صفات اخلاقی (1)

دوره نهم، شماره هشت

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نام جزوه: صفات اخلاقی (1)

نويسنده: زير نظر هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم - تلفن 2-7743221

نوبت چاپ: اوّل

تيراژ: 10000 جلد

تاريخ چاپ: 1379 هـ ش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

صفت عبارت از آن خاصيتى است كه در يك موجود به صورت ذاتى و يا عرضى يافت مى شود. مانند آتش كه خاصيت ذاتى آن گرما و حرارت است و يا نمك كه خاصيت ذاتى آن شورى است،(حرارت براى آتش و شورى براى نمك دو صفت ذاتى هستند) و يا مانند خاصيت علم حصولى براى نفس و يا خاصيت رنگ براى آب كه عرضى هستند. (سفيدى براى لباس و قرمزى براى آب دو صفت عرضى هستند) آيا صفات اخلاقى از خصايص ذاتى نفس است يا از خصايص عرضى آن؟ منظور اينست كه آيا صفات اخلاقى در نفس پنهان است و با گذشت زمان در شعاع اراده و رفتار ظهور فعلى پيدا كرده و در نفس آشكار مى شود. و يا اين كه در نفس هيچ چيز نيست; ولى داراى حالت انفعالى است و آنها را كسب كرده و از خارج مى گيرد؟

شكى نيست در اين كه صفات در صورتى اخلاقى هستند كه ظهور فعلى آنها جنبه ارادى و اختيارى داشته باشد. و اگر ظهور فعلى آنها جبرى و تكوينى باشد داخل در خَلْق و آفرينش انسان خواهد بود. و شكى نيست كه تا موجودى قابليت خَلْقى و وجودى در داشتن يك خاصيت نداشته باشد، هرگز ملازم و همراه با آن صفت و خاصيت نخواهد شد. بنابراين صفات اخلاقى از جهتى ذاتى و از جهتى ديگر عرضى اند. از آن جهت كه وجود استعدادى آنها در نفس است و خاصيت ذاتى نفس است، صفات ذاتى و از آن جهت كه ظهور فعلى آنها در شعاع انديشه، معرفت، اراده و انتخاب پيدا مى شود عرضى اند. گرايش و ميل به صفات فضيلت امرى استعدادى در مرتبه انسانى است، ميل به جود، مروّت، شرف، عرّت، عبوديّت خدا، حلم، وقار، ايمان به خدا و آخرت، ايثار، گذشت، انصاف، عدل و... در مرتبه انسانى نفس وجود دارد. اين گرايش و ميل، تكوينى است و لكن ظهور فعلى آنها در نفس كه سبب زينت مرتبه انسانى مى شود; ارادى و اختيارى است. بنابراين وجود فعلى صفات، عرضى است.

مراقبت و توجه به آنها سبب بقايشان در نفس و نبود مراقبت و التفات لازم موجب ضعف و چه بسا نفى فعلى آنها مى شود. و امّا گرايش و ميل به صفات رذيلت در مرتبه انسانى نفس وجودى ندارد و در صورتى كه گرايشهاى غريزى و حيوانى ر امستقل از خواستهاى انسانى ملاحظه كينم; به جهت اين كه امورى تكوينى هستند و به صورت طالب ارضاء خواسته هاى خود مى باشند توصيف به رذيلت نمى شوند و نيز ارضاء آنها در حدود قوانين عقلى و شرعى سبب مى شود كه فعليّت اين نوع ميلها و گرايشها رنگ انسانى پيدا كند وفضليت محسوب شود، تنها در يك صورت فعليّت اميال حيوانى وصف رذليت پيدا مى كند و آن زمانى كه همراه با مرتبه انسانى ملاحظه شود و با ارزشهاى انسانى سنجيده و مقايسه شود و به جاى آن كه وسيله جهت ارتقاء مرتبه انسانى و ارزشهاى والاى آن باشد. التى عليه آنها قرار گيرد و در عبارتى كوتاه ارضاء خواسته ها و اميال و غرايز حيوانى از حدود قوانين شرع و عقل خارج شود، اينجاست كه ظهور فعلى آنها وصف رذيلت پيدا مى كند وبرخى از صفات قبح ذاتى دارند و به اين معنا كه رذيله بودن آنها عرضى نيست. ظلم، حسد، كبر، عُجب، دنيا محورى، دشمنى با بندگان و اولياء خدا، كفر ناسپاسى، تحقير مؤمن، شرك ... داراى قبح ذاتى اند زيرا از جنود جهل بوده و از جهل انسان ناشى مى شود. صفات رذيلت مانع حركت فعلى انسان به سمت كمال است و علّت محروميت مرتبه انسانى از صفات خداوندى است. به همين جهت مى توان گفت كه صفات رذيلت براى نفس شرّند، چنانكه صفات فضيلت براى نفس خيرند.

ظهور فعلى فضائل در ديدگاه عقل و شرع، معيار كرامت و ارزش براى انسان است چنان كه ظهور فعلى رذايل معيار پستى و ذلّت و زبونى و بى ارزشى براى انسان مى باشد. و جامعه انسانى به آن جامعه اى گفته مى شود كه روابط بر اساس فضائل صورت بگيرد و انسانها در پى ظهور فعلى فضائل باشند. و چنين جامعه اى قادر خواهد بود كه بزرگترين مشكل خود را در بُعد سياسى، اقتصادى، اخلاقى و فرهنگى حلّ كند و جلوى بحرانها، ناامنى ها، روابط نامشروع جنسى و ... كه ناشى از وضع نابسامان اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه است; را بگيرد. امّا جامعه اى كه حركتهاى فردى و اجتماعى در آن برپايه رذايل انجام مى شود و مردم رذايل را بهتر از فضائل مى پسندند و در پى ظهور فعلى آن هستند; اين جامعه هر چند افراد آن خَلْق انسانى دارند و به آن لحاظ گفته مى شود، جامعه انسانى ولكن در واقع جامعه اى حيوانى، مادّى و ذلّت و زبونى است. چنين جامعه اى هر چند عالى ترين امكانات علمى و صنعتى و رفاهى را داشته باشد، ولى هرگز قادر به حلّ مشكلات اخلاقى از برنامه هاى سياسى، اقتصادى، تربيتى و فرهنگى نخواهد بود و در آتش ناامنى، بى حرمتى، شهوت مادّى و جنسى روزگار ذلّت و زبونى و حيوانى خود را خواهد، گذراند. آن چنان كه در جوامع امروز مشاهده مى شود.

آيا صنعت و تكنيك و رفاه مادّى جامعه امريكا را از بحران فقر و تبعيض، آدم كشى، فساد جنسى و روابط ضد انسانى، جنايت و ... رهانيده است؟! آيا جوامع غربى بحرانهاى روانى سياسى و فقر و تبعيض را بر طرف كرده اند، يا هنوز خبر از جنايت و قتل و دزدى و رشوه و فساد جنسى به گوش مى رسد. و همچنين كشورهايى كه مستعمره و محل چپاول غرب است. و سردمداران آن سر سپرده اند; دور از ذلت و زبونى هستند يا در تقليدهاى كوركورانه و پستى و ذلّت بردگى غرب مى سوزند، ولى آنقدر بى احساس و درك شده اند; كه يك آخ هم نمى گويند. و براى بدست آوردن عزّت ملّى و دينى خود يك آه هم نمى كشند.

به هر حال آنچه انسان را از حيوان و جامعه انسانى را از جامعه حيوانى جدا مى كند; معرفت فضائل و بكارگيرى آنها در شئوون زندگى فردى و اجتماعى و روابط است. در اينجا هر چند كوتاه و فشرده به بررسى عزّت نفس و زهد در دنيا (كه جاذب فضائل و طردكننده رذائل است) مى پردازيم.

عزّت نفس

براى فهم بهتر عزّت نفس و عوامل و اسباب ذلّت لازم است، كه مفهوم عزّت و نفس را توضيح دهيم.

مفهوم عزّت: عزّت به معناى عزيزشدن، گرامى شدن و شرافت، آمده است، عزّت و عزيز شدن دو قسم است:

1ـ عزّت واقعى و حقيقى.           2ـ عزّت اعتبارى.

عزّت واقعى وابسته به ساختمان وجودى است و از حالت ثبات برخوردار است به عبارت ديگر عزّت واقعى هر موجودى عبارت از ظهور فعلى ويژگيهاى عالى وجودى او است. مثلاً درختى عزيز و گرامى است كه ويژگيهاى درونى و واقعى اش ظاهر شود. درست رشد كند، محصول سالمى داشته باشد و از چوبى مرغوب برخوردار باشد و همينطور انسان زمانى عزّت واقعى پيدا مى كند كه ويژگيهاى عالى وجودى اش در گفتار و رفتار و انديشه اش ظاهر شوند. اين نوع عزّت در ميان انسانها يكسان بوده و معلول شرايط زمانى، مكانى و مسائل اجتماعى نيست و هرگز محكوم آنها قرار نمى گيرد. و با تحول و دگرگونى در آنها دگرگون نمى شود. داراى حالت ثابت است. عزّت واقعى انسان وابسته به ساختمان وجودى و روحى انسان است. و امّا عزّت اعتبارى وابسته به شرايط و جوّ حاكم است. عزيز شدن اشخاص به لحاظ اعتبارى در نزد گروهها، احزاب، مكاتب، اجتماعات و... متفاوت است. يك گروه يا حزب و يا مكتب و يا اجتماع براى فردى عزّت قائل است كه داراى قدرت مالى و سياسى باشد. و گروه يا... ديگر افرادى را عزيز مى شمرند كه از اشراف باشند و يا در خانواه اشرافى بزرگ شده باشند و يا كسانى را گرامى مى دارند، كه بهره بيشترى از ماديّت داشته باشند و يا در خدمت منافع آنها باشند. وآنانى كه دور از خواسته هاى نفسانيشان زندگى كنند ذليل و خوار مى شمارند. و ممكن است مكتبى عزّت افراد را در همان ظهور ويژگيهاى عالى وجودى انسان بداند. و آن عزّت را اعتبار كند كه در اين صورت عزّت اعتبارى مطابقت با عزّت واقعى دارد. دين اسلام نظر به عزّت واقعى انسان دارد و آن را عزيز اعتبار مى كند. كيفيت عزّت، خواه واقعى و يا اعتبارى وابسته به دو مطلب است.

1ـ عزّت براى چه كس.     2ـ عزّت براى چه چيز.

به نحو كلى بيان مى داريم آن كسى كه عزيز مى دارد و آنچه انسان به خاطر آن عزيز مى شود تعيين كننده چگونگى عزّت هستند. اگر آن كس كه عزيز مى دارد دنيا باشد و كسى كه برده دنيا است و به خاطر رسيدن به آرزوى دنيوى عزيز داشته مى شود. بطورى كه هر قدر دنيا به او بيشتر روى آورد عزيزتر مى گردد. عزّت كيفيت دنيوى پيدا مى كند. لذا صاحبان مقام اعتبارى، ودارندگان ثروت و مكنت قدرت مادّى و آنانى كه درگير مسائل و خواسته هاى دنيوى هستند; در نظر اهل دنيا عزيزند. و چنين كيفيتى امروز بر جوامع بشرى حاكم است. عزيز در نظرشان رفاه طلبان بى درد و صاحبان ثروت و مقام بى احساس هستند و امّا اهل ديانت و واصلان به مقام تقوا و انسانيت در نظرشان ذليل و زبون مى باشند و به نظر تحقير به آنها مى نگرند. وچنانچه آن كس كه عزيز مى دارد خدا و رسول او باشند و به خاطر خوشنودى خدا و پاكى نفس عزيز شمرده مى شوند; عزّت از كيفيت الهى و انسانى برخوردار خواهد بود و اسلام چنين عزّتى را از انسانها طالب است. آن عزّتى كه با مرتبه انسانى سازگار است و سبب آن ايمان واقعى و تقواى الهى و پاكى نفس در جميع مراتب است.

مفهوم نفس

نفس حقيقى است كه عالى ترين مرتبه آن را روح الهى و نازلترين مرتبه آن بُعد جسمانى است و منظور از عزّت نفس، عزّت در جميع مراتب است چنان كه منظور از تهذيب نفس، تهذيب در جميع مراتب آن است. امّا كيفيت عزّت نفس در جميع مراتب مطلبى است كه بايد بررسى شود.

عزّت نفس چيست؟

عزّت نفس به معناى واقعى اين است كه حقيقت خويش را آن چنان كه هست بيابد و از گرايش و ميل به آنچه دون شأن انسانى و ايمانى او است دورى مى كند واز اعمالى كه او را به پستى انسانى و ايمانى مى كشاند، پرهيز و به آنچه سزاوار مرتبه عالى نفس است; روى آورد. با چنين تعريفى روشن است كه عزّت نفس جذب كننده صفات فضليت و طرد كننده صفات رذيلت است. و عزّت نفس را در واقع مى توان ريشه گرايش به خوبيها و نفى ميل به بديها دانست. كسى كه نفسش را عزيز و گرامى بدارد، خواسته هاى مرتبه حيوانى و جسمانى را مطابق با قوانين شرعى و عقلى پاسخ مى گويد و خويشتن را بخاطر هواها و لذّتها و شهوات زودگذر دنياوى در دنائت و پستى نمى اندازد. و از كنار آنچه لغو، لهو و لعب است، با كرامت مى گذرد.[1] در هنگام روبرو شدن با حوادث و گرفتاريها و احياناً فقر، تن به اَعمال و صفات پست نمى دهد، بلكه صبر مى كند.

كسى كه هستى انسان را در شعاع توحيد تفسير كند، خواهد دانست كه عزّت نفس انسان در وابستگى ارادى نفس به خداى متعال است.

عزّت در شعاع وابستگى ارادى به خدا

قرآن مجيد عزّت را ابتداء صفت الله و سپس رسول و آنگاه براى مؤمنين معرّفى كرده است. وَلِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ و لِلْمُؤمنينَ[2]: عزّت براى خدا و براى رسول خدا و براى مؤمنين است.

عزّت رسول وابسته به عزّت خدا است و عزّت مؤمنين به واسطه تبعيّت و پيروى از رسول وابسته به خدا مى باشد. و تمام عزّت منحصر در وجود خداوند است و او از عزّت ذاتى برخوردار مى باشد. و ديگران عزتشان تبعى است يعنى تا مادامى كه وابستگى ارادى به خدا دارند. شرافت دارند و غزيز شمرده مى شوند.

اَلَّذينَ يَتَّخذوُن الْكافرينَ اَوْلياءَ مِنْ دوُنِ الْمُؤمِنينَ اَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعاً[3]: آنانى كه كافرين را به دوستى گرفتند و ترك دوستى با مؤمنين كردند آيا عزّت را در نزد كافران مى طلبند؟! پس به حقيقت كه تمام و جميع عزّت براى خدا است.

آنانى كه كافرين را به دوستى مى گيرند و پيروى مى كنند شكى نيست كه قطع رابطه ارادى با خداى متعال كرده اند و با قطع وابستگى ارادى به خدا، از آنها سلب عزّت مى شود كافر خروج ارادى از نظام توحيد و كمال مطلوب دارد، و نفسش تهى از عزّت واقعى است. و افراد، چگونه از نفس خالى از عزّت، عزّت طلب مى كنند، و چگونه با پيروى او عزيز خواهند شد؟!

طالبان عزّت، بايد آن را در نزد خدا جستجو كنند. مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزّةَ فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جميعاً اِلَيْهِ يَصْعَدُ الكَلِمُ الطَّيِّبُ و الْعَمَلُ الْصالِحُ يَرْفَعُهُ...[4]: هر كس كه خواهان عزّت است (بايد بداند) كه جميع و تمام عزّت خاص خدا است. كلمه طيب و پاك به سوى او بالا مى رود و عمل صالح را بالا مى برد.

اگر حضرت يوسف(عليه السلام) در كاخ عزيز مصر تسليم ذلّت شهوانى نمى شود و هفت سال زندان را مى پذيرد، و اگر حضرت ابراهيم خليل(عليه السلام) آتش نمروديان را بر تسليم آئين آنها ترجيح مى دهد، و اگر رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) رنج و ناراحتى و شكنجه قريشيان را تحمّل مى كندو امام حسين(عليه السلام) مرگ سرخ را بر ذلّت بيعت با يزيد ترجيح مى دهد و موسى بن جعفر(عليهما السلام) ساليان شكنجه و زندانى هارونى را بر آسايش در خانه مى پذيرد و... فقط به خاطر حفظ عزّت نفس و نفى هرگونه پستى و ذلّت از خويشتن است. زيرا كه عزّت را در نزد خدا مى جستند نه در كاخهاى نمرودى و هارونى و... وابستگى وجودى به خداى متعال اقتضا مى كند كه عزّت وجودى انسان به او وابسته باشد نه بغير.

ونيز رفعت و بلندى، خاص هستى مطلق است و وابستگان به او عزّت شأن و بلندى مقام برخوردار خواهند بود. امام حسين(عليه السلام) در دعاى عرفه، عرض مى كند: يا مَنْ خَصَّ نَفْسُهُ بالسُّمُوِّ والرّفعة، و اَوْلِيـائُه بعزّه يعتزّون يا من جعلت له الملوك نيرالمذلّة على أعناقهم فهم من سطواته خائفونَ: اى كسى كه مرتبه و مقام بلند را به خود اختصاص داد و دوستانش به عزّت او خويش را عزيز مى گردانند.

بر اساس همين مطلب امام صادق(عليه السلام) فرمود: والعزيز بِغَيْرِ اللّهِ ذليلٌ...[5] جستن شرافت و عزيز شدن به غير وابستگى به خداوند متعال ذلّت است.

و اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره صفت دنيا فرمود: و عزُّها ذُلَّ[6]: عزّت دنيا عين ذلّت است.

به هر حال عزّت نفس در بندگى و طاعت خداوند متعال است.

اِلهى كَفى بى عزّاً أن أكون لك عَبْداً[7]: معبودم همين عزّت براى من بس، كه عبد و بنده تو باشم.

اِنَّ اللّه يقول كلَّ يَوْم : اَنَا ربُّكُمُ العزيز فَمَنْ أراد عزّالدارين فليطع العزيز[8]: براستى كه خدا در هر روزى مى فرمايد: من پروردگار عزيز و شكست ناپذير شما هستم پس كسى كه عزّت دنيا و آخرت را خواهان است بايد از (خدا كه) عزيز (على الاطلاق است) اطاعت كند.

شناخت عزّت نفس در شعاع شناخت ذلّت نفس

ضد عزّت ، ذلّت است. ذلّت نفس عبارت از رام شدن آن در مقابل هوسهاى حيوانى در آنجايى كه خروج از دستورات عقلى و شرعى را بدنبال داشته باشد، و مرتبه انسانى به فراموشى سپرده شود و مورد التفات و توجّه نباشد. و لذا در آنجايى كه هواهاى نفسانى در مقابل عقل و دين رام شود; عزّتِ مرتبه انسانى نفس را به همراه دارد.

حسد، كبر، عجب و نفاق و... . ملازم با ذلّت هستند. تا شخص دچار ذلّت درونى نشود به صفات رذيلت روى نمى آورد. بدگويى از ديگران، تمسخر، عيبجويى، تحقير افراد و... سببش جز احساس ذلّتى كه شخص در نفسش دارد، نيست. البته شخص داراى صفات ناپسند ممكن است متوجه اين مطلب نباشد. امام صادق(عليه السلام) در مورد تكبّر فرمود: ما مَنْ رَجُل تَكَبَّرَ آوْ تَجَبَّرَ اِلاّ لِذلّة وَجَدَها فى نَفْسِهِ[9]: نيست فردى كه تكبر و سركشى مى كند جز به خاطر ذلّتى كه آن را در نفسش يافته است.

و اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: لاَيَتكَبَّرُ اِلاّ وَضيعٌ خاملٌ[10]: تكبر نمى كند مگر شخص فرومايه و پست.

پديده ذلّت در نفس معلول خروج انسان از حدّ كمال وجودى و معرفت و قابليت وجودى خويش است. اگر شخصى دانشى ندارد ولى ژست دانشمندان را به خود مى گيرد. ثروتى ندارد ولكن رفتار ثروتمندان را تقليد مى كند، تدبير و مديريت ندارد ولى به كارهايى اقدام مى كند، تا نقش مديران را ايفاء كند، تخصصى در كار مشخصى ندارد ولكن، خود را متخصص آن فن معرّفى مى كند دليل خروج انسان از حد كمال و قابليت وجوديش مى باشد. و همينطور است شخصى كه در مرتبه اى از دانش است ولكن كتمان علم و دانش مى كند. به رشد رسيده است، لكن دست به حركات بچه گانه مى زند. از هنر و تدبيرى كه دارد استفاده لازم را نمى برد و... تمام اين موارد مصداق خروج انسان از مرتبه كمال و قابليت وجودى خويش است. و نيز انسانى كه از حيث شأن وجودى براى آخرت و قرب خدا، آفريده شده است ولى حياتش را در آمـال دنيوى خلاصه و منحصر مى كند; مصداق بارز خروج از مرتبه شأن و كمال مى باشد و چنين مصاديقى سبب پديده ذلّت در نفس مى شوند.

در مقابل آن عزّت است كه حركت و سير نفس در مرتبه كمال وجودى و علم خويش است. در حدّ توانش سخن مى گويد; به تدبير خود و اتباع مى پردازد، در حدّ قدرت مالى خويش به زندگى اش توسعه مى دهد و به ديگران يارى مى رساند. به اندازه عقل و انديشه، مثبتش به كارهايى اقدام مى كند كه در حدّ توان سياسى، اقتصادى، فرهنگى، نظامى، اخلاقى و... اوست. با كسانى همنشين مى شود كه يا از آنها علم بياموزد و بر رشد دينى اش بيفزايد، يا با ديدنش به ياد خدا بيفتد و يا خود به او تعليم دهد و او را در مسير خدا قرار دهد و به هر حال از كسالت معنوى بيرون بيايد. و همانگونه كه اقدام شخص به اِعمال صفات ناپسند، به جهت ذلّتى است كه در خود مى بيند، اقدام شخص به صفات ناپسند، به جهت ذلّتى است كه در خود مى بيند، اقدام شخص به صفات فضيلت و اِعمال انها به جهت عزّتى است كه در متن نفسش مشاهده مى كند.

كيفيت كسب عزّت نفس

عزّت نفس به نحوى كه بيان شد، واقعيتى است كه در مرتبه انسانى نفس مطرح است انسان به عنوان انسان طالب عزّت انسانى است. اين طلب و خواسته هر چند امرى تكوينى در نفس مى باشد ولكن ظهور فعلى آن ارادى و اختيارى است از آنجا كه مراتب نفس موجود در يك وجود هستند تأثير متقابل آنها در يكديگر حتمى است. عزّت نفس در مرتبه انسانى وابسته به رعايت شرايط عزّت در مراتب نازل نفس است. اگر انسان در مراتب جسمانى و حيوانى به اعمال عقلانى و شرعى اقدام كند; موفّق به عزّت نفس در مرتبه انسانى خواهد شد. ولى غفلت از اعمال عقلانى و شرعى و ارتكاب كارهايى كه با شأن انسانى سازگار نيست; مانع ظهور فعلى عزّت نفس خواهد شد.

انسان به گونه اى آفريده شده كه براى كمال انسانى ناچار از استفاده و بهره گيرى از بدن و بُعد حيوانى و ميلها و كششهاى موجود در آنها است حيات معنوى در دنيا وابسته به حيات مادّى و اصلاح در آن حيات است. اگر چشم از نگاه به نامحرمان بازداشته شود، و دست و پا از خيانت و انحراف دور باشند; حركتى به سوى دزدى، تضييع حقوق، ظلم و... نداشته باشند، و زبان از فحش، ناسزا، غيبت، حرفهاى لغو و... بازگرفته شود; و در معده جز نعمتهاى حلال داخل نگردد. و به طور كلى حركت نفس در مرتبه حيوانى و جسمانى حركتى عقلانى و دينى باشد; استعداد حركت براى پيدايش حيات معنوى و عزّت نفس پيدا خواهد شد. البته براى حركت از حيات مادّى به حيات معنوى و عزّت انسانى ابتداء ايمان، آويختگى به خدا و استعانت از او لازم است. زيرا نبود چنين شرطى كافى است; كه نفس حركتى در شهوات حيوانى و خواسته هاى جسمانى بدون توجه به خواسته هاى انسانى داشته باشد. سيرى كوتاه در دُعاهاى صحيفه سجاديه ما را به چنين ايمان و استعانتى فرا مى خواند. حضرت در بسيارى از مناجاتها و دعاهاى خود، خدا را به كمك مى طلبد. و يارى طلبيدن از خدا براى حركت انسانى در فرازهايى از دُعاهاى صحيفه سجاديه به نحوى است كه حركت نفس از حيات مادّى به حيات انسانى جز در سايه عنايت و استعانت از حق ممكن نيست براى نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم.

« صَلِّ عَلى محمَّد و الِهِ وَاَدْنِنا اِلى قُرْبِكَ... فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد والهِ وَاهْدِناء... ومَنْ هَدَيْتَ لَمْ يُغْوِهِ اِضْلالُ الْمُضِلّينَ فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد والِهِ وَاْمَنعْنا بِعِزِّكَ مِنْ عِبادِكَ وَاَغْنِنا عَنْ غَيْرِكَ بِاِرْفادِكَ وَاسْلُكْ بِنا سَبيلَ الْحَقِّ بِاِرْشادِكَ...»[11]: درود بر محمّد و آل او فرست و ما را به قرب خود شريك گردان... پس درود بر محمّد و ال او فرست و ما را هدايت كن... و كسى را كه تو هدايت كنى گمراه ساختن گمراه كنندگان او را اغواء و منحرف نخواهد كرد پس بر محمّد و آلش درود فرست و به مقام عزّت خودت مارا (از اظهار حاجت به بندگانت) منع فرما و با بخشش و عطاى خودت ما را از غير خودت بى نياز گردان، و با راهنمايى و ارشاد خودت ما را به راه حق سالك گردان.

وَ اَزِلْ عَنّى كُلَّ شَكٍّ و شُبهَة وَاجْعَلْ لى فى الْحَقِّ طَريقاً مِنْ كُلِّ رَحْمَة... وَأشْرِبْ قَلْبى عِنْدَ ذُهُولِ الْعُقولِ طاعَتَكَ...[12]: و هر شك و شبهه اى را از من زايل گردان و در حق و درستى راهى به هر رحمتى برايم قرار ده[13] ... و در آن هنگام كه عقلها در غفلت و بى خبرى است، قلبم را به طاعت و فرمان خود اشراب گردان (مخلوط و آميخته ساز).

اَللّهُمَّ وَثَبْتُ فى طاعَتِكَ نِيَّتى وَاَحْكِمْ فى عِبادَتِكَ بَصيرتى وَوفَّقْنى مِنَ الاََْعْمالِ لِما تُغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطايا عَنّى...[14]: خدايا! نيّت مرا در طاعت و فرمانبرى از خودت ثابت و پايدار گردان و عقل و بصيرتم را در عبادت و پرستش خود محكم و استوار ساز و مرا موفّق به اعمالى گردان كه پليدى و ناپاكى خطاها و گناهان را از (جان و روح) من شستشو داده و پاك سازد.

براى اين كه ميلها و كششهاى مادّى و حيوانى به استعانت از حق و ايمان خالص در مسير صحيح انسانى قرار بگيرد و منجّر به عزّت نفس در مرتبه انسانى شود; نيازمند به اقرار قلبى و عملى به غناى ذاتى خداوند و فقر ذاتى مخلوقات مى باشد. نياز خويش را در محضر نيازمندان جستجو كردن و از بى نياز مطلق غافل بودن نهايت ذلّت نفس و انحطاط نفس است. نياز پيش مخلوق بردن و آبروى خويش را در گرو بخششهاى ناچيز آنها گذاشتن به خاطر رسيدن به رفاه دنياوى و تأمين تجمّلات زندگى بسيار ذلّت آور است. و امّا قناعت كردن به آنچه هست و سختيهاى معيشتى، صبر و تحمّل نشان دادن و خود را از خلق بى نياز داشتن و رفع نيازهاى خويش را با تلاش و كوشش و تدبير عاقلانه از خداوند متعال خواستن كمال عزّت نفس است. انسانى كه معتقد به وابستگى خالص وجودى موجودات به خداست و حقيقت وجودى آنها را عين فقر و نادارى و نيازمندى مى داند. و خدا را به صفت غنا و بى نيازى ذاتى پذيرفته است. سزاوار است كه در شئوون زندگى تسليم خداوند گردد تا با انقطاع از خلق و اتّصال ارادى خالص به حقّ به عالى ترين درجه از عزّت نفس نائل گردد. روزى جبرئيل بر رسول خدا حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد و عرض كرد، خدا - جلّ و جلاله - سلامت مى رساند و مى فرمايد : هذِهِ بطحاء مكّة لك رضراضه ذهباً قال: فنظر النبىّ(صلى الله عليه وآله وسلم) الى السماء ثلاثاً ثمّ قال: لا يا ربّ، و لكن أشبع يَوْماً فأحمدك و أجوع يَوْماً فأسألك:[15] اين سرزمين بى درخت و گياه و پر از شن و ماسه است. براى توست كه بخواهى شن و سنگ ريزه هاى آن را طلا قرار دهم. پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) سه مرتبه به آسمان نظر كرد. سپس عرض كرد: اى پروردگارم، چنين چيزى را طلب نمى كنم. ولكن (دوست دارم) يك روز سير باشم پس تو را ستايش كنم و روز ديگر گرسنه باشم ، پس تو را سؤال كنم (و نياز خويش به نزد تو آورم).

امام زين العابدين(عليه السلام) در مقام مناجات و دُعا خدا را به احساس بى نيازى از خلق مى خواند. و عزّت نفس را در احساس بى نيازى از خلق و نيازمندى به خدا طلب مى كند.

اَللّهُمَّ اِنّى اَخْلَصْتُ بانْقِطاعى اِلَيْكَ وَأقْبَلْتُ بِكُلّى عَلَيْكَ وَصَرَفْتُ وَجْهى عَمَّنْ يَحْتاجُ اِلى رِفْدِكَ وَقَلَبْتُ مَسْئَلَتى عَمَّنْ لَمْ يَسْتَغْنِ عَنْ فَضْلِكَ: بار خدايا به حقيقت كه من خود را با بريدنم (از غير تو) و پيوستنم به تو و براى سير به سوى تو اطاعت تو خالص كردم. و با تمام وجودم به جانب تو روى آوردم. از كسى كه (خودش) به عطا و بخشش تو محتاج است (به سوى تو) روى گردانيده ام و از كسى كه بى نياز از فضل تو نيست. خواسته هايم را (بسوى تو) برگرداندم.

وَرأيْتُ اَنَّ طَلَبَ الْمُحتاج اِلَى الْمُحتاجِ سَفَهٌ مِنْ رَأبِهِ وَضَلَّةٌ مِنْ عَقْلِهِ فَكَمْ قَدْ رأيْتُ يا اِلهى مِنْ اُناس طَلَبُوا العِزَّ بِغَيرِكَ فَذَلُّوا وَرامُوا الثَّرْوَةَ مِنْ سِواكَ فَافْتَقَرُوا وَحاوَلُوا الاِْرْتِفاعَ فَاتَّضَعُوا: و مشاهده كردم كه حاجت بردن نيازمند به سوى نيازمند سبُكى و بى خردى در انديشه و انحراف و گمراهى از (طريق) عقلش است. پس اى خدايم چه بسا مردمى را ديدم كه عزّت را «در اتصال ارادى) به وسيله غير تو جستند. پس ذليل شدند. (دچار ذلّت نفس شدند) و ثروت و بى نيازى را از سواى تو طلب كردند پس فقير شدند و بلندى مقام را از غير تو خواستند، پس خوار و پَست گرديدند.

فَصَحَّ بِمُعايَنَةِ اَمْثالِهِمْ حازِمٌ وَفَّقَهُ اعْتِبارُهُ وَاَرْشَدَهُ اِلى طَريقِ صَوابِهِ اخْتيارُهُ[16]: به سبب مشاهده امثال اين افراد است كه شخص دورانديش (از بيمارى غفلت) شفا يافته و به عبرت و پند گرفتن موفّق شده و به راه درستى كه اختيار كرده; ارشاد گشته است.

به هر حال با ايمان به خدا و يارى جستن از محضر او، انسان حركتى ايمانى در بُعد حيوانى و جسمانى پيدا مى كند; و با نيالودن نفس به پليديهاى شهوانى موفّق به عزّت نفس مى شود. آن كس كه از حركتهاى نامطلوب در بُعد جسمانى و حيوانى برخوردار است; هرگز عزّت انسانى پيدا نمى كند و نفسش در نزد خدا و رسولان و اوصياء و اولياء او عزيز و گرامى نمى شود. زيرا چنين نفسى از نظر آنها ارزش و قيمت ندارد، هر چند اهل دنيا به خاطر برخى از مصالح دنيوى برايش اعتبار و ارزش قائل باشند.

اميرالمؤمين(عليه السلام) فرمود: مَنْ عَصَى اللّهَ ذَلَّ قَدْرَهُ[17]: هر كس خدا را نافرمانى كند، قدرش ذليل و خوار شود.

ونيز فرمود: اِنَّمـا الْكَرَمُ التَّنَزُّهُ عَنِ الْمَعـاصى[18]: گرامى بودن جز پاك بودن از گناهان و بديها نيست.

ونيز فرمود:اَلْمَعْصِيَةُ هِمَّةُ الاْرْجـاسِ[19]: معصيت و نافرمانى همّت پليدان و ناپاكان است.

و نيز فرمود: مَنْ تلذَّذ بِمَعـاصى اللّهِ أوْرَثَهُ اللّهُ ذُلاًّ[20]: هر كس به معصيت هاى خدا لذّت جويد خداوند ذلت را به او ميراث دهد (او را ذليل و خوار گرداند).

خلاصه اين كه: كيفيت و چگونگى عزّت نفس در گرو فعّاليتهاى انسانى در بُعد حيوانى و جسمانى است. و فعاليتهاى انسانى در آن دو بُعد معلول ايمان به حقّ و استعانت و يارى جستن از حق مى باشد. و ايمان و استعانت از خداوند در شعاع اين درك است كه خدا داراى غناى ذاتى و بخشنده صفات نيكو است، ولى مخلوق از فقر ذاتى برخوردار است. و فهم اين مطلب كه وابستگى ارادى به مخلوق (به صورتى كه جهت ذلّت و خوارى داشته باشد) سبب خروج از ايمان و عقل مى شود. و انسان را گرفتار نافرمانى از خدا مى گرداند. عمل به ظواهر دين، انجام فرايض و ترك حرامها، ايمان و استعانت ما را به خدا قوى تر و فهم ما را در غناى ذاتى خداوند و ضعف مخلوق بيشتر مى كند.

غالب اشخاصى كه مبتلا به ذلّت نفس مى شوند، بدان جهت است، كه مخلوق را مؤثر در سرنوشت، روزى، حيات و بقاء خود مى دانند. و براى اين كه از وابستگى ارادى به آنها خارج نشوند، به اعمال و رفتارى اقدام مى كنند كه در ديد توحيدى و انسانى پست محسوب مى شود; نظير اعمالى كه مردم در برابر زورمندان جامعه، مرتكب مى شوند. كه تاريخ شاهان، يزيديان و عمر سعدها از آنها پر است. كشتن امام حسين(عليه السلام) براى رسيدن به حكومت رى يا جايزه گرفتن از يزيد و اقدام به ترورهاى كور از سوى منافقين و دريوزگى در نزد مقامهاى بالا براى رسيدن به پست و مقام و... نمونه اى بارز از ظهور فعلى ذلّت نفس است.

كُلُّ عِزٍّ لايُؤيّدُهُ دينٌ مَذَلَّةٌ: هر عزّتى كه دين آن را تأئيد نكند و قوى نگرداند ذلّت است. نفسى كه عزّت نفس پيدا مى كند; استعداد و ميل به فضائل در او تقويت مى شود خويشتن را در پناه فضائل قرار مى دهد تا رذايل به او آسيبى نرسانند. چنانكه شخص خود را در پناه علم قرار مى دهد تا از آفات جهل در امان باشد. و چنانكه افراد در جبهه نبرد در پناه سنگر (در حين مبارزه با دشمن) خود را از آماج گلوله هاى دشمن حفظ مى كنند. در پناه تواضع و فروتنى در مقابل خدا نفس خويش را از تكبر و آفات آن مصون مى دارد. و در سنگر شكر از افتادن در دام كفر مصون مى ماند و با داشتن عفّت از شرّ تهتك نجات مى يابد و با عبوديّت و بندگى خداى يكتا از بندگى مخلوق و طاغوت حفظ مى شود و...

عزّت جامعه

عزّت جامعه جداى از عزّت افرادش نيست. آنگاه كه افراد جامعه تصميم و عزم بر عزّت نفس داشته باشند. جامعه عزّت پيدا مى كند. البته افراد پس از ايمان و اقرار به غناى ذاتى خداوند و فقر ذاتى ديگر موجودات و عبوديّت ذات خالق، براى رسيدن به عزّت جامعه و دوام و بقاى آن بايد دو مطلب ديگر را مورد توجّه داشته باشد.

1ـ امر به معروف و نهى از منكر.             2ـ جهاد.

امر به معروف و نهى از منكر انتقال عزّت و نفى ذلّت است. شخصى كه منكرى را مرتكب مى شود و يا معروفى را ترك مى كند، ذلّت را بر خويشتن روا داشته و از خويش سلب عزّت كرده است. امر به معروف و نهى از منكر او را به عزّت نفس بازمى گرداند و با عمل به معروف ذلّت از نفسش محو مى شود. امام باقر(عليه السلام) فرمود: الأمر بالمعروف والنهى عن المنكر خلقان من خلق اللّهِ عزّوجلّ ـ فمن نَصَرَ هُمـا أعزّه اللّه ومن خذلهما خذله اللّه[21]: امر به معرف و نهى از منكر دو خلق از آفرينش خداى عزّوجلّ هستند. كسى كه آن دو را يارى كند خدا به او عزّت مى دهد و كسى كه دست از يارى آن دو بردارد خداوند او را خوار مى كند و ياريش نمى نمايد.

يارى كردن امر به معروف و نهى از منكر از جانب آمر و ناهى اينست كه با عمل به معروف و ترك از منكر و با بيان معروف و منكر به افراد جامعه آگاهى دهد و افراد تارك معروف را به انجام آن فراخواند و عامل منكر را از اعمال زشتش بازدارد. و يارى كردن آن دو از جانب تارك معروف و عامل منكر اينست كه حقّ را بپذيرد، توبه كند و به راه راست درآيد. نفسش را به زشتيها و رذايل نيالايد و از انجام اعمال شايسته غفلت نكند. جمله «من نصرهما اعزّه اللّه» ممكن است شامل هر دو جانب شود. و خداوند به هر دو طرف عزّت بخشد. و جمله «خذلهما خذله اللّه» نيز شايد شامل هر دو طرف مى شود و در صورتى كه به انجام اين فريضه الهى اقدام نكنند. خداوند تارك امر به معروف و نهى از منكر را و نيز تارك معروف و عامل منكر را در آخرت و احياناً در دنيا ذليل و خوار مى گرداند.

جهاد خواه جهاد با نفس و يا با دشمن دين و انسانيت نيز سبب عزّت و شوكت و عظمت جامعه مى شود. مردم از تحت حاكميت طاغوت، فاسق، فاجر و ظالم خارج شده، در شعاع حاكميت (اَللّه) قرار مى گيرند. و به اين صورت از ذلّت خارج شده، عزّت پيدا مى كنند. اميرالمؤمنين(عليه السلام) به يارانش فرمود: امّا بعدُ فَإنَّ الجهادَ باب من ابواب الجنّةِ، فَتَحَهُ اللّهُ لِخـاصَّةِ أوْلِيـائِهِ، وَهُوَ لِبـاسُ التقوى، ودِرْعُ اللّهِ الحصينة، وجُنَّتَهُ الْوَثِيقَةُ، فَمَنْ تَرَكَهُ رَغْبَةً عَنْهُ، ألْبَسَهُ اللّهُ ثَوْبَ الذُلَّ وَشَمْلَةَ الْبَلاءِ ودُيِّثَ بالصَّغـارِ وَالْقَمـاءَةِ، وَضُرِبَ عَلى قَلْبِهِ بِالاِْشهـابِ...[22]. «پس از حمد و ستايش خداوند و سلام بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)» پس براستى كه جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند آن را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. و جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. مردمى كه از جهاد روى برگردانند، خداوند لباس ذلّت بر تن آنها مى پوشاند و در دام بلا گرفتار مى شود.»

جامعه اى كه در برابر متجاوزين فرهنگى، سياسى، اقتصادى و ارضى و... سكوت اختيار مى كند و در حقيقت لباس ذلّت بر فرهنگ، سياست، اقتصاد و سرزمين و... خويش پوشانده است. و خود را براى انواع ذلّتهاى شهوى و مادّى آماده كرده است. جهاد اين لباس ذلّت و خوارى را مى درد و فجر عزّت را به روى مردم مى گشايد. و به بيان بلند اميرالمؤمنين(عليه السلام)جهاد عزّت براى اسلام است. وِالْجِهادُ عِزّاً لِلاِْسْلامِ[23] و جهاد با نفس أمّـاره، مطلبى است كه ما را از طاعت شيطان و افتادن در بديها خارج ساخته و به طاعت اللّه درمى آورد. و اين جهاد برتر از جهاد با دشمنان است زيرا كه تحقق آن جهاد در شعاع جهاد با نفس امكان پذير مى شود، و اِلاّ ملّتى كه تن به ذلّت هوى و هوس نفس داده هرگز به جهاد با طاغوت تن نخواهد داد. و چون هواى نفس ، دشمن داخلى است جهاد با آن به مراتب مشكل تر و لازم تر است و چون هميشه و تا آخر با انسان هست جهاد با آن هميشگى است.

اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: ما مِنْ جِهاد أفْضَل مِنْ جِهادِ النفسِ[24] جهادى افضل و برتر از جهاد با نفس نيست.

عزّت اعتبارى

عزّت اعتبارى امرى اضافى است كه واقعيتى ندارد لكن مردم و جامعه آن را براى شخص عزّت اعتبار مى كنند; و چنانچه شرايط تغيير كند، ممكن است همان امر اضافى را ذلّت اعتبار كنند. مانند عزّتى كه مردم براى افراد ثروتمند، رئيس و وابستگان به آنها اعتبار مى كنند. چنانكه براى افراد فقير و نادار و يا ساقط شده از مقام رياست ذلّت را اعتبار مى كنند. اين چنين عزّتى ما به ازائى در خارج و در افراد ندارد و به اعتبار افراد ظاهر بين وابسته است. ممكن است مردم بر طبق شرايطى عكس مسأله فوق را اعتبار كنند. فقر را عزّت و ثروت را ذلّت، وابسته به فلان مقام رياست را ذلّت و دورى از او را عزّت لحاظ كنند. مانند جامعه انقلابى امروز كه عزّت را در نفى وابستگى به رژيم طاغوت مى داند و ذلّت را در وابستگى به آنها. برعكس جامعه ديروز كه عزّت براى طاغوت و وابستگان به آنهابود و عزّت افراد ديگر به اندازه علاقه آنها به شخص شاه بستگى داشت.

عزّت اعتبارى كمال نفس نيست ولكن اگر در مسير صحيح انسانى قرار گيرد مى تواند وسيله اى براى عزّت واقعى نفس قرار گيرد. عزّت اعتبار ى با ذلّت نفس جمع مى شود. فرد ثروتمند يا فلان مقام ممكن است فردى پست و فرومايه از نظر اخلاقى و رفتارى باشد، ولكن به خاطر داشتن ثروت و مقام، مردم او را گرامى بدارند. مانند احترامى كه مردم براى معاويه، يزيد، فرعون و امثالهم قائل بودند و آنها را گرامى مى داشتند، در صورتى كه از ذلّت واقعى برخوردار بودند; بايد توجه داشت كه افراد پست جز در نظر اشخاص امثال خود عزيز نمى توانند باشند، انسانهايى كه از عزت نفس واقعى برخوردارند هرگز براى طاغوتيان و فاسقين عزّتى را اعتبار نمى كنند. عزّت اعتبارى با عزّت نفس نيز جمع مى شود. و اين در آنجايى است كه اشخاص عزّت اعتبارى را در شعاع عزّت نفس جستجو كنند و آن را وسيله براى رشد عزّت واقعى قرار دهند.

زهد در دنيا

از جمله صفات فضيلت داشتن زهد در دنيا است. لازم است قبل از بيان هر مطلبى راجع به زهد به تفهيم در مفهوم «زهد» و «دنيا» اشاره كنيم.

زهد: زهد به معناى ترك، بى رغبتى و اعراض آمده است[25] اين مفهوم در فرهنگ اسلامى معناى خاصى را دارد و آن اين كه زهد رابطه خاصى است با موجودات، آن چنانكه مرتبه وجودى آنها اقتضا مى كند; رابطه اى در حدّ شأن و كمال آنها. كسى كه دنيا و آنچه آويخته به آن است، بشناسد، و آگاهى درست از آخرت و مسائل آن داشته باشد; و دركى صحيح از خدا و خود كسب كند; و... و تصميم داشته باشد كه در مقام عمل رعايت شأن و كمال هر كدام را بنمايد، شكى نيست كه از رابطه عملى صحيح با آنها برخوردار شده است. و اين همان زهد است. زهد هر چند در معناى لغوى عبارت از اعراض، كناره گيرى و بى رغبتى است. و بى رغبتى به دنيا و آنچه در آن است، زهد گفته مى شود ولكن در فرهنگ اسلامى، زهد حفظ بى رغبتى نيست، ناديده گرفتن شهوات دنيوى نيست، بلكه علاوه بر چشم پوشى از شهوات دنيوى بايد نظر واقعى به خدا (كه هدف اعلاى انسان را تشكيل مى دهد) داشت و شكرگزار بود. و اِلاّ بى رغبتى و بى ميلى نسبت به دنيا جداى از توجّه و عبوديت (اللّه) اصطلاحاً زهد ناميده نمى شود. روايات شاهد روشنى بر اين مطلب است.

از اميرالمؤمنين(عليه السلام) : اصْلُ الْزُّهْدِ حُسْنُ الرَّغْبَةِ فيما عِنْدَاللّهِ[26] اساس زهد نيكويى رغبت و علاقه است در آنچه نزد خدا است. زُهْدُ الْمرءِ فيما يَفْنى عَلى قَدْرِ يَقينِهِ بِما يَبْقى[27]: زهد انسان در آنچه فانى شدنى است به اندازه يقين او به چيزى است كه باقى مى ماند. (يعنى آخرت).

هر اندازه علم و آگاهى ما به مرتبه وجودى خدا و آنچه نزد خداست[28]، بيشتر باشد بى رغبتى ما نسبت به دنيا و آنچه در آن است[29]، بيشتر خواهد شد. زيرا لازمه آخرت شناسى و خداشناسى نيز هست.

مَنْ اَيْقَنَ بِما يَبْقى زَهَدَ فيما يَفْنى: كسى كه به آنچه باقى است يقين داشته باشد. نسبت به آنچه فانى است، بى رغبت شود.

ان الزَهادَة قصر الاْمل والشكر على النعم والورع براستى كه كناره گيرى و بى رغبتى، عبارت از آرزوى كوتاه و شكر بر نعمتهاى (الهى) و پارسايى است.

روايت بالا روشن دارد در اين كه زهد در فرهنگ اسلامى همراه با شكر است. بنابراين «زهد» عبارت است از رابطه عملى صحيح با دنيا و پديده هاى آن و رابطه اى صحيح همراه با حسن رغبت به خدا و آنچه در نزد خدا است.

رابطه فوق داراى مراتبى است، كه هر مرتبه اى وابسته به مرتبه شناخت و ايمان به خدا است. هر اندازه معرفت و ايمان به خدا بيشتر باشد، رابطه با خدا از حسن رغبتى بيشتر و رابطه با دنيا از رغبتى كمتر برخوردار خواهد بود. و زمانى عشق به خدا و لقاء خدا به حدّى مى رسد. كه علاقه و ميل به دنيا و شهوات آن به نازلترين مرتبه تنزّل مى كند.

دنيا : در بسيارى از روايات دنيا توصيف به فناء، جيفه، دام، بلاء، پيچيده شده در مكر، سايه، زودگذر، معكوس، غنيمت نادانان، خانه غربت، سمّ، معدن بدى و محل غرور، فاسدكننده ايمان، خانه فاسد و... شده است.[30] و در رواياتى نيز عشق به دنيا آفت نفس، ثروت دنيا نيازمندى آخرت، شيرينى دنيا تلخى آخرت، خشنودى به آن سوء اختيار، زيادى آن كم، عزّت آن ذلّت، و مواهبش فانى، عمل براى آن زيان، اعتماد به آن شقاوت، متاع آن خشك شده، خوشحالى در آن هلاكت آخرت، رغبت به آن زيان آخرت و...[31].

جهان مادّى كه دنيا ناميده مى شود و انسان در آن زندگى مى كند، توصيف به صفات فوق نمى شود. جز برخى صفات، مانند صفت فانى، گرفتارى، زودگذر، و... ولى جهان مادّى از آن جهت كه مادّى است فاسد كننده ايمان، آفت نفس و... نيست. زيرا انبياء و اولياء در اين دنيا چشم گشودند و بهره خويش را كمال معنوى است، بردند. و ايمانشان تقويت شد. و زهد و بى رغبتى به آن دنيايى كه سبب تقويت دين، عقل، ايمان مى شود، ضرر و خسران است. زيرا مواهب چنين دنيايى باقى است نه فانى. رغبت به آن سود آخرت است نه زيان، آفت نفس نيست كه كمال نفس است و... چنين دنيايى معكوس نيست، بلكه در موضع مناسب خويش قرار گرفته است. از بعضى كلمات موجود در ورايات، مانند: «سايه» و «معكوس» استفاده مى شود. كه دنيايى كه بايد به آن بى رغبت بود، دنيايى است، كه شخص آن را از موضع مناسب و حدّ وجودى اش خارج كرده باشد. در برخى از روايات حدّ وجودى دنيا تعيين و مشخّص شده است. اَلْدُنْيا مَعْبَرَةُ الاْخِرَةِ[32]: دنيا محل عبور آخرت است.

اِنَّما الدُّنْيا قَنْطَرَةٌ فاعبروا لاتعمروها[33]: دنيا پلى است (به سوى آخرت) پس آن را محل عبور قرار دهيد و آبادش نكنيد.

... وبَالْدنيا تحرز اَلآخرة...[34]: در دنيا است كه آخرت بدست مى آيد.

... انما الدُنيا دار مَجَار[35]: دنيا جز خانه گذر و عبور نيست و آخرت است كه خانه هميشگى است...

ومن كلامه(عليهم السلام) : ايها الناس، انما الدنيا دار مجاز والاخرة دار قرار فخذوا من ممرّكم لمقركم...[36]: و از كلام حضرت على(عليه السلام) است: اى مردم بدرستيكه دنيا سراى مجازى است و آخرت محل و خانه هميشگى است پس توشه برگيريد از محل عبور و سراى مجازتان براى خانه هميشگى تان.

ظهور روايات فوق در اين است كه دنيا وجودى در حدّ و مرتبه وجود راه عبور، مزرعه، و پل دارد. ارتباط صحيح با آن اينست كه آن را راه ببينيم، و در جهت رسيدن به سعادت ابدى به خدمت بگيريم. آنانى كه اين پل و راه را جايگاه ابدى، خانه آرزوها، هدف نهايى و.. مى بينند، و كمال مطلوب خويش را در آن خلاصه مى كنند، دنياى بى اعتبارى چون سايه و دنيايى معكوس است. دنيايى كه آن را از مرتبه وجودى اش خارج ساخته اند. چنين دنيايى معدن شر[37]، دام شيطان و جاى فساد ايمان[38] است و انسان به (خريدن) آن (در مقابل آخرت) مغبون خواهد بود.[39] دنيايى كه توصيف به زشتيها و بديها شده است دنياى معكوس است، دنيايى كه در ظَرفِ وهم و خيال اشخاص دنيا طلب وجود دارد! حبّ چنين دنيايى منشأ، رذالتها، شرارتها و گناهان است. اميرالمؤمنين(عليه السلام) فرمود: ايّاكَ وَحُبِّ الدُّنْيا فَاِنَّها اَصْلُ كُلِّ خَطيئَة وَمَعْدِنُ كُلِّ بَلِيَّة[40]: از دوستى با دنيا بپرهيز پس براستى كه (دوستدارى) دنيا اساس هر خطا و معدن هر غم و گرفتارى است.

اِنَّ الدُّنْيا لَمُفْسِدَةُ الدّينِ مُسْلِبَةُ الْيَقينِ وَاِنَّها لَرأسُ الْفِتَنِ وَاَصْلُ الْمِحَنِ[41]: براستى كه دنيا فاسد كننده دين و زايل كننده يقين است و به حقيقت كه سرمنشأ فتنه ها و ريشه محنتها است.

با توجه به تعريفى كه از مفهوم زهد و مفهوم دنيا ارائه شد; روش مى شود كه منظور از زهد در دنيا كناره گيرى و قطع رابطه و نهايت بى رغبتى و بى ميلى از دنياى معكوس است دنياى وارونه اى كه درهاى نقص و پستى و تنزّل از انسانيت را به روى انسان گشوده و راه آدمى را به سوى كمال، بلندى مقام انسانى و قرب الهى بسته است. از امام جعفر صادق(عليه السلام)است كه فرمود:

الزهد مفتاح باب الآخرة، والبراءة من النّار وهو تركك كلَّ شئِ يشغلك عن اللّه، من غير تأسُّف على فوتها،...[42] زهد از چنين دنيايى گشودن باب سعادت و مسدود ساختن باب آن فرود آمدن در آتش جهنم است.

كيفيت زهد در دنيا

در برخى از روايات سخن از زهد در دنيا است. دنيا ظرف براى كناره گيرى و بى رغبتى و بى ميلى واقع شده و اين دلالت دارد بر اين كه دنيا از آن جهت كه آفريده اى از آفريده هاى الهى است و راه براى آخرت مى باشد; دليلى براى كناره گيرى و قطع علاقه نسبت به چنين دنيايى وجود ندارد، بلكه بر عكس از آن بايد استقبال كرد، و براى آخرت بهره گرفت. بنابراين اگر انسان در ارتباط با دنيا حدّ و مرتبه وجودى آن را ملاحظه كند آن را خانه صدق و عافيت خواهد يافت[43] و انديشه و عمل در آن سبب سعادت خواهد شد. در اين دنيا مسائل، دنياى شخصى خواهد بود كه آن را طلب كرده و بهره خويش را از آن خواهان است.

زهد و بى رغبتى متعلق و آويخته به اين دنيا است. زهد در دنيا اين است كه از آن مسائلى كه دنيا را از مرتبه وجودى اش خارج مى كند بپرهيزيم. اسراف، مقام طلبى، تنبلى و كسالت، ثروت اندوزى، همنشينى با نااهلان، مكر، شهرت طلبى، تجمّل پرستى و... هستند كه انسان در ظرف دنيا با آنها روبرو مى شود و انتخاب هر كدام يا همه آنها كافى است كه دنياى شخصى قرار گيرد. يعنى آنچه شخص به آن نزديك شده و با آن در ارتباط است. زهد در اين مسائل و بسيارى از مسائل ديگر باعث مى شود كه دنياى منتخب انسان از مرتبه حقيقى دنيا خارج نشده و به عنوان راه براى آخرت محفوظ بماند. به عبارت ديگر دنيايى كه انسان انتخاب مى كند بايد هماهنگ با آن حقيقتى باشد كه خداوند متعال آفريده است. زيرا آن دنيايى كه خداوند آفريد و به اطاعت خدا درآمد همان وجودى است، كه مزرعه و پل براى آخرت است. آدمى آنگاه كه در جادّه يا روى پل حركت مى كند و يا به مزرعه اى مى نگرد، در واقع روى به مقصد و محصول دارد. سوء انتخاب آن زمان پديد مى آيد كه انسان روى از مقصد برگرداند و نظر اصلى به همان مزرعه و پل داشته باشد. و لذا در روايات بيان شده كه آن كس به تو روى مى آورد تو مخالفتش كن و شخصى كه روى از تو برگرداند او را مطيع باش.[44]

افرادى كه روى به دنيا مى آورند مسائلى را برمى گزينند كه با اصل وجود دنيا هماهنگ نيست و با مرتبه هستى دنيا برابرى نمى كند، در واقع مسائلى موهوم و خيالى را طلب مى كنند. رفاه و آسايش را مى خواهند، بقاء و جاودانگى را مى طلبند. لذّت و محبّت خالص را خواهانند، خواسته هاى نامتناهى خويش را از متناهى و بى نيازى را از فقير مى جويد و...، در صورتى كه دنيا ظرف چنين مسائلى نيست. بنابراين مفقود طلب مى كنند و با طلب مفقود، آنچه در مرتبه دنيا موجود است، را از دست مى دهند. دنيا را خداوند براى انسان برگزيد تا از آن بهره بگيرد و از قوّه انسانى، به ظهور فعلى انسانى برسد و به آسايش دائمى، لذّت و محبّت خالص، و خواسته نامتناهى خويش در سراى آخرت برسد. بنابراين كيفيت زهد در دنيا به اين نحو است، كه از دنيا به نحوى استفاده شود كه از راه آخرت بودن خارج نگردد.

قانع بودن، در حدّ اعتدال به خواسته ها پاسخ گفتن، به فرمان عقل و دين بودن و... مازاد بر حدّ نياز را به نيازمندان رسانده و چگونگى زهد را در دنيا تشكيل مى دهد. در مورد چگونه بودن زاهد به چند روايت اشاره مى كنيم: در حديثى از پيامبر خدا(صلّى اللّه عليهواله) نقل شده، كه فرمود: به جبرئيل گفتم: تفسير زهد چيست؟ عرض كرد: الزاهد يحبّ من يحب خالقه، و يبغُض من يبغض خالقه، و يتحرّج من حلال الدّنيا ولايلتفت اِلى حرامها فان حلالها حساب وحرامها عقاب، ويرحم جميع المسلمين كما يرحم نفسه و يتحرَّجُ من الكلام كما يتحرّج من الميتة الّتى قد اشتدّ فتنها، ويتحرّج عن حطام ـ الدُّنْيا، وَ زينتها كما يتجنّب النّار أنْ تغشاه ويقصر أمله وكان بين عينيه أجله[45]: زاهد كسى است كه دوست مى دارد كسى را كه آفريننده او دوست مى دارد او را. و به دشمن مى گيرد، كسى را كه خالقش دشمن مى دارد، از حلال دنيا به قدر كمى كه از حرجِ و سختى بيرون رود برمى گيرد و استفاده مى كند نه زيادتر، و روى از حرام آن برمى گرداند، زيرا در حلال آن حساب، و در حرام آن عذاب است. و به تمام مسلمانان مهر مىورزد آن چنانكه به خودش شفقت و رحم مى كند و از سخن گفتن در ضرورت و شدتِ نياز استفاده مى كند و از غير آن مى پرهيزد آن گونه كه از مردار، كه تعفّن شديد پيدا كرده است; دورى مى جويد مگر بقدر ضرورتِ شديد و از نعمتها و زينت دنيا جز بقدر ضرورت فاصله مى گيرد به آن نحو كه از آتش دور مى شود. جز بقدر ضرورت مبادا كه او را فراگيرد و آرزويش را كوتاه مى كند و اجل و مرگش در پيش روى او برابر دو چشمش مى باشد. (كه آنرا فراموش نكند).

امام صادق(عليه السلام) فرمود: الزاهد الّذى يختار الآخرة على الدُّنيا والذّلَ على العزّ، والجهد على الرّاحة والجوع على الشّبع، وعاقبة الآجل على محبّة العاجل والذّكر على الغفلة ويكون نفسه فى الدنيا و قلبه فى الآخرة[46]: زاهد آن كسى است كه آخرت را بر دنيا و ذلت (دنيا) را بر عزّت (آن تا دين و ايمانش محفوظ بماند) تلاش و كوشش (در بندگى خدا) را بر آسايش (فكر و بدن)، گرسنگى را بر سيرى و عاقبت و آخرت (خير) را بر محبّت و دوستى دنياى حال و ذكر (و ياد خدا) را بر غفلت، اختيار مى كند. نفس او د ردنيا است، در حالى كه قلبش در آخرت است.

دنيا در نظر زاهد وسيله سعادت اخروى است و به همين جهت عزّت، راحتى، سيرى اخروى و سعادت ابدى و ياد خدا و ياد مرگ براى او در مرتبه مقدّم است، هر چند عزّت اعتبارى و راحتى و سيرى دنيوى از دستش برود و زاهد نتيجه و ثمره زهد را قبل از آن كه به جهان آخرت كوچ كند، در نفسش مشاهده مى كند. و آن زهد، علم و حكمت، هدايت و شرح صدرى[47] است كه خداوند به او مى بخشد.

پی نوشت ها:

[1]ـ و اذا مرُّوا بالْلَغْوِ مَرّوا كراماً ، سوره فرقان، آيه 72 .

[2]ـ سوره منافقون، آيه 8.

[3]ـ سوره نساء، آيه 139.

[4]ـ سوره فاطر، آيه 10.

[5]ـ بحار، ج 78، ص 10، روايت 67.

[6]ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 191.

[7]ـ بحار، ج 77، ص 400، روايت 23، طبع ايران.

[8]ـ كنزالعّمال، ج 15، ص 784، ش 43101.

[9]ـ بحار، ج 73، ص 225، روايت 17، طبع تهران.

[10]ـ شرح غرر، ج 6، ص 407، ش 10808.

[11]ـ دعاى پنجم از صحيفه سجّاديّه «و كان مِنُ دُعائِه(عليه السلام) لنفسه و اهل ولايته».

[12]ـ صحيفه سجّاديه، اواخر دُعاى 47، «و كان من دعائه(عليه السلام) فى يَوْمِ عرفه.»

[13]ـ ترجمه اين قسمت، از ترجمه صحيفه سجاديه كه توسط دفتر انتشارات جامعه مدرسين انتشار يافته انتخاب شده است.

[14]ـ صحيفه سجّاديه، اواسط دُعاى 31، «و كان من دعائه(عليه السلام) فى ذكر التوبة و طَلَبها.»

[15]ـ بحار، ج 16، ص 238، طبع ايران.

[16]ـ صحيحفه سجاديه، دعاى 28، «وَ كان مِنْ دُعائه(عليه السلام) مُتَفَرَّعاً اِلى اللّه جَلَّ و عَزَّ.»

[17]ـ شرح غرر، ج 5، ص 177، ش 7821.

[18]ـ شرح غرر، ج 3، ص 77، ش 3870.

[19]ـ شرح غرر، ج 1، ص 162، ش 617.

[20]ـ شرح غرر، ج 5، ص 375، ش 8823.

[21]ـ وسائل الشيعه، ج 11، ص 398، روايت 20، باب 1، از ابواب امر به معروف.

[22]ـ نهج البلاغه، خطبه 27.

[23]ـ شرح غرر، ج 4، ص 451، ش

[24]ـ شرح غرر، ج 6، ص 84، ش 9614.

[25]ـ مجمع البحرين.

[26]ـ شرح غرر، ج 2، ص 415، ش 3086.

[27]ـ شرح غرر، ج 4، ص 113، ش 5488.

[28]ـ ما عندكم ينفد و ما عنداللّه بِاق، سوره نحل، آيه 96.

[29]ـ الدنيا فِانيَةٌ، شرح غرر، ج 1، ص 64، ش 244.

[30]ـ در وارد فوق به كتاب غررالحكم مراجعه شود.

[31]ـ به كتاب غررالحكم مراجعه شود.

[32]ـ شرح غرر، ج 1، ص 120، ش 3439.

[33]ـ بحار، ج 14، ص 319، روايت 21، طبع ايران.

[34]ـ بحار، ج 67، ص 67، روايت 26، طبع ايران.

[35]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 3.

[36]ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 11، ص 3.

[37]ـ شرح غرر، ج 1، ص 383، ش 1473.

[38]ـ شرح غرر، ج 2، ص 279، ش 2608.

[39]ـ شرح غرر، ج 2، ص 71، ش 1883.

[40]ـ شرح غرر، ج 2، ص 297، ش 2669.

[41]ـ شرح غرر، ج 2، ص 532، ش 3518.

[42]ـ بحار، ج 70، ص 315، روايت 20، طبع ايران.

[43]ـ اِنَّ الدُّنيا دارُ صِدْقِ لِمَنْ صَدَّقَها وَ دارُ عافِيَةِ لِمَنْ فَهِمْ عَنْها... شرح غرر، ج 2، ص 652، ش 3689.

[44]ـ قال رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) خلق اللّهُ الدنيا اُمرها بطاعته فأطاعت ربّها فقال لها: خالفى من طلبك و وافقى من خالفك، فهى ما عهد اليها اللّه و طبعها عليه. بحار، ج 70، ص 315، طبع ايران.

[45]ـ بحار، ج 77، ص 20، روايت 4، طبع ايران و ج 70، ص 312، روايت 14.

[46]ـ بحار، ج 70، ص 315، روايت 20، طبع ايران.

[47]ـ بحار، ج 77، ص 80.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی