زندگى چهارده معصوم از عشق و معرفت و پندها و اندرزها تابنده و درخشان است، ولى از

نور برخى از آنها بیشتر بهره‏مند مى‏شویم.

n00453138-b امام‏ رضاعلیه السلام یکى از امامانى است که این فرصت را براى ما فراهم مى‏آورد تا بیشترفضایل حضرتش بهره‏مند شویم.
از آنجاکه ائمه‏ علیهم السلام همگى در پیشگاه خداوندنورى واحد هستند، بنابراین بابهره‏گیرى از مسیره امام رضا علیه السلام و شناخت آن درواقع درپى این مقصود هستیم که سیره دیگر ائمه بزرگوار را که درود خدابرایشان باد، بشناسیم

دوران زندگى امام رضا آغاز مرحله نوین‏ حیات تشیّع است، زیرا در این مرحله افکار ودیدگاههاى شیعه از مرحله‏ پنهانى به درآمد و آشکار شد.
پس از این دوره بود که شیعیان در برخى ازمناطق خاص، همواره  مطرح مى‏شدند، و در تمام‏ شهرها وجود شیعیان علنى گردید.
على بن موسى را بدین دلیل ملقب به لقب"رضا" کردند که پیشتوانى بود که موافق و مخالف بدو خرسند و راضى بودند.
اینک ما به گفتار از زندگى و سیماى آن امام بزرگ تبرک مى‏جوییم و ازپرودگار مى‏خواهیم که شناخت او و پیروانش را به ما روزى گرداند و ما را ازشفاعت آن امام و نیز شفاعت جدّش محمد مصطفى‏ صلى الله علیه وآله بهره‏مند سازد.
نام: على‏ پدر و مادر: امام موسى کاظم و نجمه‏ شهرت: رضا کنیه: ابو الحسن‏ زمان و محلّ تولّد: 11 ذیقعده سال 148 ه.
ق در مدینه.
زمان و محلّ شهادت: آخر صفر 203 ه.
ق در سنّ 55 سالگى، به‏وسیله مأمون، مسموم و در سناباد نوقان که امروز یکى از محلّه‏ هاى مشهد است به شهادت رسید
مرقد شریف: مشهد مقدّس‏ دوران زندگى: در سه بخش: 1 - قبل از امامت، 
بعد از امامت، 17 سال در مدینه - بعد از امامت، سه سال در خراسان، که حسّاسترین دوره زندگى سیاسى آن‏حضرت، بشمار مى‏آید.
آن‏حضرت، تنها یک فرزند امام جواد داشت که هنگام شهادت پدر، در سن هفت سالگى بود.

قالَ الاِْمامُ الرِّضا(علیه السلام):

 إِنَّ الَّذى یَطْلُبُ مِنْ فَضْل یَکُفُّ بِهِ عِیالَهُ أَعْظَمُ أَجْرًا مِنَ الُْمجاهِدِ فى سَبیلِ اللّهِ :

 به راستى کسى که در پى افزایش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره کند، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) پس از بیست و سه سال دعوت و مجاهدت و ابلاغ پیام الهی و پس از فراز و نشیب­های فراوان در راه انجام رسالت بزرگ خویش، سرانجام در روز دوشنبه، بیست و هشتم ماه صفر یازدهم هجرت[1] پس از چهارده روز بیماری[2] و کسالت، رحلت فرمودند و در حجرۀ مسکونی خویش در جوار مسجدی که تأسیس کرده بود، به خاک سپرده شد.

 

آخرین روزهای وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله)

   پیامبر(صلی الله علیه و آله) شب پیش از بیماری شدیدش در حالی که دست حضرت علی(علیه السلام) را گرفته بود، همراه جماعتی برای طلب آمرزش به قبرستان بقیع رفت و برای اهل قبور درود فرستاد و برای آنان طلب استغفار طولانی کرد. آنگاه به حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «جبرئیل هر سال یک مرتبه قرآن را بر من عرضه می­کرد؛ ولی امسال دو مرتبه این امر صورت گرفته است و این دلیلی ندارد مگر اینکه اجل من نزدیک باشد.»[3]

   پس به حضرت علی(علیه السلام) گفت: «اگر من از دنیا رفتم، تو مرا غسل بده.»[4] در روایت دیگر آمده است که «فرمودند: به هر کسی وعده­ای دادم، باید آن را بگیرد و به هر کسی دِینی دارم، باخبرم سازد.»[5]

   پیامبر(صلی الله علیه و آله) که گویا از حرکات زنندۀ برخی از زوجات و صحابۀ خود و تخلف برخی از یاران ناراحت شده بود، برای پیش­گیری از بدعتها، فرمود: «ای مردم، آتش فتنه شعله­ ور شده و فتنه­ ها مانند پاره­های شب تاریک، رو آورده و شما هیچ دستاویزی علیه من ندارید؛ زیرا من حلال نکردم مگر آنچه قرآن حلال دانسته و حرام نکردم مگر آنچه قرآن حرام داشته است.»[6]

   پیامبر(صلی الله علیه و آله) پس از این هشدار به منزل "ام­ سلمه" رفت و دو روز در آنجا ماند و گفتند خدایا تو شاهد باش که من حقایق را ابلاغ کردم.[7]

   سپس پیامبر(صلی الله علی و آله) به منزل رفت و جماعتی به حضور طلبید و گفت: «مگر به شما امر نکردم که با جیش "اسامه" بروید؟ چرا نرفتید؟»

   ابوبکر گفت: رفتم؛ ولی دوباره برگشتم تا تجدید عهد کنم. عمر گفت: نرفتم؛ چون نمی­توانستم منتظر باشم تا حال شما را از کاروانیان بپرسم.[8]

   رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از تخلف آنان سخت ناراحت شد و با همان حال کسالت به مسجد رفت و خطاب به اعتراض کنندگان فرمود: این چه سخنی است که درباره­ ی فرماندهی "اسامه" می­شنوم شما پیش از این به فرماندهی پدرش هم طعن می­زدید به خدا سوگند او برای فرماندهی لشکر سزاوار بود و فرزندش اسامه نیز برای این کار شایسته است. رسول خدا در بستر بیماری مرتبا به عیادت کنندگان خود به طور مرتب می­فرمود، سپاه اسامه را حرکت دهید.[9]

  پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود:

«نفذ و اجیش اسامه»

«آنحضرت در اینجا متخلفان از جیش اسامه را لعن فرمود.»[10]

   سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیهوش شد و تمام زنان و کودکان می­گریستند. لحظاتی بعد پیامبر(صلی الله علیه و آله) به هوش آمد و دستور داد که برایش قلم و دواتی بیاورند تا بر ایشان چیزی بنویسند که پس از آن هرگز گمراه نشوند در این میان برخی به دنبال آوردن صحیفه و دوات رفتند. که عمر بن خطاب گفت: بیماری بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) چیره گشته است، «ارجع فانه یهجر» برگرد؛ زیرا او هذیان می­گوید. قرآن نزد شماست، کتاب خدا برای شما کافی است.[11] حاضران بعضی با نظر عمر مخالفت کردند و بعضی دیگر جانب او را گرفتند رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از اختلاف و سخنان جسارت­ آمیز آنان سخت ناراحت شد و فرمود: «برخیزید و از من دور شوید».[12]

وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در لحظات پایانی

   پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حضور جمع، رو به حضرت علی(علیه السلام) کرد و به او وصیت کرد و به ایشان فرمود: نزدیک بیا، سپس زره و شمشیر و خاتم و مهرش را به حضرت علی(علیه السلام) داد و فرمود «برو منزل». پس از لحظاتی بیماری ایشان شدید شد و آنگاه که حالش بهتر شد، حضرت علی(علیه السلام) را ندید. به زنان خود گفت: «برادرم و صاحبم بیاید» آنان به ابوبکر گفتند و آو آمد و باز پیامبر(صلی الله علیه و آله) جمله را تکرار کرد و این بار به سراغ عمر رفتند و عمر آمد؛ ولی باز پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «برادرم و صاحبم بیاید»  "ام­ سلمه" گفت: «علی(ع) را می­طلبد، به او بگوئید بیاید».[13] حضرت علی(علیه السلام) آمد و مدتی با هم به طور خصوصی و در گوشی صحبت کردند. وقتی ازحضرت علی(علیه السلام) پرسیدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله) چه گفت؟

