رابطه انسان با خُدا

دوره نهم، شماره سه

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  2  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نام جزوه: رابطه انسان با خدا

نويسنده: زير نظر هيأت تحريريه مؤسسه در راه حق

ناشر: مؤسسه در راه حق قم - تلفن 2-7743221

نوبت چاپ: اوّل

تيراژ: 10000 جلد

تاريخ چاپ: 1379 هـ ش

قطع: جیبی

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  3  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 گفته شد كه فضايل، فطرى انسان بوده و وظيفه انسان، به فعليّت در آوردن آنهاست; كمال نهايى انسان در شهود حق است و اخلاق اسلامى عهده دار فراهم آوردن زمينه شهود مى باشد. در اين مقال و چند مقاله بعد، به مباحث مهم اخلاقى كه بيان كننده كيفيت و نحوه ارتباط با خدا، با خود، با اجتماع و با طبيعت است، مى پردازم.

   انسان ـ همانند ساير موجودات ـ از بدو آفرينش، وابسته به خداست و خداوند وجود خاص انسانى را به او مى بخشد. ارتباط و وابستگى وجودى بين انسان و خدا از حيطه قدرت انسان خارج است. پس از تولّد و رشد تدريجى و ظهور اراده است كه ارتباط انسان با ديگران، ارادى و آگاهانه انجام مى گيرد. و در اين مرحله، احتياج به كيفيت و نحوه ارتباط پيدا مى كند تا به رشد استعدادهايش خط و جهت مثبت بدهد. ارتباط انسان با خدا، با خود، با اجتماع و طبيعت از مهمترين روابطى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. در اين جا مطلب را از «رابطه انسان با خدا» شروع مى كنيم.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  4  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

بيان يك مطلب كلى

   قبل از بيان رابطه انسان با خدا، لازم است به يك مطلب كلى اشاره كنيم. و آن اين كه: رابطه انسان با هر موجودى و هر كسى بر اساس درك و آگاهى او نسبت به آن موجود است و اگر نسبت به موجودى دركى نداشته باشد، هيچ گاه مايل به آن نخواهد شد و از او دورى خواهد گزيد. در صورتى كه ميل فطرى براى رسيدن به مطلوبى، يا بر قرار كردن ارتباط با موجودى ـ اعتبارى يا حقيقى ـ در انسان باشد، ولى فاقد علم فعلى به آن ميل و آن موجود باشد، آن ميل در حدّ استعداد باقى مانده و ارتباط آن موجود هرگز برقرار نخواهد شد. بنابراين، رابطه انسان با خدا، باخود، طبيعت و اجتماع، رابطه اى است ادراكى. و نحوه رابطه را هم ادراك مشخص مى كند. بر اين اساس، ما ابتدا ديدگاه اخلاق اسلامى در مورد ادراك و معرفت را مشخص مى سازيم.(1)

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ البته در بحث از انسان وادراك، توجه بيشترى به مسأله ادراك خواهيم كرد. اين جا در حد لزوم به آن اشاره مى كنيم.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  5  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

 اغلب قضاوتهاى نادرست درباره مسائل و يا روابط منفى و غير سازنده، به لحاظ نداشتن درك صحيح از مسائل و روابط است; به عنوان مثال: اگر از مداد و يا خودكارى كه در دستمان است ادراك صحيح نداشته باشيم، قادر به استفاده صحيح از آن نخواهيم بود. يا اگر از خويشتن خويش آگاهى صحيح نداشته باشيم، استعدادهاى موجود در بدن را در جهت مثبت به استخدام نخواهيم گرفت. همچون كودكان كه از ابزار اطراف خود اطلاع نداشته و نمى دانند كه آنها چه هستند و براى چه ساخته شده اند و چگونه بايد از آن استفاده كرد. بدين جهت، اگر از كودكان، مواظبت نكنند، روابطشان با ابزار خارجى موجب اتلاف آنان مى شود.

   اگر رابطه اشخاص با خود، با جهان خارج، با اجتماع و هستى، كودكانه باشد; يا رابطه جامعه اى با جامعه ديگر بر اساس درك صحيح نباشد، عمر، ماديت و معنويّت، دنيا و آخرت، استعدادها و فطرتهاى انسانى تباه خواهد شد.

   آنان كه فهم صحيح از مذهب ندارند، رابطه صحيح هم با مذهب ندارند.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  6  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

و يا آنان كه مذهب را به طور كلى طرد كرده و يا در حاشيه زندگيشان قرار مى دهند، به علت نداشتن درك درست از روانشان، مذهبشان و پيام آوران آن مذهب است.

   اخلاق اسلامى، اين گونه فهم و ادراك را داراى ارزش منفى دانسته و اقدام و عمل بر اساس آن را خلاف فطرت انسانى و دور از شأن انسان مى داند.

   آن همه تأكيد قرآن بر تعقل و تفكر در خود، طبيعت، آيات الهى در آفاق و انفس، حوادث تاريخى، آخرت و...، براى اينست كه رابطه انسان با خود و غير خود، ادراكى و علمى است و لازم است كه به درك صحيح نايل شود. چنين دركى فضيلت، و رابطه بر اساس آن نيز فضيلت است. چنان كه به درك غير واقع تكيه كردن و رابطه را بر بنيان آن نهادن رذيلت است. در واقع، علم و ادراك نادرست از مسائل و روابط، علم نيست، بلكه جهل است; آن هم جهل مركب، كه بدترين نوع جهل مى باشد. به لحاظ اهميت مسأله علم در كسب فضايل، امام على(عليه السلام) فرمود:

   «رأسُ الْفَضائِل العِلْمُ»(1); اساس فضايل، علم است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ غررالحكم، حرف الرّاء، ص 11.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  7  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

   پس از بيان مطلب كلى فوق، به بررسى رابطه انسان با خدا مى نشينيم.

رابطه انسان با خدا

   آنچه در اين جا مهم به نظر مى رسد اينست كه بدانيم رابطه انسان با خدا چگونه رابطه اى است. ما چند نوع رابطه را مى توانيم درك كنيم كه برخى از آنها براى انسان بسيار واضح و روشن است، اما برخى ديگر از آنها خيلى واضح نبوده و احتياج به دقت نظر دارند:

1. رابطه حسى و مادى

   اين نوع رابطه، حقيقتى است در بين پديده هاى طبيعت. رابطه گياهان با نور خورشيد; رابطه ريشه هاى درخت با انرژيهاى زمين و با آب; رابطه دستگاههاى بدن با يكديگر; رابطه انسان با زمان و مكان و... از جمله روابط حسى و مادى و از نوع روابط تكوينى مى باشند.

 2. رابطه اعتبارى

   اين نوع رابطه، جعلى و قراردادى است. رابطه مالك با مملوك; رئيس با مرئوس; رابطه ملت با دولت; و... اين رابطه در بين پديده ها و موجوداتى كه تأثير متقابل طبيعى بر يكديگر

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  8  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

دارند، وجود ندارد بلكه ميان اجتماعات يا افراد يك اجتماع موجود است.

3. رابطه معنوى، كه بر دو قسم است

   الف) رابطه وجودى ـ كه رابطه اى تكوينى است ـ مانند رابطه علت فاعلى با معلول; آفريدگار با آفريده شده; و رابطه معلول با علت فاعلى; يا رابطه نفس با ادراكات و فطرتها و غرايز .

   ب) رابطه تشريعى ـ كه رابطه اى باطنى است ـ نه قابل لمس است و نه قابل قرارداد، مانند: روابط عقيدتى و...

   رابطه انسان اگرچه به عنوان رابطه معلول با علت فاعلى آن، رابطه اى وجودى و تكوينى بوده و از حيطه قدرت انسان خارج است، لكن قسم دوم رابطه معنوى يعنى رابطه تشريعى نيز در حيطه اختيار انسان مى باشد. خداى متعال، يك حقيقت نامتناهى فوق مادّه و حس و اعتبار است. به همين جهت، رابطه انسان با او هرگز مانند رابطه انسان با پديده هاى طبيعت و يا روابط اجتماعى نيست; بلكه يك نوع رابطه معنوى تشريعى و رابطه اى درونى و باطنى است.

   روح انسانى ـ كه مرتبه عالى وجودى انسان است ـ

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  9  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

قابليت دارد با خداى متعال، رابطه تشريعى داشته باشد. علّت اين كه مرتبه انسانى نفس قادر به چنين ارتباطى است اينست كه خواسته هاى روح انسانى، فوق مادّى و حسّى است و لذا فطرتاً توجهش به وجود عالى است نه دانى. وجودات مادى در سنجش با روح انسانى و خواسته ها و فطرتهاى او دانى اند. و دانى، مطلوب عالى قرار نمى گيرد.

   تشخيص مؤمن از غير مؤمن و اعمال معنوى از غير آن، با حواس پنجگانه و تفكرات وهمى و خيالى ممكن نيست; دو شخص همسان با هم اتفاق مى كنند خدمات اجتماعى انجام مى دهند; اما يكى آن را در رابطه با خدا (قربة إلى الله) انجام مى دهد و ديگرى نظ ر به دنيا دارد. اين تضاد باطنى مشهود نيست; البته احياناً در اين دنيا گاهى به دنبال يك عمل، آثارى پديد مى آيد كه افراد صاحب عقل متوجه بُعد معنوى عمل شده و اولياى خدا نيز از طريق شهود به بُعد معنوى عمل اشخاص آگاهى مى يابند.

   رابطه انسان با خدا ـ اضافه بر رابطه تكوينى ـ رابطه ايمانى، عقيدتى و رابطه اى بر اساس حُبّ و عشق است و چنين رابطه اى است كه مملو از معنويت مى باشد.

   بسيارى از كسانى كه غرق در روابط حسى، مادى و

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  10  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

اعتبارى گرديده و مقهور آن واقع شده اند و از مرز اين گونه روابط نگذشته اند، نمى توانند رابطه معنوى را درك كنند; يا درك درستى از آن داشته باشند. رابطه معنوى از خصوصيات روح انسانى است و تنزل يافتگان در حيوانيّت از مرز حس و اعتبار فراتر نمى روند.

رابطه انسان با خدا، رابطه وجود دانى با وجودى است داراى كمال مطلق. رابطه صحيح و درست معنوى ـ كه رابطه اى آگاهانه و ارادى است ـ داراى شرايطى است:

1ـ معرفت صحيح از خود. 2ـ معرفت صحيح از خدا. 3ـ ايمان قلبى. 4ـ اخلاص در انديشه و عمل.

 اينك توضيح هر يك از شروط فوق:

معرفت به خود

   منظور از معرفت به خود اينست كه انسان درك كند كه موجود مستقل و بى نيازى نيست; وجودش وابسته به حقيقت مطلق است، و به اين مطلب آگاه گردد كه وجودش برتر از طبيعت بوده و حقيقتى فوق طبيعت دارد. لذا متعلق به خداست نه خودش، نه طبيعت و نه موجود ديگر.

   به عبارت ديگر، در معرفت خود، بيابد كه آيه و نشانه حق

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  11  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

است و آيه و نشانه، چون سايه اى است كه بايد تابع صاحب سايه باشد. اين معرفت، نگاه فقرى به خود داشتن و نگاه استقلالى به خداى بزرگ كردن است. در چنين نگاهى هر چيزى غير خدا كوچك شمرده مى شود و خدا در نظر انسان از هر موجودى عظيم تر خواهد بود. اين گونه، معرفت نفس، انسان را به فوز اكبر مى رساند.

معرفت به خدا

   منظور از معرفت خدا اينست كه بداند تمام قدرتها، كمالات، اسماء حسنى، قضا و قدر هر چيزى در نزد خداست و صاحب اختيار مطلق هستى اوست. او را به عنوان تنها معبود و قيوم بشناسد. بهترين راه شناخت خدا همان است كه انبياء عظام(عليهم السلام) تعليم فرموده اند. قرآن مجيد، احاديث و روايات، دعاهاى رسيده از ائمه(عليهم السلام) (و مانند دعاى عرفه در صحيفه سجّاديّه(عليه السلام) و...) منابع شناخت توحيد و معرفت حق و ساير اعتقادات حقّه است.

ايمان قلبى

   ايمان قلبى آنست كه انسان با تمام وجود، تسليم حق

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  12  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

گردد. ايمان، معلول شناخت خدا بوده و آنگاه كه معرفت قلبى به خدا حاصل شود، ايمان تحقّق پيدا مى كند.

   على(عليه السلام) فرمود: «الاْيمانُ مَعرِفَةٌ بِالْقَلْبِ»(1) هر قدر معرفت به خدا بيشتر باشد، ايمان از درجه بالاترى برخوردار است.

   رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «أَفضَلُكُمْ ايماناً أَفضَلُكُمْ مَعرِفَةً»(2); بافضيلت ترين شما از حيث ايمان برترين شما در معرفت است.

اخلاص در انديشه و عمل

   آنچه موجب مى شود كه انسان، انديشه و عمل را براى خدا خالص گرداند، بريدن از غير خداست; و اين به معناى ترك مطلق نيست،بلكه بدين معناست كه به آن، وابستگى روحى و قلبى نداشته باشد; انگيزه اولى و ذاتى در انديشه و عمل، خدا باشد و انگيزه هاى ديگر ـ اگر وجود داشته باشند ـ در طول آن انگيزه قرار گيرند. اخلاص نيز معلول ترك تعلق و داراى

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نهج البلاغه، حكمت 227 .

2ـ بحار، ج 3، ص 14، روايت 37 .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  13  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

مراتبى مى باشد; ترك تعلق هر قدر بيشتر باشد، اخلاص از شدت بيشترى برخوردار است.

   امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد: «لا يَكُونُ الْعابِدُ عابِداً لله حَق عِبادِتِه حَتى يَنقطِع عَن الخَلقَ كُلّهِ إليهِ (فح) يَقُولُ: هذا خالِصٌ لى فَيَتَقَبَّلَهُ بِكَرَمِه»(1); عابد عبادت خدا را، آن چنان كه سزاوار عبادت است، به جا نمى آورد; مگر اين كه انقطاع از تمام خلق پيدا كند و به سوى او توجه داشته باشد و حركت كند. در اين هنگام است كه خداوند مى فرمايد: «اين عبادت، خالص براى من است» و آن را به كرم خود قبول مى كند.

   شرايطى كه برشمرديم; نيز معنوى خواهد بود. پس از شناخت اجمالى رابطه با خدا و شرايط آن، لازم است به بيان نحوه رابطه و نتيجه آن بپردازيم.

چگونگى رابطه انسان با خدا

   گفته شد كه رابطه انسان با خدا، رابطه اى ادراكى و بر اساس معرفت است. و كيفيت و مرتبه معرفت و ادراك،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مستدرك، ج 1، ص 10 .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  14  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

تعيين كننده نحوه رابطه نيز مى باشند. انسان داراى دو نوع معرفت  است:

1ـ معرفت و شناخت قبل از عمل. 2ـ شناخت بعد از عمل .

   در شناخت قبل از عمل، انسان مى آموزد كه خدا كيست؟ وظيفه او در برابر خدا چيست؟ و چه تكاليفى دارد؟ دانستن اين گونه مسائل، انسان را براى حركت ارادى و اختيارى آماده مى كند. معرفت صحيح از خدا و راه يافتن به او، انگيزه وصال است.

   رابطه با خدا، بر اساس شناخت قبل از عمل ـ كه صرفاً دانستن است ـ رابطه اى تصوّرى و ذهنى است; خواستن خدا، حبّ به كمال و جمال او و انگيزه حركت به جانب او، ذهنى و تصوّرى است; البتّه تصوّرى كه پايه اش عقل و فطرت است، نه تعبد. اين تصوّر ذهنى و عقلى انگيزه مى شود تا انسان در عمل متعبّد باشد; يعنى تسليم فرامين و دستورات باشد; چون و چرايى در آنها نداشته باشد. با اين وجود، عالم شدن به كمال و جمال و اسماء حسناى الهى موجب مى گردد كه رابطه انسان با او رابطه اى عاشقانه باشد; و اين رابطه عاشقانه، راهى است جهت يافتن و ديدن معشوق و معبود.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  15  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

اثر اين شناخت، در نگاه اول اينست كه انسان از كفر خارج شده و به سوى اسلام گرايش پيدا كرده و نجاست كفر از او زايل گشته است. ديگر اين كه در پرتو اين نوع معرفت، به انجام وظايف و تكاليف دينى پرداخته و امر و نهى خداى متعال را اطاعت مى كند.

   اثر مهم اين شناخت، در نظر دقيق اينست كه شرط لازم جهت عرفانِ بعد از عمل است و زمينه را جهت «يافتن» فراهم مى كند. يافتن كه نتيجه عمل بر اساس معرفت كسبى و حصولى است. اين ظاهر دين و شريعت بوده و ما مأمور به همين ظواهر هستيم و چنانچه آنها را خوب انجام دهيم، مورد توجه و عنايت خداوند متعال در دنيا و آخرت واقع خواهيم شد.

   رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: «مَن عرفَ الّلة و عظَّمَهُ منعَ فاهَ منَ الكلامِ وَبَطْنَهُ مِنَ الطَّعامِ وَ عَفى نَفْسَهُ بالصِّيامِ وَالْقِيامِ»(1) كسى كه خدا را بشناسد و او را بزرگ شمارد، دهانش را از كلام (لغو و زياد) و شكمش را از طعام (حرام و زيادى) باز دارد و نفسش را به سبب روزه و قيام; به عبادت خدا به رنج و زحمت اندازد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ كافى، ج 2، ص 237 .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  16  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

   «يَنْبَغى لِمَنْ عَرَفَ اللهَ أنْ يَرْغِبَ فيما لَدَيْهِ»(1); براى كسى كه خدا را بشناسد سزاوار است كه به آنچه در نزد خداست رغبت داشته باشد.

   اما شناخت بعد از عمل، شناختى است كه ثمره عمل است. رابطه تصورى و عقلى، قابليتى در برخى اشخاص متعبّد و تسليم حق به وجود مى آورد كه خداوند به او معرفتى مى بخشد كه شهودى است. اگر در شناخت قبل از عمل، عالم به جمال و كمال حق بود، در اين معرفت، شاهد جمال و كمال حق است. در اين جا ديگر رابطه علمى وتصورى و عقلى نيست; بلكه رابطه شهودى و حضورى بوده و انگيزه انسان، شهود جمال و كمال است. اين قوى ترين رابطه است، زيرا بر پايه انگيزه قوى و معرفت شديد استوار است. در اين شناخت، ايمان قلبى كامل و اخلاص تحقق مى يابند و رابطه عالى روح انسانى با خداى متعال برقرار مى شود.

   انسان در پرتو اين عرفان مى يابد كه خدا، دين، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمه(عليهم السلام) حق هستند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ غررالحكم، ج 2، ص 860 حرف الياء .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  17  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

   «وَيَرىَ الَّذينَ اوُتُوا الْعِلمَ الَّذى أنْزِلَ إلَيْكَ مِنْ رَبِكَ هُوَ الْحَقَ ويَهْدى إلى صِراطِ العَزيزِ الْحَمِيدِ.»(1); كسانى كه علم الهى به آنان داده شده مى بينند آنچه به تو از جانب پروردگارت نازل شده است، حق است و به راه (خداى) توانا وستوده شده هدايت مى كند.

   در تفسير صافى، به نقل از قمى، مصداق «اوتوالعلم» را اميرالمؤمنين على(عليه السلام)قرار داده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را ـ به آنچه برايشان نازل شده است ـ تصديق فرمود.(2) على(عليه السلام) از كسانى است كه داراى عرفان كامل بعد از عمل است.

   معرفت شهودى و رابطه اى كه در پرتو آن حاصل مى شود، كمال نهايى انسان را تشكيل مى دهد كه از آن، به قرب الهى نيز تعبير مى كنند. اطلاق قرب بدان جهت است كه انسان از جنبه وجودى به خدا نزديك شده است; چنانكه اطلاق معرفت شهودى به لحاظ يافتن حق است. در اين جا، قرب شهود، رابطه، عين يكديگرند. هر چند از نظر مفهوم متفاوتند ـ قرب، همان شهود; و شهود، همان رابطه حضورى با خداست.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سوره سبا، آيه 6 .

2ـ تفسير صافى، ج 2، ص 372 .

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  18  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

مردى از خوارج بر امام باقر(عليه السلام) وارد شد و عرض كرد: «اى ابا جعفر، چه چيز را عبادت مى كنى؟» فرمود: «الله»، عرض كرد: «آيا او را ديده اى؟» حضرت فرمود: «چشمهاى ظاهر، او را نمى بينند ولى قلبها او را به حقايق ايمان مشاهده مى كنند.(1)

   امام باقر(عليه السلام) معصوم است و آنچه مى فرمايد، صحيح و مطابق با واقع بوده و خود نيز به مقام عرفان راه يافته و رابطه اش با خدا، شهودى است نه ذهنى و تصورى فقط; بدين جهت با بيان عالى خودشان فهماندند كه مشاهده و رابطه شهود در پرتو حقايق ايمان امكان پذير است. تا اين جا بيان شد كه نحوه رابطه انسان با خدا دو صورت دارد:

1- بر اساس معرفت اكتسابى. 2بر اساس معرفت شهودى .

   آنچه كمال نهايى انسان را تشكيل مى دهد، صورت دوم است. البته هر كدام از دو صورت مراتبى دارند كه هر اندازه قوى تر باشند، رابطه، بهتر و عالى تر خواهد بود.

انس با خدا

   اگر خود را فريب نداده و به دقت به دنيا بنگريم، خواهيم

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ بحار، ج 4، ص 26 روايت 1.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  19  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

ديد كه دنيا، سراى وحشت، غم، گرفتگى و خستگى است. با هر گلى خواستى انس بگيرى واز زيبايى اش شاد شوى، هنوز به الفباى خوشحالى راه نيافته، باد خزان پژمرده اش مى كند. به هيچ كس نمى نگرى جز اين كه پس از مدتى مى يابى كه تا جايى با تو است كه منافعش اقتضا كند. به هر حال، دنيا محل وحشت و ناامنى است. به بيان بلند امير المؤمنين على عليه السلام:

   «دارٌ بالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ لا تَدُومُ أحوالُها وَ لا تَسْلَمُ نِزّالُها» ; (دنيا) سرايى است كه بلا آن را احاطه كرده و معروف به مكر شده است. حالات آن، هميشگى نبوده و در حال دگرگونى و بى ثباتى است; و فرود آمدگان در آن سالم نمى مانند.(1)

   حال به روح انسانى خود نظر كن: طالب فرح و آرامش است. محبوبى مى طلبد كه در جوارش شاد و خرم باشد; از لطافت و جمالش بهره برد و از مشاهده او آرام گيرد. پس از آن كه دانستى كمال نهايى انسان در قرب و شهود و رابطه حضورى است; و روحت طالب جمال و كمال اوست;

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نهج البلاغة فيض الاسلام، خطبه 217.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  20  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نيز بدان كه روح و شادمانى، استبشار و خرمى در همين شهود و قرب او نهفته است; و هرگز تو را رها نمى سازد; او از تو نفعى نمى برد تا براى آن تو را بخواهد; تو را دوست دارد كه مونس تو در تنهايى دنيا وتنهايى قبر باشد.

   به داود(عليه السلام) فرمود: «كُنْ بى مَسْتأنِساً وَمِنْ سِواىَ مُستَوحِشاً»(1) به من شادمان و خرم باش و از غير من در وحشت.

   امام رضا(عليه السلام) فرمود: «إن مَعْرِفَةَ الله عزّوجلِ انسٌ مِنْ كلِ وَحشَة (2)...» ; همانا شناخت خداى عز وجل ايمنى از هر وحشتى است.

   براستى معرفت شهودى و رابطه حضورى در انس با خداست. انسان در مرتبه عالى نفس به خوبى مى يابد كه دنيا و اهل آن و هر موجودى جز خدا با او بيگانه است، زيرا از نظر تكوين، وجودش به او تعلق دارد نه به غير او. پس قانون آفرينش

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ ّلمحجة البيضاء، ج 8، ص 80

2ـ روضة الكافى، ج 8، ص 248، روايت 347

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  21  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

اقتضا مى كند كه راحتى بدور از وحشت در محضر و جوار حق باشد و اين سنّتى است كه تبديل پذير نيست.

   امير المؤمنين على(عليه السلام) مى فرمايد: «أللّهمَّ إنك انَسُ الانِسينَ لاِوْليْائِكَ... فَأسْرارُهُمْ لَكَ مَكْشُوفَةٌ وَقُلُوبُهُمْ إلَيْكَ مَلْهُوفَةٌ إنْ اَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ انَسَهُمْ ذِكْرُكَ.(14)» ; پرردگارا به راستى تو با انس گيرندگان و دوستانت از همه دوستان بيشتر دوست هستى، رازهايشان نزد تو آشكار و دلهايشان به سوى تو نگران است. اگر تنهايى آنها را به وحشت اندازد، ذكر و و ياد تو آنها را مأنوس مى سازد.

   راستى چرا دنيا و هر موجودى جز خدا جايگاه امن براى انسان نيست؟ پاسخ اين سؤال روشن است: دنيا و هر موجود ديگر، داراى دو جنبه وجودى و عدمى هستند. جنبه وجودى، وابسته به خداست، ولذا وحشتى در آن نيست. آنچه وابسته به نور مطلق ـ كه آشناى روح انسانى است ـ باشد، وحشت ندارد; نور; ظلمت و وحشت را رفع مى كند. همان گونه كه ظلمت و نبود نور غم آفرين است; عدم و نقص هم نگرانى و اضطراب پديد مى آورد. به اين ترتيب،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نهج البلاغة فيض الاسلام، خطبه 218

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  22  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

خفتن در كنار ظلمت ونقص، جز نگرانى، سرگردانى و افسردگى بهره اى براى انسان نخواهد داشت. روح انسانى يك حقيقت وجودى و طالب نور و وجود مطلق است. لذا نگاه استقلالى به موجودات و معامله وجود مطلق و كمال مطلق با آنها، گراييدن به باطل است و باطل چيزى جز وحشت و غم نيست. در باطل، به مقصد رسيدن نيست; ماندن و گم شدن در كوير ظلمت است. و آن كس كه به اين نكته آگاه گردد، ناچار دچار حالت وحشت ودلتنگى خواهد شد.

   امير المؤمنين على(عليه السلام) به ابوذر فرمود: «لا يُونسَنَّكَ إلاَّ الحقُ وَ لا يُوحِشَنّكَ إلاّ الْباطِلُ...» ; با تو انس نمى گيرد جز حق و از تو نمى رمد جز باطل.(1)

ابوذر از كسانى است كه معرفت و ايمان قلبى به خدا داشت و وجودش را براى خدا خالص كرده بود; راحتى و شادى را در جوار خدا جستجو مى كرد و تسليم دنياپرستان كج انديش و بدسيرت نمى شد ولذا اين جمله را، كسى درباره ابوذر بيان فرمود كه عالم به اسرار دلهاست.

   ابوذر به اين حقيقت آگاه است كه اگر با دنيا انس بگيرد،

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 130

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  23  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

دنيا او را فريب داده ومانع كمال انسانى او خواهد شد. شايد ابوذر اين كلام بلند را از مولايش امير المؤمنين(عليه السلام)شنيده باشد كه فرمود: «فَكَفى واعِظاً بِمَوتى عايَنْتُمُوهُمْ حُمِلوا إلى قُبورِهِمْ...» ; براى شما كافى است كه از حيث پند دادن، مردگانى كه ديديد بر دوشها سوى قبرها حمل مى شدند.

   «وَاشْتَغلوا بِما فارَقُوا وَ أضاعُواما إِلَيْهِ اِنْتَقِلُوا...» ; به دنيايى كه از آن دست كشيدند، آلوده بودند ـ جيزى كه از آن جدا شدند ـ و آخرتى كه به سوى آن منتقل گشتند را ضايع و تباه ساختند...

   «أنِسُوا بالْدُّيْنا فَغَرَّتْهُمْ وَوَثِقُوا بها فَصَرَعَتْهُم.»(1); با دنيا انس گرفتند، آنها را فريب داد; به آن اعتماد نمودند، آنها را به خاك انداخت.

   جوانان عزيز! بياييد از كسانى باشيم كه حيات خويش را در انس با خدا گذراندند و به لذات ابدى دست يافتند. انس با خدا از نشانه هاى بارز رابطه با خدا و ظهور فعلى فضايل در انسان است و از جمله آن نشانه ها اينست كه انسان دائم به ياد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 230

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  24  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

خدا باشد. ونيز از آثار دستيابى به كمال نهايى و رابطه شهودى با خدا، ذكر خداست; كه هر چند كوتاه، مطالبى را در مورد آن مى نگاريم.

ذكر خدا

   ذكر و ياد خدا، درك خاصّى است كه در پى شناخت خدا حاصل مى شود. همان گونه كه رابطه با خدا براساس معرفت قبل از عمل و شناخت بعد از عمل بود، ذكر و ياد خدا هم در مرتبه اى بر شناخت حصولى واكتسابى متّكى است و در مرتبه اى نيز بر شناخت شهودى و حضورى كه نتيجه عمل صالح و ايمان خالص است. ذكر و ياد خدا در هر مرتبه اى از معرفت همسان با آن معرفت است.

   ذكر خدا در پرتو شناخت حصولى، راه و طريق است و در پرتو معرفت شهودى مقصد و وصال است.

   مى دانيم خدا هست و داراى صفات كمال و جمال و جلال مى باشد; و ما چون محبّ و عاشق جمال و كماليم، به تسبيح وتقديس و تعظيم او مى پردازيم و اين تسبيح و تقديس بر شناخت ما از خدا متّكى است. اگر آن شناخت نبود، اين ذكر هم نبود.

   ذكر خدا در رسيدن به مقصد، عين شهود است; معلول شهود

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  25  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

نيست و شهود شرط آن نبوده خود ذكر عين شهود بارى تعالى است. حق را ديدن; جمال و كمال او را نظاره كردن; عالى ترين مرتبه ذكر است.

مفهوم ذكر

   از آثارى كه براى ذكر در روايات بيان شده است، چنين استفاده مى شود كه ذكر، يك حقيقت باطنى است و صرف لفظى كه بر زبان آورده مى شود، نيست; بلكه الفاظ و اورادى كه بر زبان آورده مى شود وقتى در برگيرنده حقيقت ذكر است كه از قلب و عمق روح انسانى بر خاسته باشد. در غير اين صورت، آن الفاظ چندان ارزشى نخواهند داشت.

به روايات ذيل توجه كنيد

   على(عليه السلام) فرمود: «مَن عَمَّرَ قَلْبَهُ بدوامِ الذِّكرِ حَسُنَت أفعالُهُ فى السّرِّ وَالْجَهْرِ»(1) ; كسى كه قلبش را به دوام ذكرآباد كند، افعالش در پنهان و آشكار نيكو خواهد بود.

و نيز فرمود: «اَلْذِكْرُ نورُ العُقُولِ وَحَياةُ النُفُوسِ وَجَلاءُ الصُّدُور»(2) ; ذكر، نور عقلها، حيات نفسها و صيقل دادن سينه هاست (از زنگار گناه) .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ غرر الحكم، فصل هفتاد و هفت، شماره 1211، ص 690

2ـ غررالحكم، فصل اول، ص 87، شماره 2021

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  26  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

   ونيز فرمود: «ألذّكرُ نورٌ ورُشدٌ»(1) ; ذكر، نور و رشد است.

   ونيز: «إالذّكرُ مفتاحُ الأنسِ»(2) ; ذكر، كليد انس (با خدا) است.

   ونيز: «ذكرُ اللهِ مطْرَدَةُ الشَّطانِ»(3) ; ياد خدا، راندن شيطان است.

   با دقت در روايات فوق به خوبى مى يابيم كه آثار ذكر، دگرگونى باطنى است و ذكر زبانى صرف ـ كه هماهنگ با دل وقلب نباشد ـ چندان ارزشى نداشته و نمى تواند شرط پديد آمدن چنين آثارى باشد.

   بنابراين، ذكر عبارت است از درك خاصّ قلبى خداى متعال كه در پرتو معرفت حاصل مى شود. اين درك خاصّ، در معرفت حصولى خدا، شرط رسيدن به كمال نهايى و در معرفت شهودى عين آن است. البته معرفت ـ خواه حصولى يا شهودى ـ داراى مراتب مختلفى است و هر مرتبه اى زمينه اى براى مرتبه بالاتر است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ غررالحكم، فصل اوّل، شماره 654، ص 23

2ـ غررالحكم، فصل اول، شماره 594

3ـ غررالحكم، فصل سى و دوم، شماره 4.

 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  27  ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

كمال مطلق، بى نهايت است: لذا معرفت او حصر و حدى ندارد.

   در اينجا معرفت حصولى ـ بعض شناخت به وسيله حواس و عقل ـ مقصد نيست; مقصد شناخت شهودى است. وقتى معرفت شهودى حاصل شد، انسان در خود مقصد طى مراتب مى كند و از خدا به خدا مى رسد; هيچ گونه غشى وتعلّقى جز تعلق به خدا در اعمال و اذكار ظاهرى انسان وجود ندارد; قلب جايگاه يك وجود، يك محبوب ومعشوق قرار مى گيرد، و آن خداى متعال است.

امام صادق(عليه السلام) فرمود: «مَنْ كانَ ذا كِراً لله على الحقيقة فَهُوَ مُطيعٌ...»(1) ; كسى كه به حق ياد كننده خدا باشد، فرمانبر خدا است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ مصابح الشريعه، ص 21 (ترجمه و شرح حسن مصطفوى)

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی