السلام عیک یا ابا عبدالله الحسین

 

* روز دوم محرم

دعاى امام علیه السلام

سخنان امام علیه السلام

نامه امام علیه السلام به اهل كوفه

اظهارات یاران امام علیه السلام

نامه عبیدالله به امام علیه السلام

عمار بن عبدالله

* روز سوم محرم

اعزام لشكر به سوى كربلا

هوشیارى یاران امام علیه السلام

نامه عمر بن سعد

نامه عبیدالله به عمربن سعد

عبیدالله در نخیله

* روز چهارم محرم

* روز پنجم محرم

تعداد لشكر عمر بن سعد

* روز ششم محرم

وضعیت لشكر دشمن

خریدارى اراضى كربلا

نامه امام (ع)از كربلا به محمدحنفیه

بنى‌اسد و نصرت امام علیه السلام

* روز هفتم محرم

* روز هشتم محرم

ملاقات یزیدبن حصین و عمرسعد

آوردن آب از فرات

ملاقات امام (ع) و عمر بن سعد

نامه عمربن سعد به عبیدالله

افترأ و بهتان

پاسخ عبیدالله

تهدید به عزل

* روز نهم محرم

امان نامه

رد امان نامه

اعلان جنگ

حبیب بن مظاهر و زهیر

 

نزول امام حسین علیه السلام به زمین كربلا(1) روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و یك بوده است.(2)

در مقتل ابى اسحاق اسفراینى آمده است كه: امام علیه السلام با یارانش سیر مى كردند تا به بلده اى رسیدند كه در آنجا جماعتى زندگى مى كردند، امام از نام آن بلده سؤال نمود. پاسخ دادند: «شط فرات» است.

آن حضرت فرمود: آیا اسم دیگرى غیر از این اسم دارد؟ جواب دادند: «كربلا».

پس گریست و فرمود: این زمین، به خدا سوگند زمین كرب و بلا است! سپس فرمود: مشتى از خاك این زمین را به من دهید، پس آن را گرفته بو كرد و از گریبانش مقدارى خاك بیرون آورد و فرمود: این خاكى است كه جبرئیل از جانب پرودگار براى جدم رسول خدا آورده و گفته كه این خاك از موضع تربت حسین است، پس آن خاك را نهاد و فرمود: هر دو خاك داراى یك عطر هستند!

در تذكره سبط آمده است كه امام حسین پرسید: نام این زمین چیست؟

گفتند: «كربلا». پس گریست و فرمود: كرب و بلا. سپس فرمود: ام سلمه مرا خبر داد كه جبرئیل نزد رسول خدا بود و شما هم نزد ما بودى، پس شما گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها كن! من شما را رها كردم، پیامبر شما را در امان خودش نشاند، جبرئیل گفت: آیا او را دوست دارى؟ فرمود: آرى! گفت: امت تو او را خواهند كشت، و اگر مى خواهى تربت آن زمین كه او در آن كشته خواهد شد به تو نشان دهم! پیامبر فرمود: آرى! پس جبرئیل زمین كربلا را به پیامبر نشان داد.

در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود:ارض كرب و بلا، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما،و جاى ریختن خون ماست،سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى شكنند و كودكان مارا مى كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.

و چون به امام حسین علیه السلام گفته شد كه این زمین كربلاست، خاك آن زمین را بوئید و فرمود: این همان زمین است كه جبرئیل به جدم رسول خدا خبر داد كه من در آن كشته خواهم شد.(3)

سید ابن طاووس گفته است: امام علیه السلام چون به زمین كربلا رسید پرسید: نام این زمین چیست؟ گفته شد: «كربلا».

فرمود: پیاده شوید! این مكان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، و محل قبور ماست، جدم رسول خدا مرا چنین حدیث كرده است.(4)

و در روایتى آمده است كه آن حضرت فرمود: ارض كرب و بلا، سپس فرمود: توقف كنید و كوچ مكنید! اینجا محل خوابیدن شتران ما، و جاى ریختن خون ماست، سوگند به خدا در این جا حریم حرمت ما را مى شكنند و كودكان ما را مى كشند و در همین جا قبور ما زیارت خواهد شد، و جدم رسول خدا به همین تربت وعده داده و در آن تخلف نخواهد شد.(5)

سپس اصحاب امام پیاده شدند و بارها و اثاثیه را فرود آوردند، و حر هم پیاده شد و لشكر او هم در ناحیه دیگرى در مقابل امام اردو زدند.(6)

 

* روز دوم محرم

در این روز حر بن یزید ریاحى نامه اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین علیه السلام به كربلا آگاه ساخت.(7)

دعاى امام علیه السلام: امام علیه السلام فرزندان و برادران و اهل‌بیت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنها انداخت گریست و گفت: خدایا! ما عترت پیامبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هستیم، ما را از حرم جدمان راندند، و بنى امیه در حق ما جفا روا داشتند. خدایا حق ما را از ستمگران بستان و ما را بر بیدادگران پیروز گردان. (8)و (9)

ام كلثوم علیهاالسلام به امام علیه السلام گفت: اى برادر! احساس عجیبى در این وادى دارم و اندوه هولناكى بر دل من سایه افكنده است. امام حسین علیه السلام خواهر را تسلى داد.(10)

سخنان امام علیه السلام: امام علیه السلام پس از ورود به سرزمین كربلا به اصحاب خود فرمود: الناس عبید الدنیا و الدین لعق على السنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فاذا محصوا بالبلأ قل الدیانون.(11)

مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند و تا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمایش باشد، تعداد دینداران اندك مى شود.

به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه السلام به كربلا، نامه اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام.

نامه امام علیه السلام به اهل كوفه:

امام علیه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مى دانست بر رأى خود استوار مانده اند، این نامه را نوشت: «بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن على به سوى سلیمان بن صرد و مسیب بن نجبه و رفاعة بن شداد و عبدالله بن وال و گروه مؤمنین، اما بعد، شما مى دانید كه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در حیات خود فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را ببیند كه حرام خدا را حلال نماید و پیمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در میان بندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نماید، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزاوار است كه خداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بیدادگر مقدر مى كند، براى او نیز مقرر دارد، و شما مى دانید و این گروه (بنى امیه) را مى شناسید كه از شیطان پیروزى نموده و از اطاعت خدا سرباز زده، و فساد را ظاهر و حدود الهى را تعطیل و غنائم را منحصر به خود ساخته اید، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام كرده اند.

نامه هاى شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با من بیعت كرده اید و مرا هرگز در میدان مبارزه تنها نخواهید گذارد و مرا به دشمن تسلیم نخواهید كرد، حال اگر بر بیعت و پیمان خود پایدارید كه راه صواب هم همین است، من با شمایم و خاندان من با خاندان شما و من پیشواى شما خواهم بود؛ و اگر چنین نكنید و بر عهد خود استوار نباشید و بیعت مرا از خود برداشتید، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهم كرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمویم مسلم، دیده ام، هر كس فریب شما خورد ناآزموده مردى است. شما از بخت خود رویگردان شدید و بهره خود را در همراه بودن با من از دست دادید، هر كس پیمان شكند، زیانش را خواهد دید و خداوند به زودى مرا از شما بى‌نیاز گرداند، والسلام علیكم و رحمة الله و بركاته.»(12)

امام علیه السلام نامه را بست و مُهر كرد و به قیس بن مسهر صیداوى داد(13) تا عازم كوفه شود، و چون امام علیه السلام از خبر كشته شدن قیس مطلع گردید گریه در گلوى او پیچید و اشكش بر گونه اش لغزید و فرمود: «خداوندا! براى ما و شیعیان ما در نزد خود پایگاه والایى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هر كارى قادرى.» (14)و (15) سپس امام حمد و ثناى الهى را بجا آورد و بر محمد و آل محمد درود فرستاد و همان خطبه اى را كه ما در منزل ذى حسم از آن بزرگوار نقل كردیم ایراد فرمود.(16)

اظهارات یاران امام علیه السلام:

پس از سخنان امام، زهیر بپاخاست و گفت: اى پسر رسول خدا! گفتار تو را شنیدیم، اگر دنیاى ما همیشگى و ما در آن جاویدان بودیم، ما قیام با تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنیا مقدم مى داشتیم.

سپس بریر(17) برخاست و گفت: یا بن رسول الله! خدا به وسیله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنیم و بدن ما درراه توقطعه قطعه شود و جدبزگوارت رسول خدا صلى الله علیه و آله وسلم در روزقیامت شفیع ماباشد.(18)

و بعد، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسر رسول خدا! تو مى دانى كه جدت پیامبر خدا هم نتوانست محبت خود را در دل‌هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست، همه فرمان پذیر او نشدند، زیرا كه در میان مردم، منافقانى بودند كه نوید یارى مى داند ولى در دل، نیت بی وفائى داشتند؛ این گروه، در پیش روى از عسل شیرین تر و در پشت سر، از حنظل تلخ تر بودند! تا خداى متعال او را به جوار رحمت خود برد؛ و پدرت على علیه السلام نیز چنین بود، گروهى به یارى او برخاستند و او با ناكثین و قاسطین و مارقین قتال كرد تا مدت او نیز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت؛ و تو امروز نزد ما بر همان حالى! هر كس پیمان شكست و بیعت از گردن خود برداشت، زیانكار است و خدا تو را از او بى نیاز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى، به سوى مغرب و یا مشرق، روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى‌هراسیم و لقاى پروردگار را ناخوش نمى‌داریم و ما از روى نیت و بصیرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داریم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داریم.(19)

نامه عبیدالله به امام علیه السلام: به دنبال اطلاع عبیدالله از ورود امام علیه السلام به كربلا، نامه اى بدین مضمون به حضرت نوشت: به من خبر رسیده است كه در كربلا فرود آمده اى، و امیرالمؤمنین یزید! به من نوشته است كه سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق كنم! و یا به حكم یزید بن معاویه باز آیى! والسلام. چون این نامه به امام رسید و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آن گروهى كه خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند. فرستاده عبیدالله گفت: اى ابا عبدالله! جواب نامه؟

امام فرمود: این نامه را جوابى نیست! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است.

چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت، این زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد.

عمر بن سعد كه شیفته ولایت «رى» بود، از قتال با حسین علیه السلام عذر خواست.

عبیدالله گفت: پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده!

عبیدالله بن زیاد اندكى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى(20) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد هم در حمام اعین(21) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت: باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى، آنگاه به سوى رى روانه شو! به همین جهت عمر بن سعد كه انصراف از حكومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت: امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم!

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!

نوشته اند كه: عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این كار بود و با خود مى گفت: "اترك ملك الرى و الرى رغبتى‌ام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملك الرى قوْ عینى." (22) و (23)

سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت، همه او را از جنگ با حسین بن على علیه السلام نهى كردند، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت: تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است، به خدا سوگند كه اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن كه به سوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسین بر گردن تو باشد.

عمر بن سعد گفت: همین كار را انجام خواهم داد انشأ الله!

عمار بن عبدالله: عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است كه: بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم به سوى كربلا بود، به من گفت: امیر، مرا فرمان داده است به سوى حسین حركت كنم. من او را از این كار نهى كردم و گفتم: از این قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بیرون آمدم شخصى نزد من آمد و گفت: عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسین فرا مى خواند؛ به نزد او رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا دید روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركت است و از نزد او بیرون آمدم.

عمر بن سعد نزد ابن زیاد رفت و گفت: مرا بدین مسئولیت گماردى و در ازاى آن، ولایت رى را به من اعطا كردى، و مردم هم از این معامله آگاهند، ولى پیشنهادى دارم و آن این است كه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در این مقاتله به همراهى آنان نیاز دارم! آنها را نزد خود فراخوان تا سپاه مرا در این مسیر همراهى باشند. سپس نام تعدادى از اشراف كوه را ذكر كرد، عبیدالله بن زیاد گفت: ما در این كه چه كسى را خواهیم فرستاد، از تو نظر خواهى نخواهیم كرد! اگر با این گروه كه همراه تو هستند، از عهده انچام این مأموریت بر مى آیى كه هیچ، در غیر این صورت باید از امارت رى چشم بپوسى! عمر بن سعد چون پافشارى عبیدالله را مشاهده كرد گفت: خواهم رفت.(24)

 

* روز سوم محرم

اعزام لشكر به سوى كربلا: عمر بن سعد یك روز بعد از ورود امام به كربلا یعنى روز سوم محرم با چهار هزار سپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد.(25)

برخى نوشته اند كه: بنو زهره (قبیله عمر بن سعد) نزد او آمده و گفتند: تو را به خدا سوگند مى دهیم از این كار درگذر و تو داوطلب جنگ با حسین مشو، زیرا این باعث دشمنى میان ما و بنى‌هاشم مى گردد.

عمر بن سعد نزد عبیدالله رفت و استغفا كرد، ولى عبیدالله استعفاى او را نپذیرفت، و او تسلیم شد.(26)

و برخى از تاریخ نویسان نوشته اند: عمر بن سعد دو پسر داشت: یكى به نام حفص كه پدر را تشویق و ترغیب به رفتن كرد تا با امام علیه السلام مقابله كند، ولى فرزند دیگرش او را به شدت از اقدام به چنین كارى بر حذر مى داشت، و سرانجام حفص نیز با پدرش راهى كربلا شد.(27)

خریدارى اراضى كربلا:

از وقایعى كه در روز سوم ذكر شده، این است كه امام علیه السلام قسمتى از زمین كربلا را كه قبرش در آن واقع، شده است، از اهل نینوا و غاضریه به شصت هزار درهم خریدارى كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براى زیارت قبرش راهنمایى نموده و زوار او را تا سه روز میهمانى نمایند.(28)

هوشیارى یاران امام علیه السلام:

هنگامى كه عمربن سعد به كربلا وارد شد عَزرْ بن قیس احمسى را نزد امام حسین علیه السلام فرستاد تا از امام سؤال كند براى چه به این مكان آمده است؟ و چه قصدى دارد؟

چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام علیه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشراف كوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه این كار را انجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثیر بن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت: من به نزد حسین رفته و اگر خواهى او را خواهم كشت!

عمر بن سعد گفت: چنین تصمیمى را فعلاً ندارم، ولى به نزد او رفته و سؤال كن براى چه مقصود به این سرزمین آمده است؟!

كثیر بن عبدالله به طرف امام حسین علیه السلام رفت، ابو ثمامه صائدى كه از یاران امام حسین بود و چون كثیر بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض كرد: این شخصى كه مى آید بدترین مردم روى زمین است!

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.

پس ابو ثمامه راه را بر كثیر بن عبدالله گرفت و گفت: شمشیر خود را بگذار و نزد حسین علیه السلام برو!

گثیر گفت: به خدا سوگند كه چنین نكنم! من رسول هستم، اگر بگذارید، پیام خود را مى رسانم، در غیر این صورت باز خواهم گشت.

ابو ثماه گفت:من دستم را روى شمشیرت مى گذارم، تو پیامت را ابلاغ كن.

كثیر بن عبدالله گفت: به خدا سوگند هرگز نمى‌گذارم چنین كارى كنى.

ابو ثمامه گفت: پیامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم، زیرا تو مرد زشتكارى هستى و من نمى‌گذارم به نزد امام بروى.

پس از این مشاجره و نزاع، كثیر بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جریان را به عمر بن سعد اطلاع داد. عمربن سعد شخصى به نام قرة بن قیس حنظلى را به نزد خود فرا خواند و گفت: اى قره! حسین را ملاقات كن و از علت آمدنش به این سرزمین جویا شو.

قرة بن قیس به طرف امام حركت كرد. امام حسین علیه السلام به اصحاب خود فرمود: آیا این مرد را مى شناسید؟

حبیب بن مظاهر عرض كرد: آرى! این مرد تمیمى است و من او را به حسن رأى مى شناختم و گمان نمى‌كردم او در این صحنه و موقعیت مشاهده كنم.

آنگاه قرة بن قیس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسین علیه السلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودید باز خواهم گشت.

قره چون خواست باز گردد، حبیب بن مظاهر به او گفت: اى قره! واى بر تو! چرا به سوى ستمكاران باز مى گردى؟ این مرد را یارى كن كه به وسیله پدرانش به راه راست هدایت یافتى.

قرة بن قیس گفت: من پاسخ این رسالت خود را به عمربن سعد برسانم و سپس در این امر اندیشه خواهم كرد! پس به نزد عمربن سعد باز گشت و او را از جریان امر با خبر ساخت، عمربن سعد گفت: امیدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسین برهاند.(29)

نامه عمر بن سعد:

حسان بن فائد مى گوید: من نزد عبیدالله بودم كه نامه عمربن سعد را آوردند، و در آن نامه چنین آمده بود: چون من با سپاهیانم در برابر حسین و یارانش پیاده شدم، قاصدى نزد او فرستاده و از علت آمدنش جویا شدم، او در جواب گفت: اهالى این شهر براى من نامه نوشته و نمایندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم را خوش نمى دارید، باز خواهم گشت.

عبیدالله چون نامه عمربن سعد را خواند، گفت: الان و قد علقت مخالبنا بهیرجو النجاة ولات حین مناص. (30)

نامه عبیدالله به عمربن سعد:

عبیدالله به عمربن سعد نوشت: نامه تو رسید و از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن على بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت كنند، اگر چنین كرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!

چون این نامه به دست عمربن سعد رسید، گفت: مى پندارم كه عبیدالله بن زیاد خواهان عافیت و صلح نیست.(31)

عمربن سعد، نامه عبیدالله بن زیاد را به اطلاع امام حسین نرساند، زیرا مى دانست كه آن حضرت با یزید هرگز بیعت نخواهد كرد.(32)

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى شدند.

عبیدالله بن زیاد پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، اندیشه اعزام سپاهى انبوه را در سر مى پروراند، و بعضى نوشته اند كه: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسین علیه السلام را ناخوش مى داشتند و هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند، باز مى گشت.

عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله (فرار از جنگ) تحقیق كند و متخلفان را نزد او برد، و او یك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى از لشكر گاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا كسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نكند! نوشته اند كه آن مرد شامى براى طلب میراث به كوفه آمده بود!(33)

عبیدالله در نخیله: عبیدالله شخصا از كوفه به طرف نخیله(34) حركت كرد و كسى را نزد حصین بن تمیم - كه به قادسیه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با او بودند به نخلیه آمد، سپس كثیر بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سوید و اسمأ بن خارجه را طلب كرد و گفت: در شهر كوفه گردش كنید و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از یزید و من فرمان دهید، و آنان را از نافرمانى و بر پا كردن فتنه بر حذر دارید و آنان را به لشكرگاه فرا خوانید؛ پس آن چهار نفر طبق دستور عمل كردند و سه نفر از آنها به نخیله نزد عبیدالله باز گشتند، و كثیر بن شهاب در كوفه ماند و در میان كوچه ها و گذرگاه‌ها مى گشت و مردم را به پیوستن به لشكر عبیدالله تشویق مى كرد و آنان را از یارى امام حسین بر حذر مى داشت.(35)

عبیدالله گروهى سواره را بین خود و عمربن سعد قرار داد كه هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخیله بود شخصى به نام عمار بن ابى سلامه تصمیم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كرد و به امام ملحق گردید و شهید شد.(36)

 

* روز چهارم محرم

در این روز(37) عبیدالله بن زیاد مردم را در مسجد كوفه گرد آورد و خود به منبر رفت و گفت: اى مردم! شما آل ابى سفیان را آزمودید و آنها را چنان كه مى خواستید، یافتید! و یزید را مى شناسید كه داراى سیره و طریقه اى نیكو است! و به زیر دستان احسان مى كند! و عطایاى او بجاست! و پدرش نیز چنین بود! و اینك یزید دستور داده است كه بهره شما را از عطایا بیشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده است كه در میان شما قسمت نموده و شما را به جنگ با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت كنید.

سپس از منبر به زیر آمد و براى مردم شام(38) نیز عطایائى مقرر كرد و دستور داد تا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوى نخیله حركت كرد و حصین بن نمیر و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذى الجوشن را به كربلا گسیل داشت تا عمربن سعد را در جنگ با حسین كمك نمایند.(39)

پس از اعزام عمربن سعد به كربلا، شمربن ذى الجوشن اولین فردى بود كه با چهار هزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسین علیه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد یزیدبن ركاب كلبى با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر كه جمعا بیست هزار نفر مى شدند.(40)

 

* روز پنجم محرم

در این روز كه مطابق با روز یكشنبه بوده است، عبیدالله بن زیاد مرادى را به دنبال شبث بن ربعى(41) فرستاد كه در دارالاماره حضور یابد، شبث بن ربعى خود را به بیمارى زده بود و مى خواست كه ابن زیاد او را از رفتن به كربلا معاف دارد، ولى عبیدالله بن زیاد براى او پیغام فرستاد كه: مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآن فرموده است: «چون به مؤمنین رسند گویند: از ایمان آورندگانیم، و هنگامى كه به نزد یاران خود - كه همان شیاطینند - روند، اظهار دارند: ما با شماییم و مؤمنین را به سخره مى گیریم»(42)، و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مى نهى و در اطاعت مائى، در نزد ما باید حاضر شوى.

شبث بن ربعى، شبانگاه نزد عبیدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخیص داد! ابن زیاد به او مرحبا گفته و در نزد خود نشاند و گفت: باید به كربلا روى، پس شبث قبول كرد و عبیدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلا گسیل داشت.(43)

در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره‌خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى كردند سى هزار نفر بوده است.

سپس عبیدالله بن زیاد به شخصى به نام زحر بن قیس با پانصد سوار مأموریت داد كه بر جسر صراه(44) ایستاده و از حركت كسانى كه به عزم یارى امام حسین از كوفه خارج مى شوند، جلوگیرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كه عازم بود براى پیوستن به امام حسین علیه السلام از برابر زحربن قیس و سپاهیانش گذشت، زحر بن قیس به او گفت: من از تصمیم تو آگاهم كه مى خواهى حسین را یارى كنى، باز گرد! ولى عامر بن ابى سلامه بر زحرى بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان سپاهیان گذشت و كسى جرأت نكرد تا او را دنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسین علیه السلام ملحق شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد، او از اصحاب امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه السلام بود كه در چندین جنگ در ركاب آن حضرت شمشیر زده است.(45)

تعداد لشكر عمر بن سعد: در تعداد كل لشكریانى كه به همراه عمربن سعد در كربلا حضور پیدا كردند تا با امام حسین علیه السلام بجنگند، اختلاف است، ولى نكته اى كه نباید فراموش كرد این است كه تعداد نظامیان جیره خوارى كه از حكومت وقت، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگى دریافت مى كردند سى هزار نفر بوده است.(46) و (47)

 

* روز ششم محرم

عبیدالله در این روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه: من از نظر كثرت لشكر اعم از سواره و پیاده و تجهیزات، چیزى را از تو فروگذار نكردم، توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند!(48)

وضعیت لشكر دشمن: چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسین علیه السلام در حكم جنگ با خدا و پیامبر اوست، تعداى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند.

نوشته اند كه: فرمانده­­­ اى كه از كوفه با هزار رزمنده حركت كرده بود، چون به كربلا مى رسید فقط سیصد یا چهار صد نفر و یا كمتر از این تعداد همراه او بودند، بقیه به علت اعتقادى كه به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار كرده بودند.(49)

نامه امام علیه السلام از كربلا به محمدبن حنفیه: امام باقر علیه السلام فرمودند: امام حسین از كربلا نامه اى براى محمدبن حنفیه فرستاد كه متن آن چنین بود: "بسم الله الرحمن الرحیم من الحسین بن على الى محمدبن على و من قبله من بنى‌هاشم، اما بعد فكان الدنیا لم تكن و كان الاخرة لم تزل، والسلام."(50) نامه اى است از حسین بن على به محمدبن على و دیگر بنى‌هاشم. اما بعد، مثل این كه دنیا اصلا وجود نداشته و آخرت همیشگى و دائم بوده و هست.

بنى‌اسد و نصرت امام علیه السلام:در این روز حبیب بن مظاهر به آن حضرت عرض كرد: یابن رسول الله! در این نزدیكى طائفه اى از بنى اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهى من به نزد آنها روم و ایشان را به سوى تو دعوت كنم، شاید خداوند شر این گروه را از تو با حضور بنى اسد در كربلا، دفع كند!

امام، اجازه داد، و حبیب بن مظاهر شبانگاه بیرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترین ارمغان را براى شما به همراه آورده ام، شما را به یارى پسر پیامبر خدا دعوت مى كنم، او یارانى دارد كه هر یك از آنها بهتر از هزار مرد جنگى‌اند و هرگز او را تنها نخواهند گذارد و او را به دشمن تسلیم نكنند، عمربن سعد با لشكریانى انبوه او را محاصره كرده است، چون شما قوم و عشیره من هستید شما را به این راه خیر راهنمایى مى كنم، امروز از من فرمان برید و به یارى او بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آن شما باشد، من به خدا سوگند یاد مى كنم كه اگر یك نفر از شما در راه خدا با پسر دختر پیغمبرش در اینجا كشته گردد و شكیبایى ورزد و امید ثواب از خداى داشته باشد، رسول خدا در علیین بهشت، رفیق و همدم او خواهد بود.

در این هنگام، مردى از بنى اسد كه او را عبدالله بن بشیر مى نامیدند بپا خاست و گفت: من اولین كسى هستم كه این دعوت را اجابت مى كنم؛ و رجزى حماسى برخواند:"قد علم القوم اذ تواكلوا و احجم الفرسان اذ تثاقلوا انى شجاع بطل مقاتلكاننى لیث عرین باسل."(51)

آنگاه مردان قبیله كه تعدادشان به نود نفر مى رسید بپا خاستند و براى یارى امام حركت كردند. در آن هنگام، مردى نزد عمربن سعد رفته و او را از جریان كار آگاه كرد و او مردى را به نام ازرق با چهارصد سوار به سوى آن گروه روانه ساخت، و در دل شب سواران ابن سعد در كنار فرات راه را بر آنها گرفتند در حالى كه با امام فاصله چندانى نداشتند.

طایفه بنى اسد با سواران ابن سعد در آویختند، حبیب بن مظاهر بر ازرق بانگ زد كه: واى بر تو! بگذار دیگرى غیر از تو این مظلمه را بر گردن بگیرد.

هنگامى كه طایفه بنى اسد دانستند كه تاب مقاومت با آن گروه را ندارند، در سیاهى شب پراكنده شدند و به قبیله خود باز گشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد شبانه بر آنها بتازد.

حبیب بن مظاهر به خدمت امام آمد و جریان را گفت، امام حسین علیه السلام فرمود: لاحول و ولا قوة الا بالله.(52)

 

* روز هفتم محرم

در این روز عبدالله بن زیاد نامه اى به نزد عمربن سعد فرستاد و به او دستور داد تا با سپاهیان خود بین امام حسین و اصحابش و آب فرات فاصله ایجاد كرده و اجازه نوشیدن حتى قطره اى آب را به امام ندهد، همانگونه كه از دادن آب به عثمان بن عفان خوددارى شد!!(53)

عمربن سعد نیز فوراً عمر بن حجاج را با پانصد سوار در كنار شریعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسى امام حسین و یارانش به آب شدند، و این رفتار غیر انسانى سه روز قبل از شهادت امام حسین علیه السلام صورت گرفت. در این هنگام مردى به نام عبدالله بن حصین ازدى كه از قبیله بجیله بود فریاد برداشت كه: اى حسین! این آب را دیگر بسان رنگ آسمانى نخواهى دید! به خدا سوگند كه قطره اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!

امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده!

حمید بن مسلم مى گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مى آشامید تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد! و باز فریاد مى زد: العطش! باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.(54)

 

* روز هشتم محرم(55)

چون تشنگى، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده كرده بود، آن حضرت كلنگى برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كند، آبى پس گوارا بیرون آمد، همه نوشیدند و مشگ‌ها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد.

خبر این ماجرا شگفت انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید، و پیكى نزد عمربن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه مى كند و آب به دست مى آورد، و خود و یارانش مى نوشند! به محض این كه نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار كن كه با عثمان كردند!! اى از آن را نخواهى آشامید تا از عطش جان دهى!

امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا او را از تشنگى بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار مده! حمید بن مسلم مى گوید: به خدا سوگند كه پس از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالى كه بیمار بود، قسم به آن خدایى كه جز او پروردگارى نیست، دیدم كه عبدالله بن حصین آنقدر آب مى آشامید تا شكمش بالا مى آمد، و آن را بالا مى آورد! و باز فریاد مى زد: العطش! باز آب مى خورد تا شكمش آماس مى كرد ولى سیراب نمى‌شد! و چنین بود تا جان داد.

عمربن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند.(56)

ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد: چون تحمل عطش خصوصاً براى كودكان دیگر امكان پذیر نبود، مردى از یاران امام حسین علیه السلام به نام یزیدبن حصین همدانى كه در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت: به من اجازه ده تا نزد عمربن سعد رفته و با او در مورد آب مذاكره كنم، شاید از این تصمیم برگردد! امام علیه السلام فرمود: اختیار با توست.

او به خیمه عمربن سعد وارد شد بدون آن كه سلام كند، عمربن سعد گفت: اى مرد همدانى! چه عاملى تو را از سلام كردن به من بازداشت؟! مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمى‌شناسم؟!

آن مرد همدانى گفت: اگر تو خود را مسلمان مى پندارى، پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفته اى و آب فرات را كه حتى حیوانات این وادى از آن مى نوشند، از آنان مضایقه مى كنى و اجازه نمى‌دهى تا آنان نیز از این آب بنوشند حتى اگر جان بر سر عطش بگذارند؟ و گمان مى كنى كه خدا و رسول او را مى شناسى؟!

عمربن سعد سر به زیر انداخت و گفت: اى همدانى! من مى دانم كه آزار كردن این خاندان حرام است! اما عبیدالله مرا به این كار واداشته است! و من در لحظات حساسى قرار گرفته ام و نمى‌دانم باید چه بكنم؟! آیا حكومت رى را رها كنم، حكومتى كه در اشتیاق آن مى سوزم؟ و یا این كه دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالى كه مى دانم كیفر این كار، آتش است؟ ولى حكومت رى به منزله نور چشم من است. اى مرد همدانى! در خودم این گذشت و فداكارى را كه بتوانم از حكومت رى چشم بپوشم نمى‌بینم؟!

یزیدبن حصین همدانى باز گشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت: عمربن سعد حاضر شده است كه شما را براى رسیدن به حكومت رى به قتل برساند!(57)

آوردن آب از فرات: بهر حال هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون مى شد، امام علیه السلام برادر خود عباس بن على بن ابى طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سه نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارك آب براى خیمه ها حركت كند در حالى كه بیست مشگ با خود داشتند. آنان شبانه حركت كردند تا به نزدیكى شط فرات رسیدند در حالى كه نافع به هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حركت مى كرد.

امام صادق علیه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.

عمر و بن حجاج پرسید: كیستى؟

نافع بن هلال خود را معرفى كرد.

ابن حجاج گفت: اى برادر! خوش آمدى، علت آمدنت به اینجا چیست؟

نافع گفت: آمده ام تا از این آب كه ما را از آن محروم كرده اند، بنوشم.

عمرو بن حجاج گفت: بنوش، تو را گورا باد.

نافع بن هلال گفت: به خدا سوگند در حالى كه حسین و یارانش تشنه كامند هرگز به تنهایى آب ننوشم.

سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند، و عمرو بن حجاج گفت: آنها نباید از این آب بنوشند، ما را براى همین جهت در این مكان گمارده اند.

در حالى كه سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیك‌تر مى شدند، عباس بن على به پیادگان دستور داد تا مشگ‌ها را پر كنند، و پیادگان نیز طبق دستور عمل كردند، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند، عباس بن على و نافع بن هلال بر آنها حمله ور شدند و آنها را به پیكار مشغول كردند، و سواران، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشگ‌هاى آب را از آن منطقه دور كرده و به خیمه ها برسانند.(58)

سپاهیان عمرو بن حجاج بر سواران تاختند و اندكى آنها را به عقب راندند تا آن كه مردى از سپاهیان عمرو بن حجاج با نیزه نافع بن هلال،زخمى عمیق برداشت و به علت خونریزى شدید،جان داد،و اصحاب به نزد امام باز گشتند.(59)

ملاقات امام علیه السلام و عمر بن سعد: امام حسین علیه السلام مردى از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصارى را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست كه شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشند، و عمربن سعد پذیرفت. شب هنگام، امام حسین علیه السلام با بیست نفر از یارانش و عمربن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند.

امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود عباس بن على و فرزندش على اكبر را در نزد خود نگاه داشت، و همینطور عمربن سعد نیز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقیه همراهان دستور باز گشت داد.

ابتدا امام حسین علیه السلام آغاز سخن كرد و فرمود: اى پسر سعد! آیا با من مقابله مى كنى و از خدایى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراسى ندارى؟! من فرزند كسى هستم كه تو بهتر مى دانى! آیا تو این گروه را رها نمى‌كنى تا با ما باشى؟ و این موجب نزدیكى تو به خداست.

عمربن سعد گفت: اگر از این گروه جدا شوم مى ترسم كه خانه ام را خراب كنند!

امام حسین فرمود: من براى تو خانه‌ات را مى سازم.

عمربن سعد گفت: من بیمناكم كه املاكم را از من بگیرند!

امام فرمود: من بهتز از آن به تو خواهم داد، از اموالى كه در حجاز دارم. و به نقل دیگرى امام فرمود كه: من «بغیبغه» را به تو خواهم داد، و آن مزرعه بسیار بزرگى بود كه نخل‌هاى زیاد و زراعت كثیرى داشت و معاویه حاضر شد آن را به یك میلیون دینار خریدارى كند ولى امام آن را به او نفروخت.

عمربن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناكم و مى ترسم كه آنها را از دم شمشیر بگذراند!

امام حسین علیه السلام هنگامى كه مشاهده كرد عمربن سعد از تصمیم خود باز نمى‌گردد، از جاى برخاست در حالى كه مى فرمود: تو را چه مى شود ؟! خداوند جان تو را به زودى در بسترت بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد، به خدا سوگند من مى دانم از گندم عراق جز به مقدارى اندك نخورى!

عمربن سعد با تمسخر گفت: جو، ما را بس است!!(60)

و برخى نوشته اند كه: امام حسین علیه السلام به او فرمود: مرا مى كشى و گمان مى كنى كه عبیدالله ولایت رى و گرگان را به تو خواهد داد؟! به خدا سوگند كه گواراى تو نخواهد بود، و این عهدى است كه با من بسته شده است، و تو هرگز به این آرزوى دیرینه خود نخواهى رسید! پس هر كارى كه مى توانى انجام ده كه بعد از من روى شادى را در دنیا و آخرت نخواهى دید، و مى بینم كه سر تو را در كوفه بر سر نى مى گردانند! و كودكان سر تو را هدف قرار داده و به طرف او سنگ پرتاب مى كنند.(61)

نامه عمربن سعد به عبیدالله: بعد از این ملاقات، عمربن سعد به لشكرگاه خود باز گشت و به عبیدالله بن زیاد طى نامه اى نوشت: خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یك سخن و رأى متحد كرد! این حسین است كه مى گوید یا به همان مكان كه از آنجا آمده، بازگردد، یا به یكى از مرزهاى كشور اسلامى برود و همانند یكى از مسلمانان زندگى كند، و یا این كه به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد!! و خشنودى و صلاح امت در همین است! (62)

امام علیه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.

افترأ و بهتان: عقبة بن سمعان(63) مى گوید: من با امام حسین از مدینه تا مكه و از مكه تا عراق همراه بودم و تا لحظه اى كه آن حضرت شهید شد، از او جدا نشدم، آن بزرگوار نه در مدینه و نه در مكه و نه در میان راه و نه در عراق و نه در برابر سپاهیان دشمن، تا لحظه شهادت سخنى نگفت مگر این كه من آن را شنیدم، به خدا سوگند آنچه را كه مردم مى گویند و گمان دارند كه او گفته است كه: بگذارید من دستم را در دست یزید بگذارم، یا مرا به سر حدى از سر حدات اسلامى بفرستید، چنین سخنى نفرمود! فقط مى گفت: بگذارید من در این زمین پهناور بروم تا ببینم امر مردم به كجا پایان مى پذیرد.(64) و (65)

برخى نوشته اند كه: عمربن سعد، كسى را نزد عبیدالله فرستاد و این پیام را بدو رسانید كه: اگر یكى از مردم دیلم (كنایه از مردم بیگانه) این مطالب را از تو خواهد و تو آنها را نپذیرى، درباره او ستم روا داشته اى.(66)

پاسخ عبیدالله: چون عبیدالله نامه عمربن سعد را در نزد یاران خود قرائت كرد گفت: ابن سعد در صدد چاره‌جویى و دلسوزى براى خویشان خود است.

در این هنگام، شمربن ذى الجوشن از جاى برخاست و گفت: آیا این رفتار را از عمربن سعد مى پذیرى؟ حسین به سرزمین تو و در كنار تو آمده است، به خدا سوگند كه اگر او از این منطقه كوچ كند و با تو بیعت نكند، روز به روز نیر ومندتر گشته و تو از دستگیرى او عاجز خواهى شد، این را از او مپذیر كه شكست تو در آن است! اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند انگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهى بود.

ابن زیاد گفت: نیكو رأیى است و رأى من نیز بر همین است. اى شمر! نامه مرا نزد عمربن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه كند، اگر از قبول حكم من سرباز زدند با آنها بجنگد، و اگر عمربن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشكر باش و گردن عمربن سعد را بزن و نزد من بفرست!(67)

تهدید به عزل: سپس نامه اى به عمربن سعد نوشت كه: من تو را به سوى حسین نفرستادم كه از او دفع شر كنى! و كار به درازا كشانى! و به او امید سلامت و رهایى و زندگى دهى و عذر او را موجه قلمداد كرده و شفیع او گردى! اگر حسین و اصحابش بر حكم من سر فرود آورده و تسلیم مى شوند آنان را نزد من بفرست، و اگر از قبول حكم من خوددارى كردند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا كن كه مستحق آنند! و چون حسین را كشتى، پیكر او را در زیر سم اسباب لگدكوب كن كه او قاطع رحم و ستمكار است! و نمى‌پندارم كه پس از مرگ او این عمل (لگدكوب كردن) به او زیانى برساند ولى سخنى است كه گفته ام و باید انجام شود!! پس اگر فرمان ما را اطاعت كردى تو را پاداش دهم، و اگر از فرمان من سرباز زدى از لشكر ما كناره‌گیر و مسؤلیت آنها را به شمربن ذى الجوشن واگذار كه ما فرمان خویش را به او داده ایم، والسلام.(68)

 

* روز نهم محرم (تاسوعا)

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد(69) و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.

ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده اى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.

شمر به او گفت: بگو بدانم چه خواهى كرد؟! آیا فرمان امیر را اطاعت كرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا كناره خواهى گرفت و من مسؤلیت لشكر را به عهده خواهم داشت؟

عمربن سعد گفت: امیرى لشكر را به تو واگذار نمى‌كنم و در تو این شایستگى را نمى‌بینم، و من خود این كار را به پایان مى رسانم، تو امیر پیاده نظام باش.

و بالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده كرد.(70)

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخلیه كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد كربلا شد و نامه عبیدالله را براى عمربن سعد قرائت كرد.

ابن سعد به شمر گفت: واى بر تو! خدا خانه‌ات را خراب كند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آورده اى! به خدا سوگند كه تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و كار را خراب كردى، من امیدوار بودم كه این كار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در كالبد اوست.

امام صادق علیه السلام فرمود: تاسوعا روزى است كه در آن روز امام حسین و اصحابش را محاصره كردند و لشكر كوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمربن سعد به جهت كثرت لشكر و سپاه، اظهار شادمانى و مسرت مى كردند، و در این روز حسین را تنها غریب یافتند و دانستند كه دیگر یاورى به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند كرد، سپس امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم فداى آن كسى كه او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او كوشیدند.(71)

امان نامه: چون شمر، نامه را از عبیدالله گرفت تا در كربلا به ابن سعد ابلاغ كند، او و عبدالله بن ابى المحل (كه ام البنین عمه او بود) به عبیدالله گفتند: اى امیر! خواهرزادگان ما همراه با حسین‌اند، اگر صلاح مى بینى نامه امانى براى آنها بنویس! عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به كاتب خود فرمان داد تا امان نامه اى براى آنها بنویسد.

رد امان نامه: عبدالله بن ابى المحل امان نامه را به وسیله غلام خود – كزمان(72) - به كربلا فرستاد، و او پس از ورود به كربلا متن امان نامه را براى فرزندان ام البنین قرائت كرد و گفت: این امان نامه اى است كه عبدالله بن ابى المحل كه از بستگان شماست فرستاده است؛ آنها در پاسخ كزمان گفتند: سلام ما را به او برسان و بگو: ما را حاجتى به امان نامه تو نیست، امان خدا بهتر از امان عبیدالله پسر سمیه است.(73)

همچنین شمر به نزدیكى خیام امام آمد و عباس و عبدالله و جعفر و عثمان علیه السلام فرزندان على بن ابى طالب علیه السلام (كه مادرشان ام البنین است) را صدا زد، آنها بیرون آمدند، شمر به آنها گفت: براى شما از عبیدالله امان گرفته ام!، و آنها متفقا گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!!(74)

اعلان جنگ: پس از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد كه: اى لشكر خدا! سوار شوید و شاد باشید كه به بهشت مى روید!! و سواره نظام لشكر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.

در این هنگام امام حسین علیه السلام در جلوى خیمه خویش نشسته و به شمشیر خود تكیه داده و سر بر زانو نهاده بود، زینب كبرى شیون كنان به نزد برادر آمد و گفت: اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمى‌شنوى كه هر لحظه به ما نزدیك‌تر مى شود؟!

امام حسین علیه السلام سر برداشت و فرمود: خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود: تو به نزد ما مى آیى.

زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد كه بى اختیار محكم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد.

امام گفت: اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.

در این اثناء حضرت عباس بن على آمد و به امام علیه السلام عرض كرد: اى برادر! این سپاه دشمن است كه تا نزدیكى خیمه ها آمده است!

امام در حالى كه بر مى خاست فرمود: اى عباس! جانم فداى تو باد! بر اسب خود سوار شو(75) و از آنها بپرس: مگر چه روى داده؟ و براى چه به اینجا آمده اند؟!

حضرت عباس علیه السلام با بیست سوار كه زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر از جلمه آنان بودند، نزد سپاه دشمن آمده و پرسید: چه رخ داده و چه مى خواهید؟!

گفتند: فرمان امیر است كه به شما بگوییم یا حكم او را بپذیرید و یا آماده كارزار شوید!

عباس علیه السلام گفت: از جاى خود حركت نكنید و شتاب به خرج ندهید تا نزد ابى عبدالله رفته و پیام شما را به او عرض كنم. آنها پذیرفتند و عباس بن على علیه السلام به تنهایى نزد امام حسین علیه السلام رفت و ماجرا را به عرض امام رسانید، و این در حالى بود كه بیست تن همراهان او سپاه عمر بن سعد را نصیحت مى كردند و آنان را از جنگ با حسین بر حذر مى داشتند و در ضمن از پیشروى آنها به طرف خیمه ها جلوگیرى مى كردند.(76)

سخنان حبیب بن مظاهر و زهیر: حبیب بن مظاهر به زهیر بن قین گفت: با این گروه سخن باید گفت، خواهى تو و اگر خواهى من.

زهیر گفت: تو به نصیحت این قوم آغاز سخن كن.

حبیب رو به سپاه دشمن كرده و گفت: بدانید كه شما بد جماعتى هستید، همان گروهى كه نزد خدا در قیامت حاضر شوند در حالى كه فرزندان رسول خدا و عترت و اهل‌بیت او را كشته باشند.

عزرة بن قیس گفت: اى حبیب! تو هر چه خواهى و هر چه مى توانى خودستائى كن!

زهیر گفت: اى عزره! خداى عزوجل اهل‌بیت را از هر پلیدى دور نموده و آنها را پاك و منزه داشته است، از خدا بترس كه من خیر خواه توام، تو را به خدا از آن گروه مباش كه یارى گمراهان كنند و به خاطر خشنودى آنان، نفوسى را كه طیب و طاهرند، بكشند.(77)

عزره گفت: اى زهیر! تو از شیعیان این خاندان نبوده بلكه عثمانى هستى.

زهیر گفت: آیا در اینجا بودنم به تو نمى‌گوید كه من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند كه نامه اى براى او ننوشتم و قاصدى را نزد او نفرستادم و وعده یارى هم به او ندادم، بلكه او را در بین راه دیدار نمودم و هنگامى كه او را دیدم، رسول خدا و منزلت امام حسین علیه السلام نزد او را به یاد آوردم، چون دانستم كه دشمن بر او رحم نخواهد كرد، تصمیم به یارى او گرفتم تا جان خود را فداى او كنم، باشد كه حقوق خدا و پیامبر او را كه شما نادیده گرفته اید، حفظ كرده باشم.(78)

امام علیه السلام به حضرت عباس بن على فرمود: اگر مى توانى آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداى خود راز و نیاز كنیم و به درگاهش نماز بگزاریم.(79) خداى متعال مى داند كه من به خاطر او نماز و تلاوت كتاب او (قرآن) را دوست دارم.(80)

پی‌نوشت‌ها:

1- كربلا: موضعى است كه حسین بن على در آن كشته شد و نزدیك كوفه در طرف بیابان قرار گرفته و در كنار فرات است. (مراصد الاطلاع 3/1154).

2- الامام الحسین و اصحابه 194 / البد و التاریخ (ص)/10.

3- الامام الحسین و اصحابه 197.

4- الملهوف 35.

5- الامام الحسین و اصحابه 198/ و در اثبات الهداة 2/586. این عبارت نیز ذكر شده است: «هیهنا و الله محرشنا و منشرنا».

6- كشف الغمه 2/47.

7- كشف الغمه 2/47.

8- «اللهم انا عترة نبیك محمد قد اخرجنا و طردنا و ازعجنا عن حرم جدنا و تعدت بنو امیه علینا، اللهم فخذ لنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمین.»

9- مقتل الحسین مقرم 193.

10- وقایع الایام خیابانى 171.

11- بحار الانوار 44/383 و 75/116، به نقل از تحف العقول.

12- این بیانات كه در اینجا به صورت نامه امام علیه السلام آورده شد، در صفحات قبل به صورت خطبه امام علیه السلام هنگام ملاقات با حر و سپاهیانش آمده است و شاید هر دو مورد صحیح باشد، در اثناى راه به صورت خطبه، و در كربلا به صورت نامه براى اشراف كوفه.

13- در سابق گذشت كه امام علیه السلام در منزل حاجر از بطن الرمة قیس بن مسهر را فرستاده و از این نقل چنین استفاده مى شود كه آن حضرت قیس را از كربلا اعزام كرده است، و احتمال دارد كه عبدالله بن یقطر را از منزل حاجر و قیس بن مسهر صیداوى را از كربلا به كوفه اعزام داشته اند.

14- اللهم اجعل لنا و لشیعتنا عندك منزلا كریما و اجمع بیننا و بینهم فى مستقر من رحمتك انك على كل شئ قدیر.

15- بحار الانوار 44/381.

16- طبرى ایراد این خطبه را به وسیله امام در ذى حسم ذكر كرده، و برخى آن را پس از ورود به زمین كربلا از آن حضرت نقل كرده اند.

17- بریر بن خضیر از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام و از شیوخ قرأ در مسجد كوفه و از تابعین بوده است؛ در زهد و طاعت، شهره بود، و در میان قبیله همدان شرف و منزلت والایى داشت. (وسیله الدارین 106).

18- الملهوف 32.

19- مقتل الحسین مقرم 194.

20- دستبى، اصل آن دشت بى، منطقه وسیعى است بین رى و همدان؛ و عموم، آن را دشتابى مى گویند. (الامام الحسین و اصحابه 222).

-21 «حمام اعین» نام موضعى است در كوفه منسوب به «اعین» مولاى سعد بن ابى وقاص. (مراصد الاطلاع 1/423).

22- «آیا حكومت رى را رها كنم و حال آن كه آرزوى من است؟ یا باز گردم و با كشتن حسین خود را در معرض مذمت و شماتت خلق خدا قرار دهم؟ در كشتن حسین آتشى است كه نمى‌توان از آن گریخت، و حكومت رى هم نور چشم من است!»

23- مقتل الحسین مقرم 197.

24- تاریخ طبرى 5/409.

25- ارشاد شیخ مفید 2/84.

26- طبقات ابن سعد، ترجمه امام حسین 69.

27- الامام الحسین و اصحابه 222.

28- مجمع البحرین 5/461. لغة كربل.

29- تاریخ طبرى 5/410.

30- «اكنون كه در چنگ ما گرفتار شده، امید نجات دارد! ولى حالا وقت فرار نیست!!».

31- تاریخ طبرى 5/411.

32- بحار الانوار 44/385.

33- الاخبار الطوال 253.

34- «نخلیه» محلى است درنزدیكى كوفه در سمت شام كه لشكر درآنجا اجتماع مى كردند تا براى جنگ بیرون روند.

35- انساب الاشراف 3/178.

36- انساب الاشراف 3/180.

37- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان منبر رفتن عبیدالله بن زیاد را در كوفه و تحریض مردم به مشاركت در جنگ با امام حسین علیه السلام را از وقایع روز چهارم محرم ذكر كرده است.

38- از این نقل چنین استفاده مى شود كه در جنگ با امام علیه السلام مردم شام هم شركت داشتند.

39- الاخبار الطوال 254.

40- بحار الانوار 44/386.

41- شبث بن ربعى (به فتح شین و بأ و كسر رأ) گویا پیامبر را درك كرده و مؤذن سجاح (كه ادعاى نبوت كرد) بود، سپس به اسلام باز گشت و در صفین از حضرت على علیه السلام جدا شد و به خوارج پیوست و بعد از آن توبه كرد، و بالاخره از قتله امام حسین علیه السلام گردید. مدائنى گفته: او متولى سپاهیان شام در كوفه بود. و عجلى گفته: شبث بن ربعى از جمله كسانى كه بر قتل على علیه السلام كمك كرده است و او از جمله كسانى است كه براى امام حسین علیه السلام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت نموده است. (وسیلة الدارین 89).

42- و اذا لقواالذین آمنوا قالوا آمنا و اذا خلوا الى شیاطینهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون) (سوره بقره: 14).

43- عوالم العلوم 17/237.

44- نام پلى است كه مردم كوفه براى رفتن به كربلا از آن عبور مى كردند.

45- مقتل الحسین مقرم 199.

46- الامام الحسین و اصحابه 230 / مقتل الحسین مقرم 201.

47- مفضل بن عمر از امام صادق علیه السلام نقل كرده است كه فرمود: حسین بن على علیه السلام بر برادرش امام حسن علیه السلام وارد شد و چون بر او نظر نمود گریست، امام حسن علیه السلام از علت گریه سؤال كرد، امام حسین علیه السلام فرمود: براى مصائبى كه بر تو وارد مى شود گریه مى كنم. امام حسن علیه السلام فرمود: مرا به وسیله سم شهید خواهند كرد ولى روزى همانند روز تو نیست اى ابا عبدالله، سى هزار مرد كه ادعا دارند از امت پیامبرند و خود را به اسلام منسوب مى كنند بر كشتن و ریختن خون تو اجتماع كنند، حرمت تو را هتك و زنان و فرزندان تو را اسیر و اموالت را غارت كنند، در آن هنگام خداوند لعنت خود را بر بنى امیه نازل كند و آسمان خون ببارد و هر چیز حتى و حوش و ماهیها بر تو بگریند. (الملهوف 11).

48- بحار الانوار 44/387.

49- حیاة الامام الحسین 3/118.

50- كامل الزیارات 75.

51- «به تحقیق كه این گروه آگاهند در هنگامى كه آماده پیكار شوند و هنگامى كه سواران از سنگینى و شدت امر بهراسند كه من رزمنده اى شجاع و دلاورم گویا همانند شیر بیشه مى باشم».

52- بحار الانوار 44/386.

53- انساب الاشراف 3/180.

54- ارشاد شیخ مفید 2/86.

55- مرحوم خیابانى در «وقایع الایام» جریان حفر چاه را در پشت خیام از وقایع روز هشتم محرم ذكر كرده است. (وقایع الایام 275).

56- مقتل الحسین خوارزمى 1/244.

57- كشف الغمة2/47.

58- مقاتل الطالبیین 117.

59- نفس المهموم 219.

60- بحار الانوار 44/388.

61- سفینة البحار 2/270، كلمه عمر.

62- ارشاد شیخ مفید 2/82.

63- عقبة بن سمعان غلام رباب همسر امام حسین علیه السلام است، در روز عاشورا لشكریان ابن سعد او را گرفته و نزد عمر بن سعد آوردند،، و او چون دانست كه عقبه غلام است، امر كرد او را آزاد نمایند؛ و برخى از حوادث كربلا همانند این جریان، از او نقل شده است.

64- تاریخ طبرى 5/413/ كامل ابن اثیر 4/54.

65- با توجه به این روایت به این نتیجه مى رسیم كه نامه عمر بن سعد افترأ است به آن بزرگوار، و عمر بن سعد با این انگیزه این دروغ را به امام نسبت داده كه شاید عبیدالله پذیرفته و جنگ واقع نشود.

66- مقاتل الطالبیین 114.

67- و در خبر دیگرى آمده است: عبیدالله بن زیاد مردى به نام حویرةبن یزید تمیمى را خواند و به او گفت: نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر، پس اگر او همان ساعت اقدام به جنگ نمود پس همان مطلوب ماست، و اگر اقدام نكرد او را گرفته و در بند كن و شهر بن حوشب را بخوان و او را امیر لشكر و سپاه گردان. (مقتل الحسین خوارزمى 1/245).

68- اعلام الورى 233.

69- الامام الحسین و اصحابه 249.

70- ارشاد شیخ مفید 2/89.

71- سفینة البحار 2/123، كلمه تسع.

72- خوارزمى نام این غلام را «عرفان» ذكر كرده است. (مقتل الحسین خوارزمى 1/245).

73- كامل اثیر 4/56.

74- انساب الاشراف 3/184.

75- «اركب بنفسى انت» این تعبیر امام حسین علیه السلام نسبت به برادرش عباس «بنفسى انت» در خور دقت است و حكایت مى كند از موقعیت و مرتبه بلندى كه آن بزرگوار نزد امام علیه السلام دارد.

76- ارشاد شیخ مفید 2/89.

77- نفس المهموم 226.

78- انساب الاشراف 3/184.

79- اعلام الورى 234.

80- الملهوف 38.

منبع:كتاب قصّه كربلا- به ضمیمه قصّه انتقام ،(على نظرى منفرد)

اشتراک نشریات رایگان

سامانه پاسخگویی