در پاسخ فرمود: به من هزار باب علم که از هر بابی هزار باب دیگر منشعب شده بود، آموخت و چیزهایی را به من سفارش کرد که انجام خواهم داد.[14]

   پیامبر(صلی الله علیه و آله) در همان حال چند مرتبه فرمود:

«ما ظن محمد بالله لو لقی الله و هذه عذره عنده»

   در روزهای آخر از "بلال" خواست تا مردم را در مسجد حاضر کند، خطبه­یی خواند، بعد از مردم خواست اگر کسی حقی از او به گردن دارد، مطالبه کند. هیچ کس پاسخی نداد تا سه بار پیامبر(صلی الله علیه و آله) تکرار کرد تا اینکه غلامی بنام "عکاشه" برخاست و حقی را از ایشان مطالبه کرد، به قصد انتقام از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، شلاقی آماده کردند؛ ولی همین که خواست قصاص کند بر بدن حضرت افتاد و شروع به گریه کرد و ایشان را عفو نمود و پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود او رفیق من در بهشت خواهد بود.[15]

   سپس به حضرت علی(علیه السلام) دستور داد، آن پولها را که نزد یکی از زنان بود، بگیرد و میان فقرا تقسیم کند.[16]

فاطمه(سلام الله علیها) و لحظۀ وداع با پدر   

   در لحظات آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بسیار گریان بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را به نزدیک خود طلبید و مطالبی را به فرمود: که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) گریه­ اش شدت یافت. آنگاه مطلبی را به ایشان گفت: که حضرت زهرا تبسم کرد. ایشان بر پاسخ سؤال دیگران فرمودند که لحظۀ اول پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند:

   «در همین درد می­میرم» و در باب شادی و تبسم­اش فرمودند: تو اولین کس از اهل بیت من هستی که به من ملحق می­شود» و این بود که من تبسم کردم.[17]

   در لحظات واپسین پیامبر(صلی الله علیه و آله) سرش در دامان امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داشت.[18]

کفن و دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله)

   هنگامه فوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) عمر بن خطاب، بنابر عللی در بیرون خانه فریاد می­زد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فوت نکرده و بسان حضرت عیسی(ع) پیش خدای خود رفته، در این میان یک نفر از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) این آیه را خواند:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الارسل أفإن مات أو قتل ...»[19]

  حضرت علی(علیه السلام) جسد مطهر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را غسل داد و کفن کرد؛ چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) سفارش کرده بود که نزدیکترین کس مرا غسل خواهد داد[20] و این شخص جز علی کسی نیست. سپس چهره آن حضرت را گشود در حالی که سیلاب اشک از دیدگانش جاری بود. فرمود: «پدر و مادرم فدایت ای رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با رحلت تو رشته نبوت و وحی الهی و اخبار آسمانها قطع گردید... اگر ما را به صبر و شکیبایی امر نمی­کردید، آنقدر گریه می­کردم که سرچشمه اشک را می­خشکانید».[21]

     سپس در قبری که توسط "ابوعبیده جراح" و "زید بن سهل" آماده شده بود و در همان حجره­ ای که وفات یافته بود، در خانه­ ی خودش به خاک سپرده شد.[22]



 [1]. شیخ مفید، الارشاد، بیروت، موسسه اعلمی، 1399ه.ق ص 97. در تاریخ وفات پیامبر اکرم احتمال زیادی بیان شده است و این بنابر قول مشهور علمای شیعه است. و ابن هشام؛ السیرة‌النبویة، مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دارالمعرفة، بی تا، ج2، ص658 و ابن سعد؛ الطبقات‌الکبری، محمد بن صامل السلمی، الطائف، مکتبة‌الصدیق، 1414، الأولی،  ج2، ص 521.

[2] . ابن واضح، تاریخ یعقوبی، نجف، المکتبه الحدریته، 1384 ه.ق، ج 2، ص 178.

[3] . شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص 97 و ابن سعد، الطبقات، ج 2، ص 214.

[4] . همان، ج 2، ص 214 .

[5] . همان، ج 2، ص 214 .

[6] ـ  ابن هشام، السیرة النبویة، پیشین، ج 2، ص 654 و ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 216.

[7] ـ شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص 97.

[8]  ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 334، صحیح مسلم، ج 2، ص 325.

[9] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 190.

[10]  ـ الشهرستانی، عبدالکریم؛ ملل و نحل، ترجمه و تصحیح سید محمد رضا جلالینائینی، چاپ سوم، 1360، ج 1، ص 23 و طبری، محمد بن ‌جریر؛ تاریخ‌الأمم ‌و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1352، ج 3، ص 429.

[11] . ابن حبل، احمد؛ مسند احمد، دارصار، بیروت،  ج1، ص 355.

[12] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 244.

[13]  ـ طبری، محمدبن‌جریر، پیشین، ج 2، ص 439.

[14] ـ شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ص 99.

[15] .التذکرة الحمدونیه، تصحیح احسان عباس، ج 9، صص 153و 154.

[16]  ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 238.

[17]  ـ همان، ص 247.

[18]  ـ ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین،ج 2، ص 236 و نهج البلاغه صبحی صالح، خطبۀ 197.

[19] .  ابن هشام، السیرة النبویة، پیشین، ج 2، ص656.

[20] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین،ج 2، ص 57.

[21] . نهج البلاغه صبحی صالح، خطبۀ 23، ص 355.

[22] . ابن سعد، الطبقات الکبری، پیشین، ج 2، ص 281.

پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده حضرت على(علیه السلام) با دختر گرامى پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بود، در نیمه ماه رمضان

سال سوم هجرت در شهرمدینه دیده به جهان گشود

ایشان از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریباً هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت

پس از درگذشت پیامبر (صلی الله علیه و آله) تقریبا سى سال در کنار پدرش امیر مومنان (علیه السلام) قرار داشت و پس از شهادت حضرت على (علیه السلام) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه توسط جعده، در مدینه، بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید

 

 مرقد: قبرستان بقیع، واقع در مدینه‏ دوران زندگى: در سه بخش: 1 - عصر پیامبرصلى الله علیه وآله )حدود 8 سال( 2 - ملازمت با پدر )حدود 37 سال( 3 - عصر امامت )ده سال(.

حضرت امام حسن مجتبی(علیه السلام) :

 وَ اعْمَلْ لِدُنْیاکَ کَأَنـَّکَ تَعیشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِکَ کَأَنـَّکَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَة، وَ هَیْبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیَةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.

 براى دنیایت چنان کار کن که گویا همیشه زندگى مىکنى، و براى آخرتت به گونه ای  کارکن که گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شکوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.

اربعین حضرت اباعبالله الحسین بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد

 

پس از هفت روز كه اهل بيت در شام بودند، به دستور يزيد، نعمان بن بشير(1) وسائل سفر آنان را فراهم نمود و به همراهى مردى امين آنان را روانه مدينه منوره كرد. (2)

در هنگام حركت، يزيد امام سجاد عليه السلام را فرا خواند تا با او وداع كند، و گفت: خدا پسر مرجانه را لعنت كند! اگر من با پدرت حسين ملاقات كرده بودم، هر خواسته‏اى كه داشت، مى ‏پذيرفتم! و كشته شدن را به هر نحوى كه بود، گرچه بعضى از فرزندانم كشته مى‏شدند از او دور مى ‏كردم! ولى همانگونه كه ديدى شهادت او قضاى الهى بود! چون به وطن رفتى و در آنجا استقرار يافتى، پيوسته با من مكاتبه كن و حاجات و خواسته ‏هاى خود را براى من بنويس! (3) آنگاه دوباره نعمان بن بشير را خواست و براى رعايت حال و حفظ آبروى اهل بيت به او سفارش كرد كه شبها اهل بيت را حركت دهد و در پيشاپيش آنان خود حركت كند و اگر على بن الحسين را در بين راه حاجتى باشد برآورده سازد؛ و نيز سى سوار در خدمت ايشان مأمور ساخت؛ و به روايتى خود نعمان بن بشير را و به قولى بشير بن حذلم را با آنان همراه كرد. (4)

اهل بیت علیهم ‏السلام در بازگشت از شهر شام وقتی به دو راهى جاده عراق و مدینه رسیدند، از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد، و او آنان را بسوى کربلا حرکت داد، چون به کربلا رسیدند،جابر بن عبدالله انصارى(5) را دیدند که با تنى چند از بنى هاشم و خاندان پیامبر براى زیارت امام حسین علیه ‏السلام آمده بودند، همزمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زارى کردند و بر صورت خود سیلى زده و ناله ‏هاى جانسوز سر دادند و زنان روستاهاى مجاور نیز به آنان پیوستند(6) ، زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و با صوتى حزین که دلها را جریحه دار مى‏ کرد می گفت: «وا اخاه! واحسیناه! واحبیب رسول الله و ابن مکه و منى! و ابن فاطمه الزهراء! و ابن على المرتضى! آه ثم آه!»، پس بیهوش گردید.

آنگاه ام کلثوم لطمه به صورت زد و با صدایى بلند مى‏ گفت: امروز محمد مصطفى و على مرتضى و فاطمه زهرا از دنیا رفته‏ اند ؛ و دیگر زنان نیز سیلى به صورت زده و گریه و شیون مى ‏کردند.

سکینه چون چنین دید، فریاد زد: وامحمداه! واجداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو کرده ‏اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان نمودند!(7)

عطیه عوفى(8) مى ‏گوید: با جابر بن عبدالله بن عزم زیارت قبر حسین علیه ‏السلام بیرون آمدم و چون به کربلا رسیدیم جابر نزدیک شط فرات رفته و غسل کرد و ردائى همانند شخص محرم بر تن نمود و همیانى را گشود که در آن بوى خوش بود و خود را معطر کرد و هر گامى که بر مى ‏داشت ذکر خدا مى‏ گفت تا نزدیک قبر مقدس رسید و به من گفت: دستم را بر روى قبر بگذار! چون چنین کردم، بر روى قبر از هوش رفت.

من آب بر روى جابر پاشیدم تا به هوش آمد، آنگاه سه مرتبه گفت: یا حسین! سپس گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه» و بعد اضافه کرد: چه تمناى جواب دارى که حسین در خون خود آغشته و بین سر و بدنش جدائى افتاده است!! و گفت: فاشهد انک ابن خیر النبیین و ابن سید المؤمنین و ابن حلیف التقوى و سلیل الهدى و خامس اصحاب الکساء و ابن سید النقباء و ابن فاطمه سیده النساء،و مالک لاتکون هکذا و قد غذتک کف سید المرسلین و ربیت فى حجر المتقین و رضعت من ثدى الایمان و فطمت بالاسلام فطبت حیا و طبت میتا غیر ان قلوب المؤمنین غیرطبیه لفراقک و لا شاکه فى الخیره لک فعلیک سلام الله و رضوانه و اشهد انک مضیت على ما مضى علیه اخوک یحیى بن زکریا.

من گواهى مى‏ دهم که تو فرزند بهترین پیامبران و فرزند بزرگ مؤمنین مى ‏باشى، تو فرزند سلاله هدایت و تقوایى و پنجمین نفر از اصحاب کساء و عبایى، تو فرزند بزرگ نقیبان و فرزند فاطمه سیده بانوانى، و چرا چنین نباشد که دست سید المرسلین تو را غذا داد و در دامن پرهیزگاران پرورش یافتى و از پستان ایمان شیر خوردى و پاک زیستى و پاک از دنیا رفتى و دلهاى مؤمنان را از فراق خود اندوهگین کردى پس سلام و رضوان خدا بر تو باد، تو بر همان طریقه رفتى که برادرت یحیى بن زکریا شهید گشت.

آنگاه چشمش را به اطراف قبر گردانید و گفت: (السلام عیکم ایتها الارواح التى حلت بفناء الحسین و اناخت برحله، اشهد انکم اقمتم الصلوه و آتیتم الزکوه و امرتم بالمعروف و نهیتم عن المنکر و جاهدتم الملحدین و عبدتم الله حتى اتاکم الیقین). سلام بر شما اى ارواحى که در کنار حسین نزول کرده و آرمیدید، گواهى مى‏ دهم که شما نماز را بپا داشته و زکوه را ادا نموده و به معروف امر و از منکر نهى کردید، و با ملحدین و کفار مبارزه و جهاد کرده، خدا را تا هنگام مردن عبادت نمودید.

و اضافه نمود: به آن خدائى که پیامبر را به حق مبعوث کرد ما در آنچه شما شهدا در آن وارد شده‏ اید شریک هستیم.

عطیه مى‏ گوید: به جابر گفتم: ما کارى نکردیم! اینان شهید شده ‏اند. گفت: اى عطیه! از حبیبم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مى‏ فرمود: «من احب قوما حشر معهم و من احب عمل قوم اشرک فى عملهم»(9) «هر که گروهى را دوست داشته باشد با همانان محشور گردد، و هر که عمل جماعتى را دوست داشته باشد در عمل آنها شریک خواهد بود».

اربعین و اختلاف اقوال

در تاریخ حبیب السیر آمده است:یزید بن معاویه سرهاى مقدس شهدا را در اختیار على بن الحسین علیه‏ السلام قرار داد، و آن بزرگوار در روز بیستم ماه صفر آن سرها را به بدنهاى پاکشان ملحق نمود و آنگاه عازم مدینه طیبه گردید(10).

ابو ریحان بیرونى در آثار الباقیه گفته است: در روز بیستم ماه صفر، سر مقدس حسین علیه‏ السلام به بدن مطهرش بازگردانیده و دفن شد به هنگامى که اهل بیت امام حسین علیه ‏السلام بعد از بازگشت از شام در روز اربعین جهت زیارت آمده بودند(11).

سید ابن طاووس در اقبال مى‏ گوید: چگونه روز بیستم ماه صفر، روز اربعین است در حالى که حسین صلوات الله علیه روز دهم محرم به شهادت رسید، بنابراین اربعین، روز نوزدهم ماه صفر باید باشد(12).

آنگاه سید مى‏گوید: محتمل است ماه محرم سال ۶۱ کم بوده است، یعنى ۲۹ روز بوده که طبعا بیستم ماه صفر، روز اربعین است، و احتمال دارد که ماه محرم تمام بوده ولى چون امام حسین علیه‏ السلام در پایان روز عاشورا شهید گردید لذا روز عاشورا را به حساب نیاورده‏ اند. و در مصباح آمده است: خاندان امام حسین علیه‏ السلام در روز بیستم ماه صفر بهمراه على بن الحسین به مدینه رسیدند، و شیخ مفید همین قول را اختیار کرده است، و در غیر مصباح آمده است که ایشان در روز بیستم ماه صفر بعد از مراجعت از شام به کربلا رسیدند(13).

همانگونه که در نقلهاى ذکر شده مشهود است اهل بیت علیهم السلام در همان سالى که حادثه کربلا رخ داد - سال ۶۱ - پس از مراجعت از شام و در روز اربعین به کربلا آمدند، و یا اینکه در سنه ۶۲ یعنى یک سال بعد از شهادت رهسپار کربلا شده ‏اند؛و ما در اینجا بصورت اختصار عینا" آنچه در این رابطه گفته و یا نوشته شده است ذکرمى‏ کنیم:

قول اول: اهل بیت در همان سال ۶۱ پس از مراجعت از شام و در روز بیستم صفر به کربلا وارد شدند، و این همان قول صاحب تاریخ حبیب السیر است که قبلا بازگو کردیم، و در الاثار الباقیه ابوریحان نیز همین قول آمده و ظاهر عبارت سید ابن طاووس در الملهوف هم همین مطلب را مى ‏رساند(۱4) و ابن نما در مثیر الاحزان نیز همین قول را نقل کرده است(۱5).

قول دوم: اهل بیت علیهم السلام همان سال در روز بیستم صفر به کربلا و قبل از رفتن به شام از کربلا عبور نمودند و بر مزار شهیدان خود عزادارى کردند، و سپهر مؤلف ناسخ التواریخ بر این قول است. و این احتمال گرچه بعید به نظر مى‏رسد، زیرا در نقلى بدان اشاره نشده است ولى احتمالی است که ثبوتا" مانعى ندارد و دلیلى براى اثبات آن نیست(۱6).

قول سوم: آل البیت در سال ۶۲، یعنى یک سال بعد و در روز بیستم صفر به کربلا آمده ‏اند. صاحب قمقام زخار مى ‏گوید: مسافت و عادت تشریف فرمائى به حرم حضرت سید الشهداء علیه‏ السلام در روز اربعین سال ۶۱ هجرى به کربلاى معلى مشکل، بلکه خلاف عقل است ؛ زیرا امام حسین علیه‏ السلام در روز عاشورا به درجه رفیعه شهادت نائل آمد و عمر بن سعد یک روز براى دفن کشتگان خود در آنجا توقف و روز یازدهم به جانب کوفه حرکت کرد و از کربلاى معلى تا کوفه به خط مستقیم تخیمنا" هشت فرسخ است، و چند روزى هم عبیدالله بن زیاد اهل عصمت را در کوفه براى معرفى آنان و کار بزرگى که صورت گرفته و ارعاب قبایل عرب نگاه داشت تا از یزید خبر رسید که پردگیان حرم را به دمشق اعزام دارد و او هم اسیران را از راه حران و جزیره و حلب به شام فرستاد که مسافت دورى است و فاصله کوفه تا دمشق به خط مستقیم تقریبا صدو هفتاد و پنج فرسخ است و پس از ورود به شام به روایتى تا شش ماه اهل بیت را نگاه داشتند تا آتش شعله ور غضب یزید خاموش شد و پس از حصول اطمینان از عدم شورش مردم موافقت کرد که حضرت سجاد با پردگیان حرم به مدینه باز گردد، پس چگونه اینهمه وقایع مى‏تواند در چهل روز صورت گرفته باشد، قطعا ورود اهل بیت علیهم السلام به کربلا در سال دیگر بوده است(۱7) که سال شصت و دو هجرى باشد و هر کس به نظر تدبر در این مسأله بیندیشد نامه نگار را تصدیق خواهد کرد، و جابر بن عبدالله هم در اربعین شصت و دو به زیارت مشرف شده است و شرافت جابر در این است که او اولین کسى است از صحابه کبار و مخلصین سوگوار که شد رحال کرده و به این سعادت نایل آمده است، کفى به فخرا، و نامه نگار در این قول منفرد است: مى ‏گویم و مى‏آیمش از عهده برون! والله ولى التوفیق(۱8).

قول چهارم: احتمال دیگرى وجود دارد که اهل بیت ابتدا به مدینه آمدند و از مدینه عازم کربلا شدند و سر مقدس امام را نیز در این سفر با خود برده و به بدن مطهر حسین علیه ‏السلام ملحق نموده ‏اند، اما نه در اربعین سال ۶۱ هجرى بلکه پس از مراجعت به مدینه به کربلا رفته ‏اند. ابن جوزى از هشام و بعضى دیگر نقل کرده است که سر مقدس حسین علیه ‏السلام با اسیران به مدینه آورده شد، و سپس به کربلا حمل گردیده است و با بدن مطهر دفن شده است(۱9).

و از بعضى از مورخان نقل شده است که: صورت حال جریان اقتضاء مى ‏کند که اهل بیت در مدتى بیش از چهل روز از زمان شهادت امام حسین علیه ‏السلام به عراق یا به مدینه رفته باشند، و بازگشت آنها به کربلا، ممکن است، ولى روز بیستم صفر نبوده است زیرا جابر بن عبدالله انصارى هم از حجاز آمده بود و رسیدن خبر به حجاز و حرکت جابر از آنجا قهرا" زمانى بیش از چهل روز را مى‏ طلبد. یا اینکه باید بگوئیم جابر از مدینه نیامده بود بلکه از کوفه و یا از شهرى دیگر عازم کربلا شده بود(20).

توقف در کربلا

خاندان داغدیده رسالت پس از ورود به کربلاى براى شهیدان خود به عزادارى پرداختند، چون هنگام حرکت بسوى کوفه اجازه عزادارى به آنان نداده بودند، و همانگونه که سید ابن طاووس در الملهوف نقل کرده است که «و اقاموا المآتم المقرحه للاکباد»(21) «ماتمهاى جگر خراش بپا داشتند»، و تا سه روز امر بدین منوال سپرى شد(22).

پی نوشت:

1- نعمان بن بشير همان كسى است كه هنگام ورود مسلم بن عقيل به كوفه از طرف يزيد امير كوفه بود، يزيد او را بركنار و به جاى او عبيد الله بن زياد را به امارت كوفه برگزيد. نعمان به شام آمد و از هوا داران معاويه و يزيد بود. پس از هلاكت يزيد، مردم را به بيعت عبدالله بن زبير فرا خواند، اهالى حمص با او مخالفت كرده و او را بعد از واقعه مرج راهط در سال شصت و چهار هجرى كشتند. (الاستيعاب،ج 4،ص 1496) .

2- قمقام زخار،ص 579.

3- تاريخ طبرى،ج 5،ص 233.

4- قمقام زخار،ص 579.

5- او جابر بن عبدالله بن عمرو بن حرام انصارى است، مادرش نسیبه دختر عقبه مى‏باشد، در بیعت عقبه ثانیه در مکه با پدرش حضور داشته ولى کودک بوده است ؛ بعضى او را از شرکت کنندگان در جنگ بدر ذکر کرده‏اند ؛ او با پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم در ۱۸ غزوه شرکت نمود، و بعد از رسول خدا در صفین در خدمت على علیه‏السلام بوده و از کسانى است که سنت پیامبر بسیار از او نقل شده است ؛ او در آخر عمر نابینا گردید ؛ در سال ۷۴ یا ۷۸ و یا ۷۹ در سن ۹۴ سالگى در مدینه رحلت نمود. (الاستیعاب ۱/۲۱۹).

6- الملهوف ۸۲.

7- الدمعه الساکبه ۵/۱۶۲.

8- عطیه عوفى را شیخ طوسى در رجال خود از اصحاب امیر المؤمنین ذکر کرده و او معروف به بکالى است که قبیله‏اى از همدان مى‏باشد، و او داراى تفسیر قرآنى بوده است در پنج قسمت و خود او مى‏گوید: قرآن را با تفسیرش سه بار بر ابن عباس عرضه کردم و اما قرائت قرآن را هفتاد مرتبه نزد او قرائت نمودم. (تنقیح المقال ۲/۲۵۳).

9- بحار الانوار ۶۵/۱۳۰.

10- نفس المهموم ۴۶۶.

11- مقتل الحسین مقرم ۳۷۱.

12- مسار الشیعه ۶۲. و مرحوم شیخ بهائى رحمه الله بر اساس همین احتمال روز اربعین را روز نوزدهم ماه صفر قرار داده است. (توضیح المقاصد ۶).

13- قمقام زخار ۵۸۵.

۱4- الملهوف ۸۲.

۱5- مثیر الاحزان ۱۰۷.

۱6- ناسخ التوایخ احوالات امام حسین ۳/۱۷۶.

۱7- از این مقدمات،نمى توان نیتجه گرفت که اهل بیت (ع) در اربعین سال شصت و دو به کربلا آمده‏اند ؛زیرا اولا نگاه داشتن اهل بیت در کوفه به مدت زیاد، قطعى نیست باتوجه به اینکه بعضى ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر ذکر کرده‏اند (چنانچه گذشت) و آن مقدمات چون قطعى نیست بنابراین نتیجه قطعى هم بدست نمى دهد؛ ثانیا احتمال دارد همانگونه که بعضى گفته‏اند اهل بیت در همان سال ۶۱ و قبل از رفتن به شام از مسیر کربلا عبور کرده و بر قبور شهیدان عزادارى کرده باشند - چنانچه مرحوم سپهر - مؤلف ناسخ التواریخ - گفته است، مضافا بر اینکه مرحوم قاضى طباطبایى رحمه الله کتابى به نام «تحقیق در روز اربعین امام حسین علیه‏السلام» تألیف نموده و تمام ایرادهاى وارده را مبنى بر آمدن اهل بیت در اربعین سال ۶۱ را پاسخ داده است، بنابراین به صرف استبعاد نمى توان به نتیجه قطعى رسید و آمدن اهل بیت را به کربلا مانند بعضى در اربعین اول انکار کرد.

۱8- قمقام زخار ۵۸۶.

۱9- تذکره الخواص ۱۵۰. ولى در این نقل مذکور نیست که سر مقدس امام توسط چه کسى به کربلا حمل شده است، و آیا اهل بیت همراه سر مقدس به کربلا آمده‏اند یا تنها سر مقدس به کربلا حمل و دفن شده است ؟

20- قمقام زخار ۵۸۶. ولى این احتمال با تصریح بزرگانى همانند سید ابن طاووس و ابن نما و شیخ بهائى گفته اند که جابر بن عبدالله و اهل بیت در روز اربعین همزمان در کربلا بوده‏اند منافات دارد.

21- الملهوف ۸۲.

22- ذریعه النجاه ۲۷۱.

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی