن آن وابستگى در حيات انسانى است. به عبارت كوتاه، بايد فقير إلى اللّه بود كه وجودى برتر و بى نياز مطلق است، نه فقير به موجودى كه وجودش عين فقر و نيازمندى مى باشد.

وَمِنْ مَعيشَة فى شِدَّة

«معيشت»، وسيله گذران زندگى و «شدّت» فشار، تنگدستى و مشقّت است46. (خدايا! پناه مى بريم) به تو از مشقت در گذران زندگى.

ممكن است معيشت، اسم براى عيش، به معناى حيات و زندگى باشد. در اين صورت مى توان در گونه سختى را در زندگى ملاحظه كرد:

1. سختى زندگى در اثر گرفتارى كارى و حوادث (بيمارى، رنجهاى روحى و...) و غناى بيش از حد.

2. سختى در زندگى در اثر تنگدستى و فقر.

ولى آنچه در اذهان عامه مردم هست، قسم دوم است. به هر حال. از مشقّت در زندگى بايد پناه به خدا برد; از هر قسمتى كه باشد.

وَ ميتَة عَلى غَيْرِ عُدَّة

(خدايا!) به تو پناه مى بريم از فرا رسيدن مرگ، بدون آمادگى ( و ساز و سامان آخرت).

«ميته» عبارت از مرگ است. و «عُدَّة» آنچه كه براى روز حاجت و نيازمندى مهيّا مى كنند. به عبارت ديگر، تهيه توشه آخرت.

اميرالمؤمنين على(عليه السلام) فرمود: «فَاحْذَروُا عِبـادَاللّهِ الْمَوْتَ وَ قُرْبَهُ وَ أعِدّوا لَهُ عُدَّتَهُ، فَإنَّهُ يَأتى بِأمْر عَظيم وَ خَطْب جَليل...47» اى بندگان خدا! از مرگ و نزديك بودن آن بترسيد و بر حذر باشيد و ساز و برگ آن را آماده داريد (كارى كنيد كه چون مرگ در رسد نگران نباشيد) زيرا مرگ با امر بزرگ خطرناك مى آيد.

(پناه بر خدا) ازمرگى كه در آن توشه تقوى و پرهيزگارى نباشد.

وَنَعوُذُ بِكَ مِنَ الْحَسْرَةِ الْعُظْمى

«حسرت» به معناى تأسف و افسوس خوردن است48 پناه بر خدا از تأسّف و افسوس بزرگ. تأسّفى كه انسان در آخرت به آن دچار مى شود، اين است كه در قيامت افسوس مى خورد كه چرا لحظات دنيا را درمعصيت گذرانده و عمل صالح انجام نداده. متأسف است از اين كه چرا بر اعمال صالحه خويش نيفزوده تا امروز به درجات عالى تر بهشت و قرب الهى راه يابد.

ولى تأسّف و حسرت كافر و مشرك و منافق و گناهكارانى كه بدون توبه و آمرزش از دنيا رفته اند بزرگ و بزرگتر است كه براى جلوگيرى از چنين حسرت هايى بايد از همين دنيا به فكر چاره بود.

وَ الْمُصِيبَةِ الْكُبْرى

«مصيبت» شدت و سختى است; و شايد مراد و منظور، سختى قيامت باشد. و شايد منظور مصيبت در دين باشد. چنانكه اميرالمؤمنين(عليه السلام) در پاسخ شخصى كه عرض كرد: شديدترين مصايب كدام است؟ فرمود: مصيبت در دين49.

مصيبت در دين، همان دين فروشى است و به خاطر دنيا وماديّت، دين را رها كردن.

وَأشْقَى الشَّقـاءِ

«شقاوت» افتادن در بدبختيهاست و بدترين بدبختى آنست كه لذّت ابدى و حيات ابدى را بقه لذت زودگذر و حيات فانى بفروشد. چنانكه از اميرالمؤمنين(عليه السلام)سؤال شد: «فَأىُّ الْخَلْقِ أشْقى»؟ قال: «مَنْ بـاعَ دينَهُ بِدُنْيـا غَيْرِهِ50»

كدام خلق شقى ترند؟ فرمود: كسى كه دينش را به دنياى غيرش بفروشد. كسى كه دين را فداى دنياى خودش مى كند شقى است و آن كه دينش را به خاطر لذت و عيش ديگران از دست مى دهد شقى تر است.

] پناه به خدا از[ بدترين بدبختى ها كه فروختن دين به دنياى غيراست.

وَسوءُ الْمَـابِ وَ حِرْمـانِ الثَّوابِ

«مآب» از «أوْبَ» به معناى رجوع و بازگشت است كه همان عاقبت و پايان كار باشد. آن جا كه تلاش انسان او ره سر انجامى زيبا و پايان پر از رحمت نرساند، دچار عاقبت سو و بد شده است. و قهرى است كه چنين شخصى از پاداش خير محروم مانده و جايگاه بسيار سختى دارد (جهنم).

خدايا! از عاقبت بد و محروم شدن از ثواب (پاداش و نعمت بهشت) به تو پناه مى بريم. بد عاقبتى و ناكامى معلول صفات منفى و رفتارِ دور از شأن انسانى است.

وَ حُلُولِ الْعِقـابِ

«حلول»، نزول و فرود آمدن در مكان است و «عقاب»، عقوبت و كيفر گناه.

آنچه سبب عقوبت فرد و اجتماع مى شود گناهانى است كه فرد و جامعه مرتكب آنها مى شوند. گناه، علاوه بر عقوبت اخروى، عقوبتهاى دنيوى نيز دارد; گناهانى كه نعمتها را تغيير مى دهد و انواع گرفتارى را براى انسان پيش مى آورد، از جمله كيفرهاى دنيوى است. پس، بايد به خدا پناه برد از نزول كيفر و از صفات و رفتار منفى اى كه سبب فرود آمدن كيفر مى گردد.

«أللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ الِهِ وَ أعِذْنى مِنْ كُلّ ذلِكَ بِرَحْمَتِكَ وَ جَميعَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِنـاتِ، يـا أَرْحَمَ الرّاحِمينَ» خدايا! برمحمّد و آل او درود و رحمت فرست و مرا و همه مردان و زنان مؤمن را از اين صفات و رفتار منفى و آثار آنها به رحمت خود در پناه خود گير، اى مهربانترين مهربانها.

آنچه در اين قسمت و در قسمت گذشته بيان شد، ترجمه كوتاهى بود از دعاى هشتم صحيفه سجاديه كه در آن امام سجاد(عليه السلام) به بيان اوصاف و رفتار خارج از حدّ عقل و دين، و آثار گناهان پرداخته، از همه آنها به خداى بزرگ پناه مى بريد. ما نيز به تأسّى از آن بزرگوار به خدا پناه مى بريم. به اميد روزى كه جامعه اسلامى از صفات و رفتار زشت پاك و منزه باشد.

پی نوشت ها:

1ـ معجم ألفاظ القرآن، ج2، ص 62.

2ـ سوره واقعه، آيات 46 و 45.

3ـ شرح غرر، ج2، ص 425، شماره 3131.

4ـ شرح غرر، ج2 ص 427، شماره 3141.

5ـ رياض السالكين، ص 126.

6ـ شرح فارسى غرر الحكم، ج 6، ص 383، شماره 10655.

7ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 445.

8ـ مفاتيح الجنان، ذيل مناجات منظوم .

9ـ سوره انعام، آيه 52.

10ـ رياض السالكين، ص 126.

11ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 1005 .

12ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 1006.

13ـ رياض السّالكين ص 127.

14ـ تحف العقول، ص 271، چاپ اسلاميه .

15ـ كنزالعمال، ج 6، ص 84، شماره14950.

16ـ ألمنجد الطّلاب .

17ـ بحار، ج 1 ص 166.

18ـ وسايل الشيعه، ج 18، ص 8، روايت 7.

19ـ وسايل الشيعه، ج 18، ص 12، روايت 10.

20ـ بحار، ج 10، ص 100، طبع تهران .

21ـ شرح فارسى غررالحكم، ج 5، ص 390، شماره 8891 .

22ـ رياض السالكين، ص 129.

23ـ نهج البلاغه، فيض الاسلام، نامه 53، ص 1030.

24ـ كافى، ج2، ص 313، روايت3، طبع تهران، بازار سلطانى .

25ـ رياض السالكين، ص 129.

26ـ بحار، ج 14، ص 329، طبع تهران .

27ـ بحار، ج 77، ص 173، طبع تهران .

28ـ غرر، فصل سوّم، شماره 94. شرح فارسى غرر الحكم، ج 2، ص 269 شماره 2572.

29ـ شرح فارسى غرر، ج 2، ص 310، شماره 2715.

30ـ شرح فارسى غرر، ج 5، ص 259، شماره 8445.

31ـ شرح غرر، ج 5، ص 295، شماره 8444.

32ـ رياض السالكين، ص 129.

33ـ شرح غرر، ج 5، ص 211، شماره 8026.

34ـ بحار، ج 73، ص 395، روايت 1، طبع تهران.

35ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 469، صفحه 1304.

36ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 340 ص 1249.

37ـ سوره مجادله، آيه 19

38ـ رياض السالكين، ص 130.

39ـ معجم الفاظ القرآن، ج 1 ص 586.

40ـ مفردات راغب، ص 236.

41ـ ميزان الحكمة، ج 4، ص 445.

42ـ بحار، ج 72، ص 192، روايت 9.

43ـ نورالثقلين، ج 4، ص 31، روايت 109.

44ـ ميزان الحكمه،ج 4، ص 448.

45ـ رياض السالكين، ص 131

46ـ رياض السالكين، ص 131.

47ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 27 ص 887.

48ـ رياض السالكين، ص 131.

49ـ رياض السالكين، ص 132.

50ـ بحار، ج 77، ص 378، سطر 1.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